خداوند، بنده مؤمنِ درویشِ آزرمگین و عیالوارخود را دوست دارد. [رسول خدا صلی الله علیه و آله]

پاره‌های پولاد

حمید داودآبادی

نشر غنچه ـ مؤسسه شهید آوینی

قیمت: 2900 تومان

این کتاب 560 صفحه‌ای در بردارنده تاریخچه‌‌ای از عملیات‌های استشهادی در سرزمین لبنان است.

در یادداشت نویسنده می‌خوانیم: «بهار سال 1362 هـ ش هنگامی که برای اولین بار پای بر زمین لبنان گذاشتم، ناخواسته عاشق سرزمینی شدم که مسلمانانش به ایرانی‌ها اقتدا کرده بودند.  چندین ماه بودن و زیستن در میان شیعیان آن وادی، شور و شعفم را دو چندان کرد. حضور در صحنه‌های جنگ ایران و عراق که بسیار مهم‌تر بود، باعث شد تا چند سالی از آن سازمان دور افتم؛ ولی همواره اخبار حوادث آنجا را پی‌گیری می‌کردم و برایم اهمیتی خاص داشت. سرانجام بهار سال 1374 هـ ش...

آنچه می‌خوانید، ثمره سفرهای متعدد به آن وادی کوچک، ولی عظیم است که در طی این سال‌ها، مرا به خود مشغول داشته و هر روز بر یافته‌هایم افزود تا این که همه را یک جا تقدیم شما نمایم.»

 

 

 

در کمین گل سرخ (روایتی از زندگی سپهبد علی صیاد شیرازی)

محسن مؤمنی

سوره مهر (حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی)

قیمت: 2400 تومان

روایت کامل زندگی یک مرد است و هنگامی که آن زندگی، زندگی فردی باشد که به تمام فراز و نشیب‌های واقعه‌ای بزرگ همچون جنگ گره خورده باشد، سخت‌تر است. روایتی از بلندیهای پاوه تا دشت‌های خوزستان.

این کتاب حاصل تلاش سه نویسنده است. نوشته با دو روایت بیان شده است. یک روایت از زبان نویسنده و دیگری از زبان خود شهید، از خصوصیات بارز این کتاب، جامعیت و استناد آن است. روایت‌های پیش از انقلاب، از کتاب خاطرات سپهبد شهید صیاد شیرازی، بخش‌هایی مربوط به کردستان و سا‌ل‌های ابتدایی جنگ، از کتاب ناگفته‌های جنگ و سالهای پایانی جنگ، از کتاب یادداشت‌های ویژه شهید صیاد شیرازی انتخاب شده است. در غیر این موارد، اگر از منبع دیگری، نوشته و یا سخنی از شهید آمده مأخذ آن ذکر شده است. اما روایت نویسنده علاوه بر منابع یاد شده، مبتنی است بر ساعتها گفت‌وگو و نیز تحقیق و استفاده از منابع مکتوب قابل توجهی که فهرست بخشی از آنها در پایان کتاب آمده است.

تیمسار یوسفی فرمانده لشکر در میان جمعی از نظامیان گفته بود: «نام این جوان را به خاطر بسپارید. من در ناصیه او ن قدر لیاقت می‌بینم که اگر بخت یارش باشد و از شر حاسدان در امان بماند، روزی فرمانده نیروی زمینی ارتش ایران شوی!».

پیش‌بینی سرلشکر پیر، سیزده سال بعد هنگامی تحقق گرفت که ایران یکی از حساس‌ترین لحظات تاریخ خود را می‌گذراند و...

 

 

مجموعه شعر نوجوان

شاعر: مهدی چناری

تصویرگر: سمیه رمضانزاده

کنگره بزرگداشت سرداران شهید و 23 هزار شهید استان خراسان

قیمت: هر جلد 150 تومان

مجموعه‌ای سه جلدی با عناوین «گاهی به خواب ما بیا»، «یکی بود و یکی نبود» و «پا به پای نسیم»، اشعاری زیبا با محوریت دفاع مقدس برای نوجوانان. اشعار در هر یک از مجلدات به مناسبت تعدادی از سرداران شهید استان خراسان سروده شده است.

«بابا سلام! اوضاعمان خوب است

گاهی فقط دلهایمان ابری است

هر شب که ما یاد می‌افتیم

در سینه‌ها توفان بی‌صبری‌ست»

 

 


 


 




 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط ارسلان سلطانی 87/3/8:: 12:20 صبح     |     () نظر

به کوشش مهدی علی

مجله خط

بنویس شهید و بعد برو سر سطر.

همانجا که نخل‌هایش بدون سر نماز می‌گذارد و بیدهای مجنونش

به سمت شرجی افق در اهتزازند.

از این شط به آن سطر،

و از این خط به آن خط،

از این خاکریز به آن خاکریز.

حالا دیگر این همه شهید را کلمه‌ها تشییع می‌کشد.

اصلاً این خط آخر ندارد...

بدون معطلی به جای نقطه اشک‌هایت را بگذار و برو...!

خط، نشریه‌ای است 32 صفحه‌ای با قطع عجیب 31*16، هر کدام به رنگی. نشریه را که ورق می‌زنی، همه چیز می‌بینی. معمولاً شماره‌ها با سخن سردبیر آغاز می‌شود و با گفت‌‌وگویی ادامه می‌یابد.

«چمران را که می‌نویسم

دستی می‌آید و کلمه‌ها را،‌ هی می‌کند به سمت بی‌قراری‌ها.

چقدر این کلمه تنهاست، انگار که ابوذر واژه است چمران...» (سخن سردبیر در شماره یک).

گفت‌وگوهایی برای مثال با نادر طالب‌زاده، رائد موسوی تنها فرزند چهار اسیرانی، احسان باکری، فرزند حمید باکری و... . گزارش‌های قشنگی هم به همان رسم و خط دانشجویی می‌توان پیدا کرد. سکوت و احترام، گزارشی است درباره بمباران اتمی ناکازاکی و هیروشیما در شماره چهار. به حیطه هنر هم از طریق درج داستان‌های کوتاه و هم ناخنک‌زدن‌های تحلیلی وارد شده است؛ تحلیل اکران فیلم، برگزاری یادواره‌ها و شب شعر و... .

عکس‌های وسط خط هم با مناسبت و بی‌مناسبت به دل می‌نشیند.

این دو هفته‌نامه با قیمت 100 تومان سعی کرده، نشریه‌ای با نشاط در حوزه فرهنگ و دفاع مقدس باشد و البته کاری با دوام؛ ولی یواش یواش در شماره‌های اخیر ستون‌های همیشگی‌اش به هم ریخته و به ماهنامه و فصلنامه بیشتر نزدیک شده است. از مهم‌ترین عوامل مؤثر در حوزه فرهنگ و هنر، توزیع و مصرف است. آنچه باعث می‌شود نشریاتی همچون خط، این‌گونه بریده بریده شوند، معرفی نشدن به مخاطب و توزیع ناقص آنهاست. ستون همسنگر قصد دارد آنچه را که در توان و وظیفه است در این باره انجام دهد. در نهایت امیدواریم این خط هرگز به ته خط نرسد و مجبور نشویم که نقطه بگذاریم و به خط دیگر برویم.

صاحب‌ امتیاز خط، بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس؛ مدیر مسئول آن، حمید حسام؛ و سردبیر آن، ابراهیم ترکی است.

نشانی: تهران ـ صندوق پستی 883/14185

تلفکس: 77649338

 

 

 

سایت صبح

Sobh.org را تایپ کن و منتظر باش. اول نوشته‌های سایت می‌آید و بعد یواش یواش عکس‌ها.

چیزی که در بالای صفحه جلب توجه می‌کند، لوگوی سایت است: «این قافله از صبح ازل سوی تو روان‌اند».

وسط، هدیه صبح که ویژه‌نامه‌های مناسبت‌هاست و در پایین برگی تازه از دفتر صبح. همین جور که پایین بیایی، تازه‌های سایت را می‌بینی و سخن روز.

«آن روز که آرام گرفته بودی نگاهت کردم، قامتی غرق در خون داشتی. شاید سال‌ها بود که بی‌تاب و تب ندیده بود. همیشه شور رزم داشتی و شوق پرواز. انگار دیدنت در آن حال خاطره همه روزهای عمر...»

مطالب زیاد است. در کناره‌ها هم می‌توان مجموعه‌ای جالب و وسیع از زندگی شهدا که در بر دارنده شهدای صدر اسلام است تاکنون؛ حتی شهیدانی که از ملیت‌های دیگر در راه اعتلای پرچم لااله‌الاالله شهید شده‌اند. شهدای زن را هم می‌توان در این مجموعه پیدا کرد. خلاصه سری بزنید. می‌ارزد. خیلی چیزها گیرتان می‌آید؛ مثلا:

گفت‌وگو با شهدا؛ تصاویر دیواری شهدای تهران؛ روزی جنگی بود؛ خورشید در جبهه؛ یادگاری‌ها؛ اولین‌های دفاع مقدس؛ تصاویر پس زمینه ویندوز؛ سیرت شهیدان؛ خلاقیت‌ها؛ و...


 




 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط ارسلان سلطانی 87/3/8:: 12:20 صبح     |     () نظر

گپ‌وگفتی با احمد نجفی

به کوشش: حسین خاکی

در نخستین روزهای سال، خیلی‌ها می‌آیند منطقه؛ از ورزشکار و هنرمند و دانشجو  و دانش‌آموز گرفته تا کاسب و کارگر و وزیر و نماینده مجلس.

همه، جوری احساس تعلق می‌کنند به این سرزمین و به این خاک. احمد نجفی هم یکی از آنهاست. مجری برنامه صندلی داغ را که می‌شناسید؟ حرف‌های جالبی برای گفتن داشت...

?

ـ اگر بگویم از بچه‌های نشریه‌ای به نام «امتداد» هستم، چه معنایی از این واژه در ذهن شما تداعی می‌شود؟

 

امتداد در حقیقت نوعی تکرار در حرکت آینده است، امتداد آن چیزی که باور داشته‌ باشیم، یعنی استمرار.

 

ـ این استمرار تا کجا می‌تواند ادامه پیدا بکند؟

 

تا جایی که هر کس بخواهد با این مملکت سر به سر بگذارد این امتداد را حس کند و بداند دیگر از این غلط‌ها نکند، بداند با کی طرف است، با چی طرف است. بداند اینجا جایی نیست مثل سابق که هر کاری دلشان خواست بکنند، این یک نیروی بالقوه و بالفعلی در مملکت ماست. در امتداد یک حرکتی است که به هر حال با دلیل و بی‌دلیل برای بچه‌های یک مملکت پیش آمد. هیچ چیز مهم‌تر از این نیست.

ـ فکر می‌کنید وظیفه چه کسانی است که این امتداد را حفظ کنند؟

همه، این وظیفه شخصیت خاصی نیست، همه باید حس کنند که مال این مملکت هستند. همه باید باور کنند که چه اتفاقی افتاد و چه جوانانی رفتند. اینها یک چیزهای حس کردنی است، اینها حس‌هایی نیست که آدم برایش مسیر معینی را پیدا کند. همه باید این حس را داشته باشند.

 

ـ حدود هجده سال از جنگ می‌گذرد. ما می‌بینیم در خاک عراق هیچ خبری نیست، هیچ کسی برای بازدید نمی‌آید، اما در خاک ایران، نه تنها مردم ایران بلکه از کشورهای دیگر هم برای بازدید می‌آیند، فکر می‌کنید چه چیزی داخل این خاک نهفته است که جوان­ها، دختر و پسر را به اینجا می‌کشاند و احیاناً خیلی‌ها را  متحول می‌کند؟

 

این فقط خاک نیست، این هسته اصلی تاریخ و جنس و ژن ایرانی است. این چیزی نیست که یادمان برود! من اصلاً نمی‌خواهم بگویم ما از همه بهتریم، ولی ما با همه متفاوتیم، ایرانی متفاوت‌ترین ملت جهان است. چه تاریخی، چه هویتی، چه انسانی، چه دینی، چه غیر دینی فرقی نمی‌کند. اصلاً تمایزی که ایرانی دارد در طول تاریخ و در جهان واقعاً با همه ملت‌ها فرق می‌کند. از این باید استفاده کنیم. نباید این را بکوبیم یا بی‌اعتنا باشیم. این جنس را پیدا کنید به قول شما در آمریکا فقط یک روز در سال، روز شهدا با نهایت احترام می‌روند سر خاکشان، سر قبرهایشان. اما اینجا را ببین، آنجا را هم ببین، این مال جنس ماست، این مال هوش ماست، این مال حس قوی انسانی ماست و در خون ما هم می‌چرخد. این را شما هر جای دنیا هم که بروی با خودت می‌بری، امروز دارند در سوئد سینه می‌زنند و حسین حسین می‌کنند. این مال ایرانی است و غیر ایرانی این کار را نمی‌کند. آنهایی هم که ادعای شیعه دارند در اقصا نقاط جهان واقعاً منبعث از این مملکت است، یعنی با توجه به اینکه فرهنگ شیعه رشد و تولدش در اینجا بوده، جنسیت به خودش گرفته، وگرنه هیچ جا، هیچ جای دنیا چنین رفتاری که اینجا با همیاران، همقطاران، همفکران و... می‌شود، هیچ جا نمی‌شود، از این جنس من حیفم می‌آید که هنوز استفاده صحیح نشده است. این استفاده مدّ نظر من است، این پتانسیل را من می‌گویم.

 

ـ تعریف شما از خادمین افتخاری شهدا چیست؟

 

اگر دارند برای دلشان می‌کنند، دستشان را می‌بوسم. اگر وظیفه  دارند باید قدرشان را دانست. اگر بنا به اصول دیگری است فرقی نمی‌کند. فکر می‌کنم باید بیشتر به اینها رسیدگی بشود، بیشتر به احساساتشان و حرف‌های آنها گوش کرد. بنابراین هر کاری که برای هویت این خادمین می‌کنیم، در حقیقت نهالی است که برای آینده این خادمین  می‌کاریم.

 

ـ‌ شما که به مجموعه راهیان نور پیوسته‌اید، پیشنهاد یا راهکاری برای بهتر برگزار شدنش دارید؟

 

من هر سال می‌بینم که تغییرات عمده‌ای اینجا صورت می‌گیرد. هنوز یک نقشه عمومی یا اصولی را برای اینجا ندیدم. نه اینکه بگویم ندارد، خیلی دلم می‌خواهد توی یک فرصت مناسب یک ماهه دو ماهه‌ای که در اینجا هستم، با توجه به شرایط موجودش و گذشته‌اش یک طرح دیگری پیاده شود؛ طرحی که شایسته هویت این همه فداکاری را داشته باشد. من هنوز اینجا را ناقص می‌دانم. البته بعضی‌ها می‌گویند همینجوری‌اش خوب است. خوب است، اما آیا این پنجاه سال دیگر هم دوام دارد. ‌آیا پنجاه سال دیگر هم همین گونه جوان­ها را برای استمرار این تاریخ می‌توانیم اینجا بکشانیم؟ ما نباید فکر امروز و فردا و پنج سال دیگر را بکنیم. باید فکر سی ـ چهل سال دیگر را بکنیم. ما وظایف دیگری هم داریم. ‌وظایف ما فرهنگی هم است. اینها استدلال نیست، اینها یک باور علمی است که باید شما در فرهنگ داشته باشید. برای همین باید مقداری مواظب بچه‌ها بود. آنها را کمک کرد. به این هویت یک شکل و رنگ دیگری داد و حتی طرح‌های تازه. هیچ ایرادی ندارد، به هرحال اینجا جایی است که بهترین فرزندان این مملکت تکه­تکه شدند، شهید شدند، اسیر شدند، نمی‌شد به این سادگی این وظیفه را ایفا کرد. وظیفه همه است.

امروز دست می‌کنند از دل خاک یک سکه درمی‌آورند، دویست تا همایش می‌گذارند، همانجا را قرق کرده، فوری چراغانی کرده و دیجیتال می‌زنند که الا و بالا این جا یک نفر بوده در سه هزار سال پیش که یک تکه لباسش پیدا شده. نمونه آن شهر سوخته است. این همان حالت استمرار است، همان امتداد است.  چطور می‌شود در جایی مثل همین خاک شلمچه،‌ این همه سکه ناب ریخته باشد و ما بی‌توجه باشیم، مگر می‌شود؟ ما وظیفه‌مان نشان دادن این تاریخ به آیندگان است. نباید  با یک نسل یا دو نسل فراموش بشود، گم بشود و یا خاک بشود. چاره‌ای جز این­کار نداریم. اگر می‌خواهیم تاریخ ما، تاریخ باشعور و فعالی بماند، چاره‌ای جز این کار نداریم.

آیا این فقط برای این نیست که من بدانم این کسی که اینجا شهید شده می‌شناخته‌ام یا نه؟ حتماً قوم و خویش من بوده، حتماً هم‌وطن من بوده، حتماً رفیقم بوده، دیگر از این شناخت بیشتر؟ حتماً می‌شناختم. اسم مهم نیست. مهم این است که این استمرار رسیدن به این آدم‌ها، به این محل، به این حادثه، هم برای جلوگیری از تکرارش از سوی یک مشت دیوانه وحشی که توی دنیا ریخته‌اند، ضروری است، هم برای خودمان که بدانیم اینجا بهترین آدم­های این مملکت بوده‌اند که تاریخ ایران به خودش دیده است و برای قطره قطره خاک و آب و ایمان این مملکت تلاش کرده‌اند. من موقع جنگ اینجا بودم. خدا شاهد است هنوز وقتی یادم می‌افتد شرمم می‌آید از اینکه هستم. آمدن بچه‌ها و زائران خیلی خوب است، ولی اینجا باید جور دیگری بشود، اینجا باید یک استناد تاریخی برای آیندگان پیدا کند، در غیر این صورت به نظرم کافی نیست.

 

ـ آیا نمونه‌ای از موزه‌های جنگ در کشورهای دیده‌اید که بتوانیم طرح و الگوی آن را در اینجا پیاده کنیم؟

 

من بارها در برنامه‌ها هم گفتم، بروید موزه جنگ اوکراین را ببینید. چهار صد هکتار است. بیش از دویست عدد مجسمه مسی از قهرمانانشان در دل سنگ‌هایشان حک کرده‌اند. بروید ببینید اینها تاریخ و افتخار و غرور آن مملکت است. من می‌آیم اینجا، در دل شهر خرمشهر چند تا تانک قراضه می‌بینم. خوب حالم بد می‌شود. من باید یک عده را جذب کنم، فکر شما نیستم، شما هستید. من فکر فرزندانم هستم.

شما چه می‌خواهید با یک مشت حرف و شعارهای قدیمی و کهنه؟ کار فرهنگی بکنید، کار درست بکنید، تاریخ درست را بگویید تا بتوانیم بمانیم. خدا و حقیقت یک چیز واحد هستند، حقیقت را بگویید. فکر نکنید مردم پس می‌زنند، چرا پس می‌زنند؟ آقا اینجا یک عده‌ای ترسیدند ولی جنگیدند. من خودم روز اول اینجا ترسیدم. دعوا نداریم! ترس است دیگر! بشر با ترس به دنیا آمده، هر کس بگوید من نمی‌ترسم دروغگوست،‌ اما به تدریج چیزهای دیگری قوت پیدا می‌کند. آن چیزها را ارزش بدهید، اون چیزها را پیدا کنید، این باید دیده بشود. امتداد در کجاست؟ در حرف است؟ یا فقط در مجله است و یا در حرکت درست و صحیح فرهنگی است؟ من آرزویم این است که این اتفاق بیفتد. و این محل­ها را ضمن اینکه محل­های واقعی می‌کنیم، بیاییم محل­های جذب مردم کنیم. من نمی‌گویم اینجا را تبدیل به باغ ملی کنیم که مردم بیایند چلوکباب بخورند. نه من اصلاً منظورم این نیست. منظور این است که فضایی بسازیم که فضای واقعی باشد، فضای درستی باشد، مردم از همه جا و با هر نوع فکر و تفکری وارد شوند. من خیلی‌ها را در تهران دیدم تا حرف جنگ می‌زدی، با لبخند تمسخرآمیز نگاهت می‌کردند، اما به مجرد اینکه اینجا را آمدند دیدند، متحول شدند. معلوم است که دل و حس را دارند، اما منتقل نشده است، ما کم‌کاری کردیم. باید تجدید نظر کنیم.

 

ـ نمی‌خواهید با بچه‌های خادمین همصحبت شوید؟

 

شما به فکر کسانی هستید که خیلی‌ها فکر می‌کنند دیگر نیستند، خیلی‌ها فکر می‌کنند که دیگر مهم نیست و شما با رفتار و کردارتان نشان می‌دهید که نه، هم هستند هم مهم هستند، هم از نظر انسانی، هم از نظر غرور ملی، دارید چیزی را برای امروز و آینده حفظ می‌کنید، در حقیقت برای استمرار یک تاریخ تلاش می‌کنید. خدا قوت.


 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط ارسلان سلطانی 87/3/8:: 12:19 صبح     |     () نظر

داوود امیریان

داوود امیریان، از نویسندگان توانمند ادبیات مقاومت است. در گفت‌وگویی که با سردبیر داشته، از نشریه خیلی تعریف کرد. خوشش آمده بود. سردبیر هم تأکید کرد که بنویسیم: «کتاب­های آقای امیریان واقعاً خواندنی است».

 

شهر فاو تازه فتح شده بود و سربازان دشمن گروه گروه تسلیم می‌شدند. من و دوستم «علی ناهیدی» از یک هفته قبل از عملیات با هم حرف نمی‌زدیم. شاید علتش خیلی عجیب و غریب باشد. ما سر تیم‌های فوتبال استقلال و پرسپولیس دعوای‌مان شد! من استقلالی بودم و علی پرسپولیسی. یک هفته قبل از عملیات، در سنگر طبق معمول داشتیم با هم کرکری می‌خواندیم و از تیم‌های مورد علاقه‌مان حمایت می‌کردیم که بحث‌مان جدی شد. علی زد به پروین و یک نفس گفت:

ـ شیش، شیش، شیش تایی‌هاش!

منظور او از حرف، یادآوری بازی‌ای بود که پرسپولیس شش تا گل به استقلال زده بود. من هم کم آوردم و به مربیان پرسپولیس بد و بیراه گفتم. بعد هم قهر کردیم و سرسنگین شدیم.

حالا دلم پیش علی مانده بود. از شب قبل و پس از شروع عملیات، دیگر علی را ندیده بودم. دلم هزار راه رفته بود. هی فکر می‌کردم نکند علی شهید یا اسیر شده باشد و نکند بدجوری مجروح شده باشد. ای خدا، اگر چیزیش شده باشد، من جواب ننه باباش را چی بدهم.

دیگر داشتم رسماً گریه می‌کردم که یک هو دیدم بچه‌ها می‌خندند و هیاهو می‌کنند. از سنگر آمدم بیرون و اشک‌هایم را پاک کردم. یک‌هو شنیدم عده‌ای با لهجه فارسی‌دار شعار می‌دهند که:

پرسپولیس هورا، استقلال سوراخ!

سرم را چرخاندم به طرف صدا. باورم نمی‌شد. ده‌ها اسیر عراقی، پابرهنه و شعارگویان به طرف‌مان می‌آمدند. پیشاپیش آنان، علی سوار شانه‌های یک درجه‌دار سبیل‌کلفت عراقی بود و یک پرچم سرخ را تکان می‌داد و عراقی‌ها هم با دستور او شعار می‌دادند:

پرسپولیس هورا، استقلال سوراخ!

باور کنید بار اول و آخر در عمرم بود که به این شعار، حسابی از ته دل خندیدم و شاد شدم.

دویدم به استقبال. علی با دیدن من از قلمدوش درجه‌دار عراقی پرید پایین و بغلم کرد. تندتند صورتش را بوسیدم. علی هم صورتم را بوسید و خنده‌کنان گفت: می‌بینی اکبر، حتی عراقی‌ها هم طرفدار پرسپولیس هستند!

هر دو غش‌غش خندیدیم. عراقی‌ها که نمی‌دانستند دارند چه  شعاری می‌دهند، با ترس و لرز همچنان فریاد می‌زدند: پرسپولیس هورا، استقلال سوراخ!


 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط ارسلان سلطانی 87/3/8:: 12:19 صبح     |     () نظر

گفت‌وگو با دکتر ابراهیم فیاض

به کوشش: علیرضا کمیلی

شنیده بودیم دکتر ابراهیم فیاض سوابق مفصلی از «جبهه‌های دیروز دارد و با این هدف که در لابه‌لای تحلیل جنگ، خاطراتی را از دلاورمردانی بشنویم که اگر امروز بودند ـ همچون خود ایشان ـ‌ در خط مقدم جبهه علم و اندیشه قرار می‌گرفتند، به سراغشان آمدیم.

دکتر فیاض که استاد مردم‌شناسی دانشگاه تهران است و دروس حوزوی را تا چند سال خارج فقه خوانده است، با آن ته لهجه شیرازی بیشتر از نقل خاطرات به مسائل نظری جنگ پرداخت و البته تحلیل‌های روشنگر ایشان همچون سرمقاله‌هایشان در مجله پگاه حوزه، پاسخگوی بسیاری از پرسش‌های ما بود.

?

امتداد: برخی زوایای جنگ را که در جملات حضرت امام(ره) متجلی شده‌اند، نگاه می‌کنیم، می‌بینیم که بدون فهم درست شرایط آن موقع در عرصه داخلی و بین‌المللی و همچنین اثرات انقلاب اسلامی درست فهمیده نمی‌شوند. مثلاً امام می‌گویند: «ما در جنگ ابهت دو ابرقدرت شرق و غرب را شکستیم» یا «ندای اسلام‌خواهی مردم آفریقا و اروپا و آمریکا و آسیا از جنگ هشت ساله ماست» یا «جنگ ما فتح فلسطین را به دنبال خواهد داشت» و یا «از همه اینها مهم‌تر استمرار روحیه انقلابی در پرتو جنگ تحقق یافت» که شاید برای نوجوان و جوان ما خیلی قابل فهم و درک نباشد که چه ربطی بین جنگ ما و عراق و این حرف‌ها هست؟!

 

دکتر فیاض: عیب ما این است که هیچ وقت وقایع را در سیری که دارند، در نظر نمی‌گیریم و می‌خواهیم هر واقعه را به‌طور مستقل بررسی کنیم؛ مثلاً ببینید ادامه جنگ ما، مجبور شدن آمریکا برای حضور مستقیم و حمایت از عراق بود؛ ادامه جنگ ما شکست آمریکا را در عراق امروز را در پی داشت؛ ادامه جنگ ما پیشرفت جدی ما در تسلیحات نظامی را در پی داشت و همان‌طور قبل از آن که اگر انقلاب نمی‌شد و اصلاً جنگی پیش نمی‌آمد. چرا؟ ببینید! دنیا بر دو تا گفتمان، به قول معروف اجماع مرکب کرده بود: گفتمان چپ (سوسیالیسم) و راست (کاپیتالیسم). اینها بر تقسیم تمام جهان ‌بین خودشان توافق کرده بودند. آن زمان مثلاً عراق و سوریه و یمن و لیبی و... مال شوروی بود و قطر و عربستان و ایران و... جزء بلوک آمریکا یا بلوک غرب محسوب می‌شد. حالا یکباره در ایران انقلاب می‌شود که این به‌نحوی تحقیر استراتژیک شوروی بود؛ چرا که آنها به‌عنوان مخالف اصلی و تنها مبارز در مقابل امپریالیسم مطرح بودند و حالا یکی بلند شده بودند ضد شرق و غرب و به‌خصوص آمریکا و رقیبی هم بود که داشت میدان مبارزه را می‌گرفت و مشروعیتی که به شوروی قدرت می‌بخشید، داشت از دستش می‌رفت. شاید حمله شوروی به افغانستان هم به همین دلیل بود؛ چون آنجا را همزبان و همدین با ما و سنتی می‌دیدند و اینها عوامل تأثیرگذاری بیشتر انقلاب ایران بر افغانستان بود. اینجا بود که شوروی واقعاً وحشت کرد و به آنجا حمله کرد تا جلوی این تأثیرپذیری را بگیرد؛ چرا که اگر افغانستان فتح می‌شد، ما تا نزدیکی چین هم می‌رفتیم و پاکستان و هند هم متأثر می‌شدند. از این طرف هم صدام که جزء بلوک شوروی بود، با پشتوانه او به ما حمله کرد و اول جنگ، موشک‌های اسکاد بود که بر سر مردم شهرهای ما ریخته می‌شد. البته تأیید آمریکا را هم گرفته بودند، ولی در ابتدا شوروی به طور جدی حمایت تسلیحاتی و نظامی کرد. پس قضیه اصلی این بود که رهبری مبارزات ضد امپریالیستی و ضد سرمایه‌داری، از دست شوروی خارج شد و ما علمدار آن شدیم و دیدید که ما بیشتر گفتیم مرگ بر آمریکا و  بعد گفتیم مرگ بر شوروی! و امام هم با اینکه کفر و بی‌دینی شوروی مشخص بود، به آمریکا لقب شیطان بزرگ را دادند؛ چرا که آمریکا نفاق داشت. ایشان به شوروی پیام صلح دادند و او را به دین و معنویت دعوت کردند، اما آمریکایی‌ها را راه ندادند! با این تفاسیر، جنگ شروع شد و دیدیم که اینها عین شوروی‌ها با ما جنگیدند، بی‌رحمی‌ها و کشتارهایشان انسان را یاد ارتش سرخ و کامبوج می‌انداخت. بدن‌ها را پاره پاره می‌کردند، به تانک‌ها وصل می‌کردند، آتش می‌زدند و تکه‌تکه می‌کردند!

تا اینکه شوروی کم آورد و ما که پس از فتح خرمشهر به اوج رسیدیم، با غرب مواجه شدیم که آمده بود پای کار و یادم هست در آن ایام بمبی در همین خیابان‌ چهارمردان قم انداخته بودند که خودش روسی و فیوزش آمریکایی بود! پول عرب‌ها و تسلیحات اروپایی‌ها هم بود. خیلی جالب بود که فرانسوی‌ها به عراق میراژ اجاره داده بودند! یادم هست اینها که وارد جنگ شدند، می‌آمدند پایین و آنچنان سرعت داشتند که از زمین خاک بلند می‌شد و اصلاً با آن میگ‌هایی که من توی خیبر دیده بودم، قابل مقایسه نبود. یا آن سوپراتانداردها را دادند و چاه‌های نفت و نفت­‌کش‌ها را زدند و... بلوک شرق به‌خاطر نزدیکی ما و آنچه گفتیم، خیلی حساس بود و آمده بود پشت عراق. در حقیقت ما شوروی را شکستیم، نه آمریکا! گفتند آمریکا عامل این فروپاشی بود، در حالی که دیدیم همه کشورهای شوروی سابق به سمت ما آمدند به‌جز این ترک‌ها که آمریکا دزدیدشان و عاقبت خوبی نخواهند داشت. پس قصه این بود که ایران در خاورمیانه نباشد و اینها بر این مسئله اجماع کرده بودند؛ چرا که اگر ایران پیروز می‌شد، عربستان و کویت و سایر کشورها هم مشکل‌دار می‌شدند.

 

امتداد: با برخی مسلمانان آمریکا که تحت تأثیر انقلاب ایران مسلمان شده‌اند، وقتی صحبت می‌کنیم می‌گویند بسیاری از کمونیست‌ها با ظهور یک جریان دینی ضد امپریالیستی این سؤال در ذهنشان ایجاد شد که مگر می‌شود با دین هم علیه سرمایه‌داری اقدام کرد و مسلمان شدند.

 

دکتر فیاض: بله! مگر روژه گارودی، فعال چپ در مرکز فرانسه سوسیالیستی مسلمان نشد و جالب است که ضد اسرائیل هم شد و نشان داد که این قصه دارد همه جا تکثیر می‌شود و الآن هم دیگر پوتین و چین جلوی آمریکا نمی‌ایستند، بلکه ایران است که می‌ایستد.

 

امتداد: خوب کمونیسم هم دارد به سمت سرمایه‌‌داری لیبرال می‌رود و نئومارکسیسم دارد رشد می‌کند.

 

دکتر فیاض: بله، اصلاً یک جبهه دارد شکل می‌گیرد. کفر و نفاق داخلی و خارجی در مقابل جبهه انقلاب و اسلام. پس بعد نرم‌افزاری جنگ ما خیلی وسیع‌تر از بعد سخت‌افزاری‌اش بود که در مرز ایران و عراق اتفاق افتاد. من با این بچه‌هایی که در سوسنگرد و هویزه شهید شدند، بودم و ندیدم اینها بگویند ما برای دفاع از خاک ایران می‌جنگیم؛ بلکه مسئله، مسئله اسلام بود. شهید علم‌الهدی، نصرالله ایمانی، گندمی و قدوسی و... اینها را من می‌شناختم. شهید علم‌الهدی ظهرها در رادیو اهواز تفسیر نهج‌البلاغه می‌گفت. این‌طور نبود که اینها به‌خاطر خاک ایران و ملی‌گرایی رفته باشند. آنها افقی داشتند که من یادم هست این روحیه توی ماها بود که داریم برای نجات جهان اسلام و بشریت می‌جنگیم. ما در بستان و دهلاویه و سوسنگرد که بودیم، این روحیه‌ها را داشتیم.

 

امتداد: با همین روحیه است که وسط جنگ بلند می‌شوند می‌روند لبنان برای جنگ با اسرائیل!

 

دکتر فیاض: بله! ما جنگ را گشوده بودیم و البته دشمن هم جبهه را گشوده بود و همه‌شان آمده بودند. یعنی می‌خواهم بگویم بعد نرم‌افزاری جنگ خیلی گسترده‌تر از بعد سخت‌افزاری‌اش بود. جنگ ما هشت سال بود؛ کم‌کم جا افتاد که نه، مثل اینکه انقلاب ماندنی است و می‌بینیم که دو تا کشور پیشرفته عربی، یعنی سوریه و لیبی، آمدند به سمت ما؛ و در لبنان هم پس از پیروزی حزب‌الله، بهتر معلوم شد که این جبهه جبهه اسلام است و قصه ملی‌گرایی نیست و بقیه کشورها مثل عربستان و کویت و... هم اذناب کفر جهانی بودند. بن‌لادن هم به‌نظر من در همین مقطع خلق شد. بن‌لادن جوابی بود که جهان اهل‌سنت در پاسخ به حضور گفتمان انقلاب اسلامی در میان آنها داد؛ و البته با فرهنگ وهابی خودشان شکل گرفت و بعد هم کمرنگ شد. پس انقلاب ما در جنگ هشت ساله صادر شد، نه بعد از جنگ که برخی حضرات می‌خواستند انقلاب را بشکنند چون‌که به آن طرف تمایل پیدا کردند! اگر نوکران غرب در سایر کشورها از آفریقا تا عربستان بگذارند، مثلاً در جلسه‌ای عمومی و بدون ارعاب مردم با یکی از مسئولین  ما ملاقات کنند، خواهند دید چه اتفاقی می‌افتد. پس اگر جنگ نبود، انقلاب صادر نمی‌شد و جنگ در درون هم به تثبیت انقلاب اسلامی انجامید و در قالب بسیجی‌ها تجسم یافت و در این جنگ هشت ساله بود که فرهنگ انقلاب تثبیت شد و می‌بینیم بنی‌صدر غرب زده در مقابل ما می‌ایستد و مجبور می‌شود برود و تا می‌رود، آن پیروزی‌ها واقع می‌شود. من یادم هست که این بنی‌صدر نامرد چه کارهایی می‌کرد و اگر شهید چمران نبود که جلویش بایستد، بدتر هم می‌کرد.

فرهنگ انقلاب که وارد جبهه‌ها شد، پیروزی‌های فتح‌المبین و طریق‌القدس و بیت‌المقدس و... هم اتفاق افتاد؛ و باز هم اگر در جنگ ما بالا و پایین داشتیم، به‌خاطر همین غرب‌زده‌ها بود. همان‌هایی که رفتند شعار ژاپن اسلامی دادند و باید یکی در بیاورد که اینها در ژاپن چه گفتند. مگر ما که اول جنگ رفتیم با چی جنگیدیم؟ «ام‌یک» دستمان بود و با زیرشلواری بودیم! ولی این روحیه، همه کاری از دستش برمی‌آمد. متأسفانه بعد از جنگ همین غرب‌زده‌ها کار را خراب کردند و فضا را طوری کردند که من یادم هست بچه‌های سپاه دیگر خجالت می‌کشیدند با لباس سپاهی  بیایند توی جامعه! بعضی از رزمنده‌ها هم که وارد دانشگاه شدند هم ریش‌شان را تراشیدند. کم‌کم روحیه بسیجی که تنها نجات‌دهندة امروز انقلاب هم همان است، از یادها رفت و خیلی‌ها گرفتار دنیا شدند و مبهوت غرب ماندند!


 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط ارسلان سلطانی 87/3/8:: 12:18 صبح     |     () نظر

گزارش بازدید وابستگان نظامی 23 کشور خارجی در ایران، از مناطق کربلای ایران

صدای لغزش سنگریزه‌ها، در زیر پاهایشان، نگاه‌های مغرور آنها را متوجه قدم­هایشان کرد. آنها که همیشه سربالا می‌روند و به بالادست می‌نگرند، اینجا مراقب زیر پای خود بودند. گویا شلمچه به آنها فهمانده بود بایستی به من بنگرید نه به آسمان؛ عکس زیبای آسمان بر پهنه خاک من نگاشته شده است، سرتان را پایین نگه دارید و اندکی خاکی باشید. آهنگ زیبایی که سنگریزه‌ها می‌نواختند، با صدای انفجارهایی که از سیستم‌های صوتی پخش می‌شد، درآمیخت.

از همه‌جای دنیا آمده بودند؛ از ژاپن و چین و کره شمالی گرفته تا روسیه و گرجستان و ارمنستان و از آن سو تا فرانسه و ایتالیا و اوکراین.

قرار شد در انتهای کانال نونی­شکل، که بازسازی شده یکی از سنگرهای نونی دشمن بود، بایستند و چند جمله‌ای بشنوند. انبوه مردم که پشت سر آنان حرکت می‌کردند، در کانال ایستادند و منتظر سخنرانی شدند.

سیستم‌های صوتی از کار افتاد و سخنرانی آغاز شد. مترجم سخنان را به انگلیسی ترجمه می‌کرد:

?

بسم‌الله الرحمن الرحیم... این منطقه، منطقه عملیاتی کربلای پنج است؛ بزرگ­ترین عملیات جمهوری اسلامی و بزرگ­ترین شکست عراق. عملیاتی که وقتی ایران انجام داد و از موانع پیچیده و سنگین عراق عبور کرد، دشمن را مجبور کرد که با قطعنامه 598 دست‌های تسلیم را بلند کند. عملیاتی که در آن بچه‌های ما که جوانان و نوجوانانی کم‌سن و سال بودند، پشت چنین خاکریز کوتاهی ایستادند و جنگیدند و آن طرف عراق بود با چنین دژ مرتفعی همراه با تجهیزات و امکانات پیشرفته برای جلوگیری از نفوذ.

عراق تمام این بیابان را آب انداخته بود، آبی که نه رزمنده‌ها پیاده بتوانند بروند و نه با قایق؛ و تازه آن را با موانع چند لایه پوشانده بود. عملیاتی که رزمنده‌ها و جوانان ایرانی دست به دست هم تا دیوارهای بصره جلو رفتند؛ عملیاتی که نتیجه‌اش این شد که ما بتوانیم خودمان را به بصره بچسبانیم و عراق را از خرمشهر دور کنیم؛ عملیاتی که امروز وقتی آمریکایی‌ها و اسرائیلی‌ها یادش می‌افتند از فکر حمله به ایران منصرف می‌شوند. امروز که هفده سال از آن جنگ گذشته است، می‌بینیم نوجوانان ایرانی که نسل سوم بعد از انقلاب هستند، با پای برهنه در این خاکریزها قدم می‌زنند و این به حرمت و پاسداشت خون‌های مقدسی است که در این سرزمین ریخته است.

اینجا همان‌گونه که می‌بینید، هیچ جاذبه گردشگری ندارد. تنها چیزی که دل همه را به اینجا می‌کشد و این‌گونه در این خاک‌ها و بیابان‌ها می‌نشینند و به یاد شهدا توسل می‌کنند و ذکر می‌گویند، خون بچه‌هاست که در این خاک ریخته شده است. از این طرف هر چه عقب‌تر بروید، می‌رسید به مرقد باشکوه و پر جلال امام خمینی و از این طرف (اشاره به مرز عراق) هر چه جلوتر بروید، می‌رسید به زندان‌های ابوغریب. این سو جلال و جبروت حضرت حق است و آن سو خفّت و خواری اطاعت از شیطان.

این پیام حضرت حق است برای همه بنده‌هایش، مسلمان  یا مسیحی، عرب یا عجم، و امروز این خاک با دل همه حرف می‌زند. سال گذشته یک دختر مسیحی لهستانی وقتی آمده بود که ایران را بگردد، برای بازدید اینجا آمد. همین جا ماند و ازدواج کرد. جنگ ما جنگ گرفتن خاک نبود، انقلاب ما برای کشورگشایی نبود؛ انقلاب ما انقلاب قلوب بود و جنگ ما هم با تصرف قلوب به پیروزی رسید.

خدا یکی است و حرف حق هم یکی است، و حق اراده کرده است که این حرف انقلاب و امام خمینی به همه دل‌ها بنشیند. آنچه در لبنان است، آنچه در فلسطین است، آنچه که در دل مسلمانان همه دنیا و همه قلوب آگاه در دنیا می‌بینید، نتیجه خون همه این بچه‌هاست.

امیدوارم که نتیجه آنچه شما در این دو روز گذشته دیدید، این باشد که به ملتتان،‌ به کاردارتان، به سفیرتان، به تمام لشکر و کشورتان بگویید که انقلاب ایران فریاد حقی داشت که امروز از این خاک‌ها و بیابان‌ها شنیده می‌شود.

امیدوارم روزی شما ما را دعوت کنید تا از فتوحات زیبای قلوبتان دیدار کنیم و ما ان‌شاءالله آماده می‌شویم برای آن انقلاب عظیم، ظهور امام مهدی(عج)... . (صدای تکبیر حاضران)

?

هنگام سخنرانی همه سر تا پا گوش بودند.

صدای احسنت، احسنت ایرانیان سکوت فضا را می‌شکست.

بعضی از فرماندهان ارشد نظامی ایرانی که آنجا ایستاده بودند به وجد آمده بودند و می‌ریختند.

تمامی نگاه‌ها به لب و دهان حاج حسین دوخته شده بود که با شور سخن می‌گفت. این صحبت‌ها غرور و غیرت ایرانی را به یادشان آورده بود: گل کاشتی، دستت درد نکند، واقعاً مَشتی بود، حاجی حرف دل همه را زدی...

?

پس از سخنرانی، همگی به طرف یادمان شهدای شلمچه حرکت کردند و با صدای گروه موزیک و ادای احترام به داخل یادمان رفتند. داخل گودی یادمان بودند که صدای مردم بلند شد: «انرژی هسته‌ای حق مسلم ماست.» وابستگان نظامی کشورهای خارجی در ایران، با سرعت تمام و دوان دوان یادمان شلمچه را ترک کردند.

?

تعجب نکنید اینها کسانی بودند که در رزم شب میشداغ، وقتی صدای شلیک و انفجارات را شنیده بودند، از ترس روی زمین دراز کشیده بودند!

و دوباره سنگریزه‌ها شروع به زمزمه کردند.


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط ارسلان سلطانی 87/3/8:: 12:18 صبح     |     () نظر

گزارشی از پشت صحنة حضور رهبر معظم انقلاب در دهلاویه

بچه‌های خادمین افتخاری شهدا تا آن شب همه جور کاری کرده بودند، از گونی پر کردن و غواصی در آب سرد شب‌هنگام در هور و در عمق سه متری آب گرفته، تا اداره کردن پانصدهزار زائر برای اسکان و غذا و امنیت؛ اما این بار متفاوت‌ بود و بسیار حساس‌تر. حدود 250 خادم از کلیه یادمان‌ها در آن شب مشغول به کار شدند. صدا و سیما، حفاظت اطلاعات، سپاه، ارتش، سپاه ولی امر، هلال احمر، نیروی انتظامی و... و هر کدام وظیفه خاصی داشتند و امکانات خاصی را درخواست می‌کردند.

?

بایستی پنج‌هزار متر داربست زده می‌شد و آن مقدار، نه در سوسنگرد و نه در بستان وجود نداشت و بایستی از اهواز می‌آمد. کل داربست‌های این دو شهر فقط قسمتی از کار را راه انداخته بود و هنوز داربست جدا کننده زن و مرد، محل استقرار دوربین‌های  فیلمبرداری، ایستگاه صلواتی و... نرسیده بود که آن هم با پیگیری‌های بچه‌ها در ساعت دو شب مهیا شد. راننده بالابر شرکت برق، ساعت 15/2 شب از خوابش گذشت و از بستان به دهلاویه آمد. یکی از اتوبوس‌های شرکت واحد که برای جداسازی و مرزبندی محوطه در حال پارک بود، به گل تپید. در آن موقع شب جرثقیل گروه تفحص برای بیرون کشیدن آن احضار شد. کافی نبود، بایستی بلدوزر می‌آوردیم. نیمه شب در بیابان تاریک به دنبال لودر می‌گشتیم.

برای زدن سن، بایستی گونی پر می‌کردیم، حصیر و نی تهیه می‌کردیم، چادر آبی و بنر محمد رسو‌ل‌الله می‌آوردیم، تازه برای سقف آن تور استتار می‌گذاشتیم و در آخر کار کف آن را حرکت می‌دادیم. از همه اینها بگذریم که تریلی چگونه در آن محل و در جای مناسب پارک کرد!

?

با همه اینها، باز داربست کم آمد، بچه‌ها دست به کار شدند و با باز کردن داربست یادمان‌‌ها و حمل آنها به دهلاویه، کمبود داربست را جبران کردند.

?

جاده خروجی اصلا مناسب نبود،‌ بایستی با خاکریزی آن را آماده می‌کردیم. کار به جایی رسید که مجبور شدیم با فنس‌های محافظ اداره آب دهلاویه نهر آب را بپوشانیم و راه بزنیم.

?

بچه‌های خادم همه می‌دویدند؛ حتی بعضی‌ها کفش‌هایشان را در‌آورده بودند تا روی خاک‌های نرم و باتلاقی  منطقه راحت‌تر کار کنند! نه، بگذار راستش را بگویم: می‌خواستند از محلی که خودرو حامل آقا عبور می‌کند، پابرهنه بروند و هم کار کنند، هم زیارت.

?

پوستر عکس آقا و امام باید تهیه می‌کردیم. از طراحی تا رساندن پوستر به دست مردم، خیلی راه بود. مردم هم پوسترهایی با خود داشتند؛ اما وقتی پوسترهای خودمان را دست مردم می‌دیدیم، خستگی‌ از تنمان در می‌رفت.

?

خسته شده بود. زنگ زد استخاره بگیرد که بماند یا برگردد. جواب آمد که «صبر کن، سه چهار روز دیگر مزدت را خواهی گرفت.» چهار روز گذشته بود. تلفنش زنگ خورد: «پاشو بیا اینجا، یک کار مهندسی فوری پیش آمده.» رفت. مزدش دیدار آقا بود.

?

تنها چیزی که به جسم مرده بچه‌ها نسیم حیات دمید، دیدن روی آقا بود. بچه‌ها در حالی که از بی‌خوابی چشمانی افتاده و ذهنی غیر متمرکز و بدنی خسته داشتند، با دیدن آقا و پس از آن پایان خوش مراسم، به یکباره انرژی دوباره‌ای گرفتند که وصف آن ممکن نیست.

?

سفر آقا از قبل اعلام نشده بود. خیلی‌ها فکر می‌کردند که رئیس جمهور قرار است بیاید و نشسته بودند برای احمدی‌نژاد نامه می‌نوشتند و درد دل می‌کردند. وقتی به یکی از آنها گفتم رهبر می‌آیند، اشک در چشمانش حلقه زد و به سمت جایگاه و سن خیره شد. انگار منتظر استشمام شمیم حضور آقا بر روی جایگاه بود.

?

ساعت شش صبح بود که گفتند فلان ارگان نظامی مستقر در خوزستان، می‌خواهد پلاکاردی در فلان محل نصب کند، بچه‌های شما بایستی داربست مربوط به آن را نصب کنند، ما هم پذیرفتیم، وقتی که پلاکارد باز شد تا با طناب به داربست وصل شود، روی آن مطلبی نوشته شده بود که ورود رئیس جمهور محبوب دکتر محمود احمدی‌نژاد را تبریک گفته بود. صدای خنده بچه‌ها با فریاد مسئولین که می‌گفتند «بکشید پایین اون پلاکارد رو» درآمیخت.

?

دم صبح آخرین کارمان، گره زدن تور استتار بود که به عنوان سقف جایگاه از آن استفاده کرده بودیم. وقت نبود. گره خوب محکم نشده بود. وسط سخنرانی، یک نگاهمان به گره بود و یک نگاهمان به آقا.

?

قبل از سخنرانی آقا، شاعران عرب شروع به خواندن اشعارشان کردند که به عشق سید علی خامنه‌ای سروده شده بود.

?

مرتب علم‌‌های زنگوله‌دار عربی به این سمت و آن سمت می‌رفتند و گاه‌گاهی نیز جلوی دوربین صدا و سیما را می‌گرفتند که با کمک بچه‌های راهیان نور، علم و علمداران به کنار کشیده می‌شدند.

?

بچه‌های راهیان‌نور حد فاصل جایگاه ویژه و مردم را با داربست دو جداره جدا کرده‌ بودند و خود در بین داربست‌ها نشسته بودند و مراقب عبور مردم از روی داربست و مانع از فشار آوردن و هجوم مردم به داخل سن بودند.

?

جوانان از یک تابلو فلزی بلند به ارتفاع چهار تا پنج متر و عرض سه متر بالا رفته بودند که احتمال داشت هر لحظه تابلو، نقش زمین شود.

?

آقا که وارد شد، انگاری نور باران شد. همه شعار می‌دادند: بالروح بالدم، نفدیک یا امام؛ جسم و جانمان فدای تو ای امام.

?

سخنرانی فارسی آقا که تمام شد، شروع کرد به عربی صحبت کردن. عرب‌ها که در پوست خود نمی‌گنجیدند، همهمه و صدایشان تا لحظاتی سخنان را قطع کرد. آقا به زبان عربی به احساساتشان پاسخ گفت و ادامه متن را خواند.

?

زن عرب با دیدن آقا بی‌اختیار شروع به گریه کرد و در حالی که دستانش را روی خاک می‌مالید و به سر می‌کشید، لغاتی عربی را زمزمه می‌کرد. صدای بغض‌آلودی داشت. مرتب قربان صدقه آقا می‌رفت. صدها زمزمه دیگر هم شنیده می‌شد که به زبان عربی با صدایی بغض‌آلود بیان می‌شد.

?

یکی از بچه‌های راهیان نور، نامه‌های مردم را که برای آقا می‌نویسند. جمع می‌کرد، جمعیت خیلی زیاد بود و نامه‌ها مثل سیل می‌آمد. دوستمان نیست وای! هجوم مردم دوستمان را له کرد! صدایش را می‌شنوم: «یکی­یکی بیایید، نامه همه را می‌گیرم، آی! برو اونور! کمک!»

?

حضور آقا در بین عشایر عرب استان خوزستان خیلی بی‌سر و صدا بود! شاید برای اینکه آقا دوست داشتند تمامی حضار از عشایر عرب باشند، تا مهمانی خصوصی باشد، خوش به حالشان! چقدر آقا آنها را دوست داشت!

ان‌شاءالله یک روز هم آقا بر و بچه‌های خادم افتخاری شهدا را به مهمانی‌اش دعوت کند.


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط ارسلان سلطانی 87/3/8:: 12:17 صبح     |     () نظر

از جا برخاست!

 

و اما شعر نور...

گفتند: می‌خواهیم راهیان سفر نور

«امتدادی» از نور داشته باشد...

و گفتند می‌خواهیم در این «امتداد» نورانی

شعاع شعر هم باشد

شعر نور...

ما هم دل تاریکمان را

به دریای نورانی شهیدان

زدیم...

و دعای مستجاب شده سید مرتضی آوینی

بر لب:

«ای شهید، ای که بر کرانه ازلی و ابدی وجود نشسته‌ای

دستی برآور و ما قبرستان نشینان عادات سخیف را از این منجلاب بیرون کش».

و اینکه عمری و توفیقی اگر بود، از بزرگان و قدیمی­های شعر انقلاب و از جوانان نسل خودمان شعر خواهیم خواند...

 

ـ  علی‌رضا قزوه

...کمترکسی است که نام او و یا شعر او را نشنیده باشد؛ شعر او شعر اعتراض است و نامش از سال 69 با انتشار مجموعه «از نخلستان تا خیابان» بر سر زبانها افتاد. از او اشعار به یاد ماندنی مثل: مولا ویلا نداشت، مثنوی شرمساری و... را خواندیم.

غزل درد (به سید مرتضی آوینی)

ای یکه سوار شرف، ای مرد‌تر از مرد

بالایی من! روح تو در خاک چه می‌کرد؟

می‌گفت: بمان! ـ عشق چنین گفت که بشتاب ـ

می‌گفت: برو! ـ عقل چنین گفت که برگرد ـ

دیروز یکی بودم با تو، ولی امروز

تو نورتر از نوری و من گردتر از گرد

یک روز اگر از من و عشق و تو بپرسند:

«پیغمبرتان کیست؟» بگو درد، بگو درد

ای چشم و زبان شهدا، هیچ زبانی

چون حنجره‌ات، داغ مرا تازه نمی‌کرد!

آرزو

گل اشکم شبی وا می‌شد ای کاش

همه دردم مداوا می‌شد ای کاش

به هر کس قسمتی دادی خدایا!

شهادت قسمت ما می‌شد ای کاش

شهیدان

خوشا آنانکه جانان می‌شناسند

طریق عشق و ایمان می‌شناسند

بسی گفتیم و گفتند از شهیدان

شهیدان را شهیدان می‌شناسند

 

ـ  ندا هدایتی فرد

...، شاعره‌ای جوان و شیرازی که امسال برای اوین بار شاهد شعرش در کنگره شعر دفاع مقدس بودم؛ شعری زیبا که درد دل فرزند شهیدی است، با پدری که...

عکس تو را نشناختم

تا اشک را خواندم، نوشتم مشق امشب درد

رنگ تمام سیب­های دفتر من زرد

تکرار شد یکبار دیگر، آب، بابا، آب

اما مدادم سرد...، دستم سردتر از سرد...

درس نخستم را نوشتم: آب، جا خالی

عکس تو را نشناختم، زیرش نوشتم: مرد!

من زیر و رو کردم تمام خاطراتم را

در هیچ جا اما تو را یادم نمی‌آورد

انگار من سهمی ندارم از تو بابا،‌ هان؟!

جز یک پلاک و چفیه و تابوت خاک و گرد!

بر گردنم انداختم، بابا! پلاکت را

نامی که مانده بر پلاکت، دلخوشم می‌کرد

آموزگارم داد زد: گفتم بگو «بابا»

نام بزرگت بر زبانم بود، گفتم: «مرد»

 

این هم چند «طرح» بسیار پر مفهوم و خواندنی، از شاعر بسیجی و بی‌ادعا

ـ حسین کیوانی «کویر»

... طرح‌هایی که واگویه دل‌های سوخته است...

دیروز

از هر چه بود  گذشتیم!

امروز

از هر چه بودیم!!

?

آنجا

در پشت خاکریز بودیم

اینجا

در پناه میز!!

?

دیروز

دنبال گمنامی بودیم

امروز

مواظبیم که ناممان گم نشود!!

?

جبهه بوی ایمان می‌داد

اینجا ایمانمان «بو»‌ می‌دهد!

?

جبهه؛

سرزمین صداقت بود؛

اینجا

پر از مین حسادت!!

?

جبهه؛ زمین جوانمردی بود

اینجا

جوانمردی بر زمین می‌خورد!!


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط ارسلان سلطانی 87/3/8:: 12:15 صبح     |     () نظر

ابراهیم حسن‌زاده

 

اردیبهشت 1359

«ابرهه در شبی ظلمانی پیشاپیش سپاه خویش سوار بر فیل به جلو می‌تاخت. او همه نیروهایش، فیل‌ها و سواران را گرد آورده تا حمله به کعبه را که از دیرباز منتظرش بود، آغاز کند. هنگامی که  این مردان مغرور در بیابان به پیش می‌رفتند، هیچ کس به جز مرد روشن‌بینی از تبار پیامبر که تنها به نماز شب ایستاده بود، از آن آگاه نبود. او می‌گفت: «خدایا، ای حافظ کعبه، تو با نعماتت بر این زمین منت نهاده‌ای تا در هر گوشه دور افتاده تو را عبادت و ستایش کنند. ... پس این سرزمین را خود حافظ باش،‌ که این خانه از آن توست...»

و بدین سان خداوند پرندگان ابابیل را فرستاد تا ریگ‌هایی را که در منقار داشتند، بر سر متجاوزین بریزند و آنان همچون برگ‌های خزان بر زمین ریختند... و اراده خدا بر این قرار گرفت که کعبه آسیبی نبیند تا منبع الهام  و الگوی نوع بشر باشد.»(1)

 

5 اردیبهشت 1358 ـ قم (یک سال قبل)

مردی که جز انگشتر و تسبیحی چیزی در دست نداشت، قدرتمند‌ترین نیروی منطقه را با دستان خالی خود و یارانش در هم شکسته بود. اینک در برابر مردمی سخن می‌گفت که آنان را بهتر از مردم عصر رسول‌الله(ص) و ائمه اطهار برشمرد و آرزو داشت که تاریخ به عقب بازگردد و او و مردمش به یاری محمد(ص) و آل محمد(ص) بشتابند. او راز این پیروزی بزرگ را خدا و روح شهادت‌طلبی مردم بر روح حسابگر و مادی و پیشرفت‌های تکنولوژی جهان کفر و ظلم می‌دید. او در این روز مردم را چنین خطاب کرد:

«شما سربازان اسلام، شما جوانمردان با ایمان، با ایمان خودتان شکستید، این سد بزرگ را شکستید، این قوت طاغوتی را، این قوه شیطانی را، شما با ایمان این پیشرفت را کردید و حساب همه حسابگرهای مادی باطل شد. خداوند شما را پیروز کرد و خداوند شما را پیروز می‌کند، مادامی که به خدا توجه داشته باشید.

برادران من!  عزیزان من! این رمز را از دست ندهید: رمز توجه به خدا، رمز توجه به اسلام. شهادت برای مسلم، برای مؤمن سعادت است. جوانهای ما شهادت را سعادت می‌دانند. این رمز پیروزی است. آنها که مادی هستند و مادیگر، آنها شهادت را نمی‌خواهند، ولی جوانان ما شهادت را سعادت خودشان می‌دانند، اول راحتِ خودشان می‌دانند. این رمز پیروزی بود. آنها که گمان کردند می‌توانند در این برهه از زمان بین جوانان من، بین جوانان ما، بین عزیزان ما اختلاف بیندازند در اشتباه‌اند. جوانان ما همه به اسلام متوجه‌اند، همه با ایمان راسخ به پیش می‌روند.»(2)

نیروی حسابگر و مادی با تکیه بر تکنولوژی پیش‌رفته بار دیگر بخت خود را آزمود. آنچه که محاسبات عقلانی و معادلات سیاسی فراروی تکیه‌زدگان بر کاخ سفید و پنتاگون نشان می‌داد، آزادی گروگان‌ها و سقوط نظام اسلامی پس از شبه کودتای نظامیان آمریکا توسط ضد انقلاب داخلی است.

چارلی بکویث،‌ فرمانده عملیات که رمز عملیات خود را «پنجه عقاب» نامیده بود، بار دیگر نقشه را با فرماندهان خود مرور کرد؛ عملیاتی از نظر او ساده؛ به این سادگی:

«سه هواپیمای ام سی ـ 130 حامل نیروها و سه هواپیمای ئی‌سی ـ 130 حامل سوخت، جزیره مصیره واقع در سواحل شیخ‌نشین عمان را ترک می‌کنند و به سوی ایران به پرواز درمی‌آیند. در محلی که کویریک نامیده می‌شود. در 05/33 شمالی و 48/55 شرقی، در دویست مایلی جنوب شرقی تهران فرود می‌آیند و در آنجا منتظر ورود هشت هلیکوپتر آر. اچ. ‌53 دی می‌شوند.

هلیکوپترها پس از پرواز از عرشه ناو هواپیمابر نیمیتز که در نقطه‌ای در خلیج عمان است، در چهار دسته دو تایی، با پرواز در مسیری متفاوت، تقریبا سی دقیقه پس از ورود آخرین هواپیمای سی‌ ـ 130 وارد کویر می‌شوند.

هلیکوپترهای آر. اچ‌. 53 دی،  به محض ورود، سوختگیری و نیروی یورش صد و هیجده نفری را سوار می‌کنند. در صورتی که شش هلیکوپتر (این کمترین رقمی بود که به نظر طراحان هوایی برای بلند کردن وزن تیم یورش و تجهیزات آن لازم بود) قادر به عزیمت و پرواز به محل بعدی نباشند، مأموریت در کویر یک عقیم می‌ماند. هلیکوپترها پس از سوختگیری و سوار کردن دلتا، رهسپار تهران می‌شوند و هواپیماهای  سی ـ 130 به مصیره باز می‌گردند. پس از دو ساعت و نیم تا سه ساعت، نهایتاً یک ساعت قبل از طلوع آفتاب، هلیکوپترها در محل اختفای دلتا در 14/35 شمالی و 15/52 شرقی فرود می‌آیند. هلیکوپترهای آر. اچ. 53 دی، پس از پیاده کردن دلتا، به محل اختفای خود واقع در پانزده مایلی شمال محل تخلیه دلتا پرواز می‌کنند و ساعات روز را در تپه‌های اطراف گرمسار پنهان می‌شوند. در محل فرود دلتا، تیم یورش با دو مأمور وزارت دفاع، که چندین روز قبل از عملیات وارد تهران می‌شوند، ملاقات می‌کنند. آنها سرهنگ بکویث و مردان او را به پنج مایل آن‌طرف‌تر، به وادی دورافتاده‌ای که در شصت و پنج مایلی جنوب شرقی تهران است هدایت می‌کنند و دلتا تمام ساعات روز در آنجا پنهان می‌شود. پس از غروب آفتاب، دو مأمور وزارت دفاع با یک وانت داتسون و یک فولکس واگن به وادی باز می‌گردند. یکی از این وسایط نقلیه، شش راننده و شش مترجمی را که با دلتا آمده‌اند، به انباری در حومه تهران می‌برد که در آن شش کامیون  مرسدس پارک شده است.

وسیله نقلیه دیگری، سرهنگ بکویث را برای شناسایی مسیر از محل اختفا تا سفارت می‌برد. بکویث پس از وارسی مسیر و محوطه اطراف سفارت، به محل اختفا بازمی‌گردد. تا این زمان شش کامیون وارد شده‌اند تا افراد دلتا را که برای این مأموریت مجدداً به عناصر قرمز، سفید و آبی سازمان یافته‌اند، سوار کنند. کامیون‌ها در حدود ساعت 8:30 شب به سمت شمال در طول جاده دماوند، حرکت می‌کنند. یک محل دائمی کنترل وسایط نقلیه با دو مأمور در ایوانکی و شریف‌آباد وجود دارد. اگر به دلیلی کامیون‌ها متوقف شوند و مورد تفتیش قرار گیرند، مأموران بازرسی دستگیر و همراه دلتا برده می‌شوند.

در مرحله بعدی، امکان مانور بیشتری وجود دارد. در این موقع مسیر دقیق ورود به تهران و سفارت و روش عبور کامیون‌ها ـ به شکل کاروان یا سبقت‌گیری به نوبت از یکدیگر ـ تا حد زیادی به توصیه‌های مأمورین وزارت دفاع و به آنچه که سرهنگ بکویث توانسته است مشاهده کند، بستگی دارد.

یک تیم یورش سیزده نفره که وظیفه آن نجات سه گروگانی است که در ساختمان وزارتخانه نگهداری می‌شود، با یک اتومبیل فولکس واگن استیشن در مسیری متفاوت به سوی هدف خود حرکت می‌کنند.

بین ساعت یازده و نیمه شب یک گروه برگزیده از افراد در یک وانت داتسون،‌ با اسلحه‌های کمری کالیبر 22 (با صدا خفه‌کن) پس از تصرف دو پست نگهبانی، نگهبانانی را که در طول خیابان روزولت کشیک می‌دهند دستگیر می‌کنند.

کامیون‌های حامل عناصر قرمز،‌ سفید و آبی در حالی‌که پهلو به پهلو حرکت می‌کنند، با مسافت کمی پشت سر آنها می‌آیند. وقتی که افراد تیم یورش به موضع خود در خیابان روزولت، در آن طرف استادیوم فوتبال می‌رسند، کامیون‌ها را ترک می‌کنند و با استفاده از نردبان‌ها، به سرعت و بی‌سر و صدا از دیوار سفارت بالا می‌روند  و به داخل محوطه می‌پرند.

عنصر قرمز با پرسنل چهل نفری خود مسئول تأمین امنیت بخش غربی محوطه، آزاد کردن هر گروگانی  که در محل سکونت کارمندان و محل سکونت معاون سفیر یافت می‌شود و از بین بردن نگهبانان مستقر در پارک موتوری و مرکز برق است.

عنصر آبی نیز مرکب از چهل نفر، مسئولیت بخش شرقی سفارت و آزاد کردن گروگان‌هایی را که در محل سکونت قائم مقام سفارت، محل اقامت سفیر،‌ قارچ (انبار) و دفتر سفیر یافت می‌شوند، به عهده دارند.

عنصر سفید با سیزده تن، مسئول تأمین خیابان روزولت و تحت پوشش قرار دادن عقب‌نشینی عناصر قرمز و آبی به استادیوم امجدیه است. یک مسلسل ام ـ 60 برای کنترل عرض خیابان روزولت به سمت شمال و یک مسلسل اچ کا ـ 21 برای تحت پوشش قرار دادن این خیابان رو به جنوب در محل قرار می‌گیرد.

دو هلیکوپتر توپدار آسی ـ 130 که بر فراز تهران سر پست خود هستند، از رسیدن قوای تقویتی ایران به محوطه سفارت جلوگیری می‌کنند.

سرگرد باکشات و استوار فورمن با استفاده از یک سیستم شبکه‌ای از پیش تعیین شده که قادر است اهداف و نقاط را در اطراف سفارت به‌دقت مشخص کند، در صورت لزوم مسئول فراخواندن هلیکوپترها برای پوشش آتش هستند.

در داخل سفارت،‌ پس از اینکه عنصر قرمز دورترین مسافت را طی می‌کند و بیشترین منطقه را تحت پوشش خود قرار می‌دهد، دیوار سفارت منفجر می‌شود.  این انفجار بزرگ نشانه آغاز یورش به ساختمان‌هاست.

در صورتی که افراد دلتا با هر نگهبان مسلح ایرانی مواجه شوند، او را می‌کشند و سپس گروگان‌ها را پیدا و آنها را آزاد می‌کنند.

این عملیات تقریباً 45 دقیقه طول می‌کشد. آنگاه سرگرد اسنافی (اسم مستعار) که به‌ عنوان افسر هوایی دلتا عمل می‌کند، به هلیکوپترهای آر. اچ. 53 دی، که در اطراف گرمسار در حال آماده باش هستند، اطلاع می‌دهد و آنها شروع به چرخیدن در شمال شهر می‌کنند. با علامت او، هلیکوپترها به نزدیکی سفارت می‌آیند و اگر همان‌طور که انتظار می‌رود، تیرک‌های کارگذاشته شده در محوطه باز سفارت را بتوانیم برداریم، اولین هلیکوپتر مستقیماً به داخل سفارت فرا خوانده می‌شود و سپس تمام گروگان‌های آزاد شده سوار اولین هلیکوپتر می‌شوند و دکترهای دلتا آنها را معاینه می‌کنند.

احتمال فراخواندن هلیکوپتر دوم نیز به داخل سفارت وجود دارد. در صورتی که تیرک‌ها را نتوانیم جابه‌جا کنیم، طرح دیگر، یعنی بردن گروگان‌ها به استادیوم فوتبال اجرا می‌شود. پس از اینکه تمام گروگان‌های آزاد شده به وسیله هلیکوپتر از محوطه دور شدند، عنصر قرمز و به‌ دنبال آن، عنصر آبی از شکافی که در دیوار ایجاد شده است، عقب‌نشینی می‌کنند و با عبور از عرض خیابان روزولت به استادیوم می‌روند. در آنجا به همراه عنصر سفید سوار هلیکوپترهای باقی‌مانده می‌شوند. در طول یورش به سفارت، تیم سیزده نفره نیروهای ویژه که وظیفه آن یورش به ساختمان وزارتخانه است نیز عملیات خود را شروع می‌کند. طرح آنها بررسی بیرون ساختمان و داخل شدن از طریق پنجره‌های طبقه سوم است. آنها باید هر مقاومتی را در هم بکوبند و سه گروگان را آزاد سازند. در بیرون ساختمان، در منطقه‌ای مجاور شبیه به پارک، یکی از هلیکوپترها آنها را سوار می‌کند.

در حالی که این عملیات ادامه دارد و اهداف در تهران تصرف می‌شوند، در 35 مایلی جنوب تهران در منظریه، یک واحد  رنجر با هواپیما وارد می‌شود و پس از تصرف فرودگاه آنجا، امنیت آن را تأمین می‌کند. آنها تا هنگام خروج هلیکوپترها از تهران، آنجا را در اختیار خود می‌گیرند.

پس از رسیدن همه به منظریه، تمام گروگان‌ها، ‌راننده‌ها،‌ مترجمین، خلبانان هلیکوپتر، خدمه، مأموران وزارت دفاع، تیم یورش نیروهای مخصوص و نیروی دلتا، با هواپیماهای استارلیفترسی  ـ 141 ایران را ترک می‌کنند.

رنجرها هم پس از نابود کردن منظریه به خارج از ایران پرواز می‌کنند.» (3)

?

در شب 24 آوریل 1980 هشت هلی‌کوپتر نیروی دریایی از نوع آر. هاش 53 دی نویان دریا، از عرشه ناو هواپیمابر نتمیتر به پرواز درآمد. همزمان با این پروازها هم شش هواپیمای هرکولس سی ـ 130 نیروی دریایی برای انتقال مهمات، جیب و موتورسیکلت مورد نیاز نیروهای دریایی، به سوی صحرای طبس به پرواز درآمدند. همه چیز بر روی نقشه و بر مبنای معادلات عقلانی و پیشرفت‌های تسلیحاتی درست بود، اما به یکباره طوفانی از شن به هوا بلند شد و سنگریزه‌های کوچک از منقار باد «پنجه عقاب» را در هم شکست؛ به گونه‌ای که یکی از خبرنگاران روزنامه نیویورک تایمز، شکست ایمان به تکنولوژی در مقابل ایمان به ابابیل را چنین به تصویر کشید:

«داغ شکستی که آمریکاییان در ایران خوردند، تا مدت‌ها آنها را رها نخواهد کرد. مخصوصاً بدین خاطر که این شکست ضربه دوباره‌ای به احساس غرور و اعتماد به نفس آنان بود. برای جامعه‌ای که شدیداً به تکنولوژی معتقد است و به آن ایمان دارد، از کار افتادن سه هلیکوپتر در میان بادهای شنی بیابان ضربه بسیار بزرگ و دردناکی بوده است.»(4)

?

5 اردیبهشت سال 1359

امام راحل شکست نیروهای دشمن را «امر خداوند» برمی‌شمارد و قدرت ملت را مکتبی برمی‌شمارد که با آموزه‌های «مکتبی بزرگ شده‌اند که شهادت را سعادت و فخر می‌دانند»...

«کارتر باید بداند که این عمل احمقانه او در ملت امریکا چنان اثری خواهد گذاشت که طرفداران او را مخالفان او خواهد کرد. کارتر باید بداند که با این عمل بسیار ناشیانه، حیثیت سیاسی خود را به صفر رسانده و از ریاست جمهوری باید قطع امید کند. کارتر با این عمل خود ثابت کرد که قدرت تفکر را از دست داده و از اداره یک کشور بزرگ مثل آمریکا عاجز است. کارتر باید بداند که ملت 35 میلیونی ما با مکتبی بزرگ شده‌اند که شهادت را سعادت و فخر می‌دانند و سر و جان را فدای مکتب خود می‌کنند... .

اکنون که شیطان بزرگ دست به کار احمقانه زده است، ملت شریف و رزمنده ما باید به امر خدای تبارک و تعالی با تمام توان خود و با اتکال به قدرت خدای متعال مهیا شود و آماده نبرد با دشمنان خود گردد. نیروهای انتظامی،‌ ارتش و ژاندارمری و سپاه پاسداران به حال آماده‌باش باشند و سپاه بیست میلیونی که خود را مجهز نموده‌اند، امروز برای فداکاری اسلام مهیا باشند که در موقع لزوم از کشور اسلامی خود دفاع کنند و از این مانور احمقانه که به امر خدای قادر شکست خورد، هراسی به خود راه ندهند که حق با ما و پشتیبان ملت مسلمان ماست.»(5)

?

5 اردیبهشت 1360

سنگرها به خون شهادت‌طلبان رنگین است. تمام تکنولوژی دنیا برای به زانو درآوردن انقلابی که به خدا و ابابیل خدا معتقدند، بسیج شده‌اند. اسلحه سبک در برابر آواکس‌های آمریکا، میراژهای فرانسه، میگ‌های شوروی، سوپراتاندرهای انگلیس، سربازان اردنی، مصری، سودانی و... خدا را فریاد می‌زنند و بار دیگر پیروزی ایمان به ابابیل و امدادهای الاهی و اعتقاد به شهادت و زندگی جاودان با لباس خونین را بر تکنولوژی، رمز پیروزی می‌دانند. جنگ سال‌ها به طول می‌کشد. ابابیل خدا به یاری شهادت‌طلبان زمین می‌آیند و... .

?

5 اردیبهشت 1385

تکنولوژی جبهه توحید، توان پاسخگویی به تکنولوژی جهان را دارد.‌ اژدرافکن‌ها، قایق‌های پرنده، موشک‌های دوربرد، موشک‌های زیرسطحی و...، سپاه ابرهه را نشانه رفته است.

اما خامنه‌ای و سربازان خامنه‌ای، چون خمینی و سربازانش، ایمان به ابابیل را رمز پیروزی، و شهادت را برترین سلاح میدان نبرد می‌دانند.

 

پی‌نوشت:

1. گزیده‌ای از پیام دانشجویان  پیرو خط امام به مناسبت واقعه طبس / تسخیر، معصومه ابتکار، تهران، انتشارات اطلاعات، 1375، ص 287.

2. صحیفه امام، ج 7، ص 136 و ص 137.

3. نیروی دلتا،‌ از پلیمن تا طبس، چارلی بکویث، فرمانده عملیات نافرجام طبس و دونالد ناکس، ترجمه رضا فاضلی زرندی، ص 393 ـ397.

4. روزنامه جمهوری اسلامی،‌ دوشنبه 5 اردیبهشت 1373، ص 155؛ صحیفه امام، ج 12، ص 256.


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط ارسلان سلطانی 87/3/8:: 12:14 صبح     |     () نظر

زهره شریعتی

هدف انسان از تلاش و کوشش در سایه ایمان و عقیده چیست؟

پسری که در سال 1334، در یکی از خانواده‌های متدین روستای شیرود تنکابن به دنیا آمد، در 26 سال توانست به این پرسش، یک پاسخ کامل و بی‌نقص بدهد. مدتها کاشت، داشت، و برداشت تا در نوجوانی به خاطر کار پرزحمت کشاورزی، جسمی تنومند و قوی پیدا کرد که برای روح بزرگش کالبدی مناسب بود.

هوش سرشارش موجب پیشرفت او در درس‌ها می‌شد. در پایان سال سوم متوسطه به تهران رفت تا هم کار کند و هم درس بخواند.

دو سال بعد در ارتش استخدام شد و رؤیای پرواز را با هلیکوپتر به واقعیت تبدیل کرد. مردی بود متفاوت با هم‌رده‌هایش. پنهانی به تظاهرات می‌رفت و در حمایت از انقلاب اسلامی مردم شعار می‌داد و فعالیت می‌کرد.

پس از پیروزی انقلاب، غائله کردستان  شروع شد. با دوست صمیمی‌اش احمد کشوری که او هم خلبان بود، پروازهای عملیاتی انجام می‌دادند و شیرودی چنان کرد که شهید فلاحی او را ستاره غرب نامید.

در آغاز جنگ تحمیلی با سه هلیکوپتر و دوازده خدمه در مقابل یک لشگر مجهز عراق ایستاد و علاوه بر نجات پادگان سرپل ذهاب، دشمن را وادار به عقب‌نشینی کرد.

وقتی خبر به مجلس شورای اسلامی رسید، آقای هاشمی رفسنجانی او را مالک اشتر زمان لقب داد. شهید فلاحی نیز او را ستاره غرب می‌نامید.

در طول جنگ بارها مورد تشویق و ارتقای  درجه قرار گرفت، ولی هیچ کدام از آن تشویق‌نامه‌ها را نپذیرفت. می‌گفت: همین که می‌دانم چرا و برای چه و که می‌جنگم، خود برایم تشویق است. هشتم اردیبهشت ماه 60 تانکهای عراقی به طرف قره بلاغ دشت ذهاب حمله کردند و او پس از اقامه نماز برای پیروزی و طلب یاری خداوند، به سوی منطقه درگیری پرواز کرد و صبحگاه یک روز بهاری، روحش نیز مانند جسمش به آسمان پر گشود.

امام خمینی(ره) پس از شهادت او فرمودند: شیرودی آمرزیده است.

رهبر معظم انقلاب نیز به ایمان آن شیرمرد «ایمان» داشتند که فرمودند: «شیرودی اولین نظامی‌ای است که من در نماز به او اقتدا  کردم.»

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط ارسلان سلطانی 87/3/8:: 12:13 صبح     |     () نظر

<   <<   16   17   18   19   20   >>   >