سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند متعال در یکی از کتاب هایش چنین نازل کرده است : «بنده ام ! به حقّ خودم سوگند که من دوستدارت هستم . پس به حقّ خودم بر تو، سوگندت می دهم که مرا دوست بدار» . [إرشاد القلوب]

شهر شهادت

تابیدی از اوج افق

از اوج افلاک

بر پهنة خاک

از موج لبخندت سحر

مهتاب را چید

از کهکشان سینه‌ات

خورشید جوشید

در سایه‌سار آه تو

غم شعله‌ور شد

از نم‌نم اشکت

نگاه آب تر شد

وقتی تو را دید آسمان

شد صاف و آبی

خورشید هم

از غنچة لبخند تو

شد آفتابی

درویش اشکت

سحر

مهتاب رویید

آب از زلالی نگاهت

قطره‌ای چید

تو

زیباترین تفسیر شعر پاک مردی

شهر شهادت را تو آخر فتح کردی

 

چون رود

لبخندهایت

مانند لبخند گل یاس

پر بود از معنا و احساس

امروز چون رود

جاریست نامت

در ساحل دریای قلبم

روزی که پوشیدی لباس سرخ ایثار

خورشید شد در کوچة عشقت گرفتار

در ذهن من

جاوید مانده نام پاکت

وقتی که غمگینم می‌آیم

گل می‌کنم

گل می‌شوم باز بر پهنة زیبای خاکت

مطلق خوب

شب ترانه تار است و آه ... آه زمین

پر است از تپش بادهای فروردین

شب تلاوت یک سورة سبز تا خورشید

شب صعود هزاران ستاره در یاسین

شب تبارک و الشمس و القمر تا صبح

شب صعود غزل، تا مقام علیین



شب تمامی یک مرد مختصر ... چفیه

تفنگ و تیر ... حمایل ... قمقمه ... پوتین

و صبح باد به گوش همه وزید که آی!

خوشا به حال فلانی که رفته روی مین

خوشا به حال فلانی که رفت و لاله دمید

به جای هر قدمش قطره قطره روی زمین

«کسی که کشته نشد از قبیله ما نیست»

خوشا به حال هزاران هزار زین الدین



پر از تراکم تردید و وهم و فاصله‌اند

تمام مردم این کوچه‌های مرگ آیین

هوای شهر چه تاریک و سرد و بی‌روح است

رسیده‌اند ملخهای شک به برگ یقین

برای آمدنت دیر نیست! مطلق خوب!

برس به داد باغهای زرد، سبزترین!

 

سلام بر تو و بر برکت فراوانت

گیاه می‌شود انگشتهای دستانت

سلام بر تو و بر برکت فراوانت

یتیم دیده‌ای آیا که باز می‌گریند

در ابرهای هوا، چشمهای گریانت

یتیم دیده‌ای آیا که باز می‌گریند

به شیوه پدری شانه‌های لرزانت

دوباره در شب جمعه کمیل می‌خوانند

کنار روضه گل، بچه‌های گردانت

تو خاک می‌شوی و خاک می‌رسد به خدا

گیاههای زمین، یک به یک رسولانت

بهار مزة نام تو در دهان زمین

تو فصل سبز جهانی، بهار عنوانت

کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط ارسلان سلطانی 87/3/5:: 2:20 صبح     |     (یک) نظر

یادداشتهای یک شهید زنده

دستی به شانة چپم خورد. وقتی برگشتم، کسی را ندیدم. از سمت راست آمده بود و جلویم ایستاده بود. چشم در چشم که شدیم، گفت: «حاجی جون نوکرتم!» و تا به خودم جنبیدم، دو طرف صورتم را بوسیده بود و داشت با دو تا دستش سرم را پایین می‌آورد تا پیشانی‌ام را ببوسد. با دو تا چشم از حدقه در رفته نگاهش می‌کردم تا بالاخره سرجایش ایستاد. گفتم: «ببخشید به جا نیاوردم!؟»

طوری برخورد می‌کرد، انگار که صد سال است با هم رفیقیم. دستم را گرفت و گفت: «اما من به جا آوردم آقا سید!» ذهنم را فعال کرده بودم تا بگردد بلکه نشانه‌ای پیدا کند. آخر این جوان خوش‌برخورد با آن ریشهای مشکی را کجا دیده بودم؟ سنش به جنگ که نمی‌خورد تا رفیق آن دوران باشد. توی محیطهای بعد از جنگ هم همچین شخصی را نداشتیم.

هنوز می‌گشتم، بلکه یادم بیاید و از حیرت دربیایم که پرسید: «پس شما با این وضعیت جسمی و این بدن پر از ترکش، مناطق جنگی هم می‌آیید؟»

خلاصه کنم.... عذر خواستم که «من شما را بجا نیاوردم» و تازه معلوم شد بندة خدا از دست اندرکاران نشریة ویژه اردوهای به سوی نور است و ما را چند سال قبل در مراسمی که برای خاطره‌گویی دعوت شده بودیم، دیده است و ....

?

به چادر بچه‌های نشریه رفتیم و مهمان یک چای قند پهلو شدیم. ادبیات بچه‌ها برایم جالب بود. انگار سال 65 شده بود و کنار رزمنده‌ها داشتیم برای عملیات کربلای پنج آماده می‌شدیم ، شغل بچه‌ها را پرسیدم. یکی دانش‌آموز بود، دیگری دانشجوی کامپیوتر، آن یکی مکانیک بود و دیگری طلبه و ... .

درست مثل جنگ همه تیپ آدمی را می‌شد پیدا کنی. یک نماد کوچک از کل جامعه. خواستم خداحافظی کنم و بروم سراغ زیارت شهدا که گفتند: «کجا!؟ تازه گیرتان آورده‌ایم، بگذاریم به همین راحتی از چنگمان در بروید!» سر بحثی جدی را باز کردند از این قرار: «بسیاری از کسانی که اکثراً هم نوجوان و جوان‌اند، وقتی به این مناطق می‌آیند، بسیار تحت تاثیر قرار می‌گیرند و احساس معنویت و تحولی خاص می‌کنند، اما وقتی عزم حرکت می‌کنند، این سؤال برایشان ایجاد می‌شود که «حالا چه باید کرد؟» یا «اگر شهدا امروز به جای ما بودند چه می‌کردند؟» که اگر پاسخی عینی و صحیح به آن داده نشود، تأثیر این سفر هم کوتاه مدت می‌گردد و برعکس، جوابی مناسب می‌تواند زندگی فرد را تحت تأثیر قرار دهد: ما منتظریم!» سکوتی کامل فضای چادر را گرفت و همة چشمها به سوی من که به فکر فرو رفته بودم، نشانه رفتند.

حوصلة بچه‌ها داشت سر می‌رفت که پرسیدم: «آیا واقعاً این سؤال مثل فشنگی که توی لولة تفنگ گیر می‌کند، توی ذهن شما گیر کرده؟» سرها که به نشانه تأیید تکان خوردند، ادامه دادم: «پس اگر واقعاً این سؤال اساسی ذهن شماست، خوب گوش کنید.»

?

نگاه ما به دفاع مقدس، ارتباط عمیق و تنگاتنگی دارد با نگاه ما به انقلاب اسلامی؛ چرا که اساساً همان انسان انقلاب اسلامی بود که در جنگ، حد اعلای خود را متجلی ساخت و در قالب «بسیجی خمینی»، در راه آرمان انقلاب اسلامی جان داد و ایثار و فداکاری کرد. حالا ما که اینجا نشسته‌ایم، اگر ندانیم از چه عقبة تاریخی و آرمانهایی برخورداریم، نخواهیم توانست درست  تصمیم بگیریم و در فضای امروز به تکالیفمان عمل کنیم.

ببینید! جوانی که مثلاً انقلاب اسلامی را حداکثر در حد بازی منچستر ـ رئال، مهم و تأثیرگذار می‌داند (که البته این به خاطر ضعف تبلیغی ماست) خوب نباید انتظار داشته باشیم حاضر باشد امروز برای آن جان بدهد یا حتی با شهدای آن ارتباط عمیق و درستی برقرار کند. انقلاب اسلامی ایران به اندازة تمام تاریخ بشریت عمق دارد. آیا واقعاً ما نگاهمان این گونه است؟! دوباره می‌پرسم: آیا واقعاً ما نگاهمان این گونه است؟!

انقلاب اسلامی مگر چه می‌خواست؟ می‌خواست که انسان به آن عهد ازلی که بسته است، بازگردد و دوباره در مسیر فطری خودش قرار بگیرد. بنابر همین، آوینی از تجدید حیات باطنی انسان سخن می‌گفت و امام(ره) جنگ ما را جنگ از آدم تا خاتم معرفی می‌فرمود. انقلاب اسلامی در عصری رخ داد که در آن، علم تجربی هر آنچه را که غیر قابل تجربه بود  نفی می‌کرد و چیزهایی مثل دین را افیون می‌دانست و نقش خدا را در حد یک بازیگر معمولی سینما هم نمی‌دانست. آن قسمی را که شیطان خورد، یادتان است؟ «لأغویّنهم اجمعین؛ همه‌شان را گمراه می‌کنم!» انقلاب اسلامی جریانی را در عالم آغاز کرد درست بر خلاف این جریان شیطانی و غیر الاهی تا انسان را از تاریکی به روشنایی سوق بدهد. این جریان معنوی که حضرت امام (ره) آن عبد صالح خدا، در این مردم دمیدند، به اقصی نقاط جهان کشیده شد و دل بسیاری را که هنوز قفل بر قلبشان نخورده بود لرزاند. وگرنه با چه استدلالی الآن صدها آفریقایی توی قم در حال تحصیل علم هستند؟ با چه استدلالی امریکایی و کانادایی از آن طرف دنیا می‌آید ببیند این شمیم خوش چی بود؟ و با چه استدلالی جریاناتی چون حزب الله لبنان به تأسی از ما، آن پیروزیهای بزرگ را کسب کردند؟ با این نگاه تاریخی و ایدئولوژیک است که این انقلاب، ثمرة تلاش و آرزوی همة علما و شهدای اسلام از دوران حکومت مولا علی(ع) تا به امروز است. با این نگاه است که آدم خیلی از حرفها و تعابیر امام را می‌فهمد که البته متأسفانه نسل امروز، حتی بسیجیهای ما آن قدر که باید به این سخنان به عنوان یک مبنای فکری اصیل مراجعه نمی‌کنند!

?

حالا با این نگاه، در حقیقت حمله به ایران، نه یک هوس کشورگشایانه و شخصی، که بسیج شدن جنود شیطان از سراسر جهان برای جلوگیری از گسترش نور در عالم بود و در حقیقت، ما ابتدا به مواضع ایدئولوژیک آنها حمله کردیم و هراس برشان داشت که مبادا تمام هستی‌شان به باد برود؛ لذا با تمام قوا آمدند پای کار این قضیه و مایه گذاشتند. در نگاه دینی، این انقلاب یک فرصت است تا مؤمنان اهل جهاد، خودشان را برای پذیرش مسئولیتهای سنگین در حکومت جهانی حضرت مهدی(عج) آماده کنند و خودشان را برای کارهای سخت بسازند و نیرو سازی کنند و این جریان توحیدی را هر چه می‌توانند در هر نقطة عالم گسترش دهند و به قول حضرت امام(ره) پایگاههای مقاومت را در اقصی نقاط جهان تأسیس کنند و به فکر تشکیل حکومت واحد جهانی باشند.

بنابراین می‌بینیم این انقلاب شاید به همان مقدار که تحولات درونی ایجاد کرد، به دنبال تحولات جهانی بود و نه برای یک فرد و جامعه که برای کل بشریت حرف داشت. در این رابطه خیلی حرف می‌شود زد، اما چون گفتید وارد جزئیات هم بشوم، می‌خواهم سریع‌تر رد بشوم و بروم سر مسائل دیگر. با این تعریف و نگاه آرمانی و تاریخی که ترسیم شده، حالا برویم سر مسئله عمل. آیا من و شما الآن واقعاً تصورمان این است که داریم با آمریکا به عنوان شیطان بزرگ و در مقابل تمام جنود شیطانی عالم می‌جنگیم؟ و مدل زندگی ما یک مدل جهادی و در حال مبارزه است؟ یا که گرفتار روزمرگی و وقت تلف کردن شده‌ایم؟ اگر ادعای بزرگ داشته باشیم، ملاک صدقش عمل و همت ماست و به قول یکی از رفقا: «حیف که همت شهید شد!»

ببینید! انسانی که با مبانی خاص انقلاب اسلامی شکل گرفت، یک سری مؤلفه‌هایی را در زندگی‌اش داشت. چه قبل از جنگ و چه در دوران دفاع مقدس و اساساً دفاع مقدس صحنة جنگ و مبارزة نظامی آنها بود، و گرنه قبل‌اش هم مشغول مبارزات فرهنگی سیاسی و ... بودند.

?

این مؤلفه‌ها که من آنها را مؤلفه‌های زندگی جهادی می‌نامم، در واقع وجه مشترک جبهة دیروز و جبهة امروزند که اگر ما هم آنها را رعایت کنیم، در حال جهاد خواهیم بود. در برخی روایات می‌بینم می‌گویند فلان آدمهای با این ویژگیها اگر حتی در بستر بمیرند، شهید‌ند: «انهم شهید ولو ماتو علی فروشهم»، یعنی می‌توانیم امید داشته باشیم که در باغ شهادت، هر چند ورود به آن سخت‌تر شده است و قبلاً به قول ما چهار طاق باز بود، اما بسته نشده است. البته این کار، مرد میدان می‌خواهد و کار هر کسی نیست و باب جهاد، باب خاص اولیای الاهی است که ان‌ شاء الله، ما و شما جزء اینها بشویم. من قصدم این است که این مؤلفه‌ها را تبیین کنم و چون می‌خواهم مثال هم بزنم که مثلاً شمایی که گفتی دانش آموزی یا دانشجویی یا مکانیکی یا طلبه‌ای، چه باید بکنی. الآن به ذهنم رسید مثلاً شما یک ستون در نشریه‌تان به من بدهید تا من هر شماره یک مؤلفة زندگی جهادی را شرح بدهم و یک مثال هم از عرصه‌های مختلف بیاورم و توضیح بدهم چه باید کرد را؟

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط ارسلان سلطانی 87/3/5:: 2:19 صبح     |     (بدون) نظر

بر اساس خاطره‌ای از سید حسن حدادی

 

امروز عکس تو رو زده بودن تو روزنامه‌ها، صفحة اول. پشت میله‌های دادگاه، با سبیل و ریشهای پرپشت و زیاد! با کت و شلوار اتو کشیده. البته روزنامه‌ای هم که گرفتم، به خاطر عکس خوش‌تیپت نبود؛ به خاطر دفاعیه‌هات بود. می‌دونی؟! خیلی دوست دارم بدونم که پشت اون میله‌ها چه احساسی داری؟! باشه، به‌ات می‌گم دلیل دوست داشتنمو.

چقدر سخت بود روزهایی که من تو چنگال سربازای تو اسیر بودم، اما امروز این تویی که به خاطر من و امثال من، به زندون افتادی. این خیلی جالبه، نه؟!

یادت می‌آید چند سال پیش دستور دادی تا همة زندونیها رو ببرن زیارت. ما که می‌دونستیم چه فکری تو سرته، اولش پامون رو کردیم تو یک کفش که به هیچ عنوان ما نمی‌خوایم بریم. اما وقتی دیدیم که خیلی گیر دادن، به شرطی قبول کردیم که اولاً فیلمبرداری نکنن؛ در ثانی عکس تو رو هم رو شیشة اتوبوس و جاهای دیگر نزنن که خدای ناکرده استفاده ابزاری و سیاسی ‌ازش نشه!

یادمه برای زیارت، ثانیه‌شماری می‌کردیم. وقتی رسیدیم جلوی در حرم، بچه‌ها خوابیدند روی زمین که سینه‌خیز برن. اما مأمورها افتادند به جونمون و شروع کردن با کابل به زدن. صدای «یاحسین! یاحسین!» همه جا رو معطر کرده بود. توی صحن حرم که رسیدیم، بچه‌ها خواستن وضو بگیرن. آب خواستیم! همین که گفتن«حرم آب نداره» شوری توی بچه‌ها افتاد که نگو! همه زدن زیر گریه. صحنة عجیب و غریبی بود. یک لحظه دیدیم که کفترای حرم هم از گنبد طلایی بلند شدن به طواف بچه‌ها. همه گریه می‌کردن، حتی بعضی از مأمورها بالاخره نتونستن تحمل کنن و ترسیدن که اوضاع از کنترل اونها خارج بشه. سریع بچه‌ها رو جمع کردن و فرستادن به سمت اتوبوسها. به اتوبوس که رسیدم، دیدم که عکس نحس تو رو زدن رو شیشه! گفتن که حق ندارین عکس شیخ الرئیس رو بیارین پایین. اما من نمی‌تونستم تحمل کنم، خون تو رگام داشت می‌جوشید. دیگه صبرم طاق شده بود. یه دفعه گرفتم عکست ‌رو پاره کردم و ریختم رو زمین. از اینجا به بعد بود که پام تو دادگاه و استخبارات باز شد. هر روز شکنجه، سلول انفرادی و کتک. خوب دردسری برای خودم درست کرده بودم. دادگاهها همین طوری پشت سر هم تشکیل می‌شد، مثل الان تو. اینه که ازت می‌پرسم چه حس و حالی داری! توی دادگاه نوچه‌هات هیچ غلطی نتونستن بکنن، اما من دلم خنک شده بود، چون عکس تو رو پاره کرده بودم؛ مثل همین کاری که الان می‌خوام بکنم.

من بعد چند ماه از اون قضیه آزاد شدم، آزاد آزاد. اما تو چی! جز روسیاهی ابدی چیز دیگه‌ای برات موند؟! روزنامه‌ها رو بخون. اخبار رو گوش کن!

«دادگاه صدام، دیکتاتور عراق، امروز پیگیری می‌شود»!

عکس امام عزیز و خوبم، هنوز بالای تلویزیون به من لبخند می‌زنه!


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط ارسلان سلطانی 87/3/5:: 2:15 صبح     |     (بدون) نظر

نگاهی به سه مرحله سفر عرفانی زیارت مناطق جنگی

 

 

اول: مسیر رفت: آغاز بازگشت!

اگر نیت کرده‌‌ای سالک طریق عشق باشی و قصد قربت نموده‌ای، باید بدانی روزگاری در این مسیر نورانی، بهترین خلایق زمان، اصحاب آخرالزمانی حسین(ع)، برای حق‌طلبی و ظلم‌ستیزی سر از پا نشناخته، گام‌های استوارشان را نهادند و چونان در برابر جنود کفر و نفاق بر ایمانشان پای فشردند که جانان، بی سر و دست و پا به محضر خویش طلبیدشان و آنچه امروز از ایشان باقیمانده طریق نورانی است که دستگیر ما بی‌سروپایان عالم خواهد شد.

اگر بر این مهم آگاهی، از ابتدای مسیری که قرار است توبه و بازگشت تو به خویشتن حقیقی‌ات باشد، بر گذشته‌ات اندیشه کن و بر رفتارت مواظبت نما، تا مهیای پذیرش نورانیتی شوی که آرزویش را داری!

مسیر رفت، مسیر تفکر و تأمل است، پس باب حکمت پروردگار، سکوت را، برگزین و از زوائد پرهیز کن!

بدان! از جایی که همه چیزش تو را به تن‌پرستی و هوسرانی و ترک آرمان‌ها و ارزش‌ها فرا می‌خواند روی گردانیده‌ای و به منزلگاه توبه‌کنندگان حقیقی و مشهد مجاهدان و سرسپردگان ولایت رهسپار شده‌ای و به‌راستی این کجا و آن کجا؟!

باید آماده شوی تا خود را از چنبرة ولایت شیطان برهانی و با انتخاب و تصمیمی جدید، ‌در ظل قبة ولایت الهی منزل گیری، پس به خود سخت بگیر و مدام در کار خود اندیشه کن و اعمال خود را «محاسبه» نما!

آن کارها که نباید می‌کردی و آن تکالیف که باید انجام می‌دادی... تنبلی‌ها، تن پروری‌ها، توجیه‌ها... و آنچه خود بهتر می‌دانی!

 

دوم: سرزمین نور، پرواز تا بی‌نهایت!

به آن سرزمین نورانی و خاک مقدس نزدیک‌تر می‌شوی، پس مهیا شو تا لیاقت پذیرش آن نورانیت نصیبت گردد.

اینک رسیده‌ای، پس، فاخلع نعلیک... پای بگذار و دل بسپار!

دل اگر سپردی گوش و چشم و دست و پا و زبانت را دیگرگونه خواهی یافت و آنگاه است که اگر خوب گوش کنی، صدای تپش قلب زمین را خواهی شنید، قلبی که روزی از درک بزرگی نوجوانان و جوانان کوچه‌پس‌کوچه‌های محل زندگی من و تو، به شماره افتاده بود و در پوستة خاکی زمین نمی‌گنجید!

اینجا سرزمین انتخاب و تصمیم است و چه سخت امتحانی است این!

میان تمام خوشی‌ها و دوست داشتن‌ها و علایق،‌ و گذشتن و دل‌کندن و قطع وابستگی از آنها ایستاده‌آی و در این زمانه دنیاپرستی به‌راستی اگر جذبه معنوی این سرزمین مقدس نبود، کدام‌یک را برمی‌گزیدی؟ پس این را خود شکری بس عظیم می‌باید و اینک که به گام‌هایت استواری بخشیده‌اند جبین بر خاک بسای و سپاس گو آن‌که را شایسته آن است!

چه سرزمین مهربانی و چه زیبا مهمان‌نوازانی! اینک به رفتارت بنگر! آرام گشته‌ای و دل به چیزی خوش نداری! راحت می‌گذری و آسوده چشم می‌بندی، با همه مهربان شده‌ای، نگاهت پر معناست، سخنت پر گوهر و زبانت شیرین.... و این لطافت نورانی، اوج انسانیت است؛ پس بر حفظش تلاش کن که گوهری است نایافتنی و سوغات توست از این منزل!

حال بهتر از همیشه، بازگشت حقیقی و اوج رحمانی زمینی را درک می‌کنی و باز بر اوج غبطه می‌خوری و چون طفلی نوپا مهیای حرکت دیگر گشته‌ای!

میان سرزمین انتخاب و تصمیم، در «مشارطه» با خود تصمیم‌های جدی و جدید بگیر و بر آنها استوار بمان!

 

سوم: مسیر برگشت: آغاز حرکت!

آنگاه که از سرزمین ملائک دل کندی و به سوی شهر و روستای خویش باز می‌گردی، دیگر تردید در تو نیست و گام‌هایت استوار است؛ چرا که تو اینک  تصمیماتی جدید داری و انسانی نو گشته‌ای!

آنجا تو خالی نشدی، بلکه پر شدی از اراده،‌ معرفت، انسانیت، معنویت و...! و حال تو را رسالتی است زینب‌گونه تا خطی را که حسینیان زمانت دنبال کرده‌اند، ادامه دهی! به خود بنگر! آیا مهیای ادای این رسالت هستی؟!

آیا از هواها و خواسته‌هایت چنان گذشته‌ای که در راه عقاید و مبارزه انسانی خویش آنان را مانع ایثار و حرکتت نیابی؟!

حق‌طلبی و نپذیرفتن ذلت باطنی و ظاهری، آن درس بزرگی است که تو از مردان این دیار نور آموخته‌ای و سنگینی رساندن این پیام و انجام تکالیف انسانی آن اینک بر دوش توست!

اما اگر بخواهی در این مسیر تنها نیز نیستی. محفل گرم مؤمنان امیدبخش سختی‌ها و سجاده راز و نیاز آرامش‌بخش غم‌های تو خواهد بود تا رفتارت نه چون دنیازدگان، بلکه آن‌گونه باشد که در دیار نور چشیدی و لذت بردی، پس مدام حالاتت را بررسی و مقایسه کن!

عهدهایی که بسته‌ای را به یاد بیاور تا سختی‌ها تو را پشیمان نکند و غفلت‌ها، عنان نفس از کف‌ات بیرون نیاورد و جهاد تو در عرصة علم و فرهنگ و سیاست و... رنگ و بویی چون جهاد برادرانت در آن سرزمین ملکوتی داشته باشد.

... و بدان که اگر بر رفتارت «مراقبه» نکنی، بار دیگر شیطان تو را سست خواهد کرد؛ پس جانانه پای در اجتماعی بگذار که برای آن پیام‌آور نورانیت و معنویت گشته‌ای و برای برپایی حق و عدالت در آن تلاش می‌کنی! و نیز بدان که خدای شهدای دیروز همراه مجاهدان امروز نیز هست.

 یا علی!

 

هر کس می‌خواهد ما را بشناسد داستان کربلا را بخواند...

شهید سید مرتضی آوینی

خون حسین(ع) و اصحابش کهکشانی است که بر آسمان دنیا، راه قبله را می‌نمایاند... اگر نبود خون حسین، جوشیدن سرد می‌شد و دیگر در آفاق جاودانه شب نشانی از نور باقی نمی‌ماند... حسین سرچشمه خورشید است... و بدان که سینه تو نیز آسمان لایتناهی است با قلبی که در آن خورشید می‌جوشد، و گوش کن که چه خوش تر نمی دارد در تپیدن: حسین، حسین، حسین... آن شراب طهور که شنیده‌ای بهشتیان را می‌خورانند، میکده‌اش کربلاست و خراباتیانش این مستانند، که این چنین بی‌سر و دست و پا افتاده‌اند... آن شراب طهور را که شنیده‌ای تنها به تشنگان راز می‌نوشانند. ساقی‌اش حسین است: حسین از دست یار می‌نوشد و ما از دست حسین. عالم همه در طواف عشق است و دایره‌دار این طواف، حسین است: این جا در کربلا، در سرچشمه جاذبه‌ای که عالم را بر محور عشق نظام داده است. شیطان اکنون درگیر و دار آخریین نبرد خویش با سپاه عشق است و امروز در کربلاست که شمشیر شیطان از خون شکست می‌خورد: از خون عاشق، خون شهید.

ما همه افق‌های معنوی انسانیت را در شهدا تجربه کرده‌ایم. ما ایثار را دیدیم که چگونه تمثل می‌یابد، عشق را هم، امید را هم شجاعت را هم و... همه آن چه را که دیگران جز در مقام لفظ نشنیده‌اند، ما به چشم دیدیم... آن‌چه را که عرفای دلسوخته حتی بر سردار نیافتند، ما در شب‌های عملیات آزمودیم. ما عرش را دیدیم، پندار ما این است که ما مانده‌ایم و شهدا رفته‌اند، اما حقیقت آن است که زمان ما را با خود برده است و شهدا مانده‌اند... تو بگو کیست که زنده‌تر است. شهید سید عبدالرضا موسوی یا من و تو؟ کیست که زنده‌تر است؟ تو بگو که آیا این تصاویر واقعی‌ترند یا روزهایی که من و تو واماندگان از قافله عشق یکی پس از دیگری می‌گذرانیم؟ 

زندگی زیباست اما شهادت از آن زیباتر است. سلامت تن زیباست اما پرنده عشق تن را قفسی می‌بیند که در باغ نهاده باشند... راز خون را جز شهدا در نمی‌یابند. گردش خون در رگ‌های زندگی شیرین است اما ریختن آن در پای محبوب، شیرین‌تر است و نگو شیرین‌تر، بگو بسیار شیرین‌تر است. راز خون در آن جاست که همه حیات به خون وابسته است. 

شهادت جان‌مایه انقلاب اسلامی است و قوام و حیات نهضت ما در خون شهید است. رمز آن که سیدالشهدا(ع) را خون خدا می‌خوانند در همین جاست... 

این‌ها فرزندان قرن پانزدهم هجری قمری هستند؛ هم آنان که کره زمین قرن‌هاست انتظار آنان را می‌کشد تا بر خاک مبتلای این سیاره قدم گذارند و عصر ظلمت و بی‌خبری جاهلیت ثانی را به پایان برسانند. عصر بعثت دیگرباره انسان آغاز شده است و اینان، ـ این رزمندگان ـ، منادیان انسان تازه‌ای هستند که متولد خواهد شد: انسانی که خداوند توبه‌اش را پذیرفته و بار دیگر اورا برگزیده است... بگذار آمریکا با مانورهای «ستاره دریایی» و «جنگ ستاره‌ها» خوش باشد؛ دریا، دل مطمئن این بچه‌هاست و ستاره‌ها نور از ایمان این بچه مسجدی‌ها می‌گیرند.

صحرای کربلا به وسعت تاریخ است و کار به یک «یالیتنی کنت معکم» ختم نمی‌شود. اگر مرد میدان صداقتی، نیک در خویش بنگر که تو را نیز با مرگ انسی این‌گونه است یا خیر!... آنان را که از مرگ می‌ترسند از کربلا می‌رانند... و مگر نه آن که گردن‌ها را باریک آفریده‌اند تا در مقتل کربلای عشق آسان‌تر بریده شوند؟ و مگر نه آن که از پسر آدم عهدی ازلی ستانده‌اند که حسین را از سر خویش بیشتر دوست داشته باشند؟

هر کس می‌خواهد ما را بشناسد داستان کربلا را بخواند. اگر چه خواندن داستان را سودی نیست اگر دل کربلایی نباشد. از باب استعاره نیست اگر عاشورا را قلب تاریخ گفته‌اند. زمان هر سال در محرم تجدید می‌شود و حیات انسان هر بار در سیدالشهدا(ع) حُب حسین(ع) سرّالاسرار شهداست. 

فاین تذهبون؟ اگر صراط مستقیم می‌جویی بیا، از این مستقیم‌تر راهی وجود ندارد: حُب حسین(ع). آری کربلا از زمان و مکان بیرون است و اگر تو می‌خواهی که به کربلا برسی باید از خود و بستگی‌هایت از سنگینی‌ها و ماندن‌ها گذر کنی... از عاشورای سال 61 هجری قمری، دیگر زمان از عاشورا نگذشته است و همه روزها عاشوراست. زمان بر امتحان من و تو می‌گردد تا ببیند که چون صدای هل من ناصر امام عشق برخیزد چه می‌کنیم؟... شریان قیام ما نیز به قلب عاشورا می‌رسد و این چنین ما هرگز از جنگ خسته نخواهیم شد... آماده باشید که وقت رفتن است. هر شهید کربلایی دارد... و کربلا را تو مپندار که شهری است میان شهرها و نامی است در میان نام‌ها، نه! کربلا حرم حق است و هیچ کس را جز یاران امام حسین(ع) راهی به سوی حقیقتی نیست... هر شهید کربلایی دارد... و برای ما کربلا پیش از آن که یک شهر باشد یک افق است. یک منظر معنوی است که آن را به تعداد شهدایمان فتح کرده‌ایم، نه یک بار، نه دوبار، به تعداد شهدایمان... هر شهید کربلایی دارد که خاک آن کربلا تشنه خون اوست و زمان، انتظار می‌کشد تا پای آن شهید بدان کربلا رسد و آن‌گاه... خون شهید جاذبه خاک را خواهد شکست و ظلمت را خواهد درید و معبری از نور خواهد گشود و روحش را به آن سفری خواهد برد که برای پیمودن آن هیچ راهی جز شهادت وجود ندارد... سر مبارک امام عشق بر بالای نی، رمزی است بین خدا و عشاق... یعنی این است بهای دیدار...


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط ارسلان سلطانی 87/2/11:: 12:52 صبح     |     (بدون) نظر

خون حسین(ع) و اصحابش کهکشانی است که بر آسمان دنیا، راه قبله را می‌نمایاند... اگر نبود خون حسین، جوشیدن سرد می‌شد و دیگر در آفاق جاودانه شب، نشانی از نور باقی نمی‌ماند... حسین سرچشمه خورشید است... و بدان که سینه تو نیز آسمان لایتناهی است با قلبی که در آن خورشید می‌جوشد، و گوش کن که چه خوش ترنْمی ‌دارد در تپیدن: «حسین، حسین، حسین...» آن شراب طهور که شنیده‌ای بهشتیان را می‌خورانند، میکده‌اش کربلاست و خراباتیانش این مستان‌اند، که این چنین بی‌سر و دست و پا افتاده‌اند... آن شراب طهور را که شنیده‌ای تنها به تشنگان راز می‌نوشانند. ساقی‌اش حسین است: حسین از دست یار می‌نوشد و ما از دست حسین. عالم همه در طواف عشق است و دایره‌دار این طواف، حسین است: اینجا در کربلا، در سرچشمه جاذبه‌ای که عالم را بر محور عشق نظام داده است. شیطان اکنون درگیر و دار آخرین نبرد خویش با سپاه عشق است و امروز در کربلاست که شمشیر شیطان از خون شکست می‌خورد: از خون عاشق، خون شهید.

ما همه افق‌های معنوی انسانیت را در شهدا تجربه کرده‌ایم. ما ایثار را دیدیم که چگونه تمثّل می‌یابد، عشق را هم، امید را هم شجاعت را هم و... همه آنچه را که دیگران جز در مقام لفظ نشنیده‌اند، ما به چشم دیدیم... آنچه را که عرفای دلسوخته حتی بر سر دار نیافتند، ما در شب‌های عملیات آزمودیم. ما عرش را دیدیم، پندار ما این است که ما مانده‌ایم و شهدا رفته‌اند، اما حقیقت آن است که زمان ما را با خود برده است و شهدا مانده‌اند... تو بگو کیست که زنده‌تر است. شهید سید عبدالرضا موسوی یا من و تو؟ کیست که زنده‌تر است؟ تو بگو که آیا این تصاویر واقعی‌ترند یا روزهایی که من و تو واماندگان از قافله عشق یکی پس از دیگری می‌گذرانیم؟ 

زندگی زیباست، اما شهادت از آن زیباتر است. سلامت تن زیباست، اما پرندة عشق تن را قفسی می‌بیند که در باغ نهاده باشند... راز خون را جز شهدا در نمی‌یابند. گردش خون در رگ‌های زندگی شیرین است، اما ریختن آن در پای محبوب، شیرین‌تر است و نگو شیرین‌تر، بگو بسیار شیرین‌تر است. راز خون در آنجاست که همه حیات به خون وابسته است. 

شهادت جانمایة انقلاب اسلامی است و قوام و حیات نهضت ما در خون شهید است. رمز آنکه سیدالشهدا(ع) را خون خدا می‌خوانند، در همین جاست... 

اینها فرزندان قرن پانزدهم هجری قمری هستند؛ هم آنان که کرة زمین قرن‌هاست انتظار آنان را می‌کشد تا بر خاک مبتلای این سیاره قدم گذارند و عصر ظلمت و بی‌خبری جاهلیت ثانی را به پایان برسانند. 

عصر بعثت دیگرباره انسان آغاز شده است و اینان، این رزمندگان، منادیان انسان تازه‌ای هستند که متولد خواهد شد: انسانی که خداوند توبه‌اش را پذیرفته و بار دیگر او را برگزیده است... بگذار آمریکا با مانورهای «ستاره دریایی» و «جنگ ستاره‌ها» خوش باشد؛ دریا، دل مطمئن این بچه‌هاست و ستاره‌ها نور از ایمان این بچه مسجدی‌ها می‌گیرند.

صحرای کربلا به وسعت تاریخ است و کار به یک «یالیتنی کنت معکم» ختم نمی‌شود. اگر مرد میدان صداقتی، نیک در خویش بنگر که تو را نیز با مرگ انسی این‌گونه است یا خیر!... آنان را که از مرگ می‌ترسند از کربلا می‌رانند... و مگر نه آنکه گردن‌ها را باریک آفریده‌اند تا در مقتل کربلای عشق آسان‌تر بریده شوند؟ و مگر نه آنکه از پسر آدم عهدی ازلی ستانده‌اند که حسین را از سر خویش بیشتر دوست داشته باشند؟

هر کس می‌خواهد ما را بشناسد داستان کربلا را بخواند. اگر چه خواندن داستان را سودی نیست، اگر دل کربلایی نباشد. از باب استعاره نیست اگر عاشورا را قلب تاریخ گفته‌اند. زمان هر سال در محرم تجدید می‌شود و حیات انسان هر بار در سیدالشهدا(ع) حُب حسین(ع) سرّالاسرار شهداست. 

فاین تذهبون؟ اگر صراط مستقیم می‌جویی بیا، از این مستقیم‌تر راهی وجود ندارد: حُبّ حسین(ع). آری کربلا از زمان و مکان بیرون است و اگر تو می‌خواهی که به کربلا برسی، باید از خود و بستگی‌هایت از سنگینی‌ها و ماندن‌ها گذر کنی... از عاشورای سال 61 هجری قمری، دیگر زمان از عاشورا نگذشته است و همة روزها عاشوراست. زمان بر امتحان من و تو می‌گردد تا ببیند که چون صدای هَل مِن ناصرِ امام عشق برخیزد، چه می‌کنیم؟... شریان قیام ما نیز به قلب عاشورا می‌رسد و این چنین ما هرگز از جنگ خسته نخواهیم شد... آماده باشید که وقت رفتن است. هر شهید کربلایی دارد... و کربلا را تو مپندار که شهری است میان شهرها و نامی است در میان نام‌ها، نه! کربلا حرم حق است و هیچ کس را جز یاران امام حسین(ع) راهی به سوی حقیقتی نیست... هر شهید کربلایی دارد... و برای ما کربلا پیش از آنکه یک شهر باشد یک افق است. یک منظر معنوی است که آن را به تعداد شهدایمان فتح کرده‌ایم، نه یک بار، نه دوبار، به تعداد شهدایمان... هر شهید کربلایی دارد که خاک آن کربلا تشنة خون اوست و زمان، انتظار می‌کشد تا پای آن شهید بدان کربلا رسد و آنگاه... خون شهید جاذبة خاک را خواهد شکست و ظلمت را خواهد درید و معبری از نور خواهد گشود و روحش را به آن سفری خواهد برد که برای پیمودن آن هیچ راهی جز شهادت وجود ندارد... سر مبارک امام عشق بر بالای نی، رمزی است بین خدا و عشاق... یعنی این است بهای دیدار... .

 

شهید سید مرتضی آوینی


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط ارسلان سلطانی 87/2/11:: 12:51 صبح     |     (بدون) نظر

وقتى جنگ تحمیلى شروع شد، مردمِ ما مشغول کارهایشان بودند. تا احساس تهدید شد، جوان از دانشگاه، از بازار، از کارخانه، از روستا، از شهر، از داخلِ زندگی‌هاى راحت، بیرون آمد و به استقبال خطر رفت، براى دفاع از هویت خود؛ «فمنهم من قضى نحبه و منهم من ینتظر»؛ عده‏اى شهید شدند، عده‏اى جانباز شدند، اکثریت عظیمى هم هنوز هستند ـ توى صحنه‏اند ـ و روزبه‏روز بیشتر مى‏شوند.

من گفته‏ام، تأکید مى‏کنم بر این معنا و با یقین این را عرض مى‏کنم که: جوانِ امروز ـ جوانِ نسل سوم ـ در آمادگى خود و شجاعت خود و غیرت خود براى دفاع از هویت دینى و انقلابى خود، از جوانِ نسل اول ـ که در دورة جنگ تحمیلى و دفاع مقدس حضور داشت ـ هیچ کمتر نیست، شاید هم جلوتر است. این است حقیقت آن انقلابى که جوشیدة از ایمان‌هاى مردم و اعتقاد مردم و خواست حقیقى مردم است.

مقام معظم رهبری، 29/11/1385


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط ارسلان سلطانی 87/2/11:: 12:50 صبح     |     (بدون) نظر

ما هدفمان پیاده کردن اهداف بین‌الملل اسلامی در جهان فقر و گرسنگی است. ما می‌گوییم تا شرک و کفر هست، مبارزه هست و تا مبارزه هست، ما هستیم. ما بر سر شهر و مملکت با کسی دعوا نداریم. ما تصمیم داریم پرچم «لا اله الاالله» را بر قلل رفیع کرامت و بزرگواری به اهتزاز درآوریم. پس ای فرزندان ارتشی و سپاهی و بسیجی‌ام! و ای نیروهای مردمی! هرگز از دست دادن موضعی را با تأثر و گرفتن مکانی را. با غرور و شادی بیان نکنید که اینها در برابر هدف شما به قدری ناچیزند که تمامی دنیا در مقایسه با آخرت.

پدران و مادران و همسران و خویشاوندان شهدا، اسرا، مفقودین و معلولین ما توجه داشته باشند که هیچ چیزی از آنچه فرزندان آنان به دست آورده‌اند کم نشده است. فرزندان شما در کنار پیامبر اکرم(ص) و ائمه اطهارند. پیروزی و شکست بر آنان فرقی ندارد. امروز، روز هدایت نسل‌های آینده است. کمربندهاتان را ببندید که هیچ چیز تغییر نکرده است.

امروز، روزی است که خدا این‌گونه خواسته است و دیروز خدا آن‌گونه خواسته بود و فردا ان‌شاءالله روز پیروزی جنود حق خواهد بود. ولی خواست خدا هر چه هست، ما در مقابل آن خاضع‌ایم و ما تابع امر خداییم و به همین دلیل طالب شهادتیم و تنها به همین دلیل است که زیر بار ذلت و بندگی غیر خدا نمی‌رویم.


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط ارسلان سلطانی 87/2/11:: 12:50 صبح     |     (بدون) نظر

هفتم مهرماه 1360 بود. ساعت هفت و پنجاه و نه دقیقه بعد از ظهر. آسمان آرام و زمین در سکوت. ناگاه صدای انفجار مهیبی در هوا بلند شد.  حوالی کهریزک بود. هفده مایلی فرودگاه مهرآباد تهران. روستاییان شتابزده به سوی محل حادثه شتافتند. آتش از دور در میان سیاهی زبانه می‌کشید.

نزدیک‌تر، با تنة هواپیمایی رو به رو شدند که چند لحظه بیشتر از سقوطش نگذشته بود. اهالی مات و مبهوت بودند. چیزی نگذشت که امدادگران و مأموران اورژانس، آتش‌نشانی و همه و همه به کمک حادثه‌دیدگان شتافتند. گروه‌های متعدد در سطح وسیعی به جستجو پرداختند. نیمی از تنه هواپیما در میان شعله‌های آتش می‌سوخت، در حالی که نیمی دیگر کاملاً سوخته بود. راستی، سرنشینان آن حادثه چه کسانی بودند؟! کسی نمی‌دانست.

کمتر از 24 ساعت از پایان موفقیت‌آمیز عملیات ثامن‌الائمه می‌گذشت، هنوز شیرینی شکست حصر آبادان و رهایی مردم مظلوم از دست اشغالگران رژیم بعث عراق در دهان‌ها بود. و مگر جز این بود که شیرینی همین خبر آنان را به سمت تهران کشانده بود تا شادی امام از شنیدن این خبر را با چشم‌های خود ببینند.

شاید هیچ کس گمان نمی‌کرد کلام قاطع امام دربارة شکست حصر آبادان به واقعیت تبدیل شود؛  اما زمانی که از اوضاع منطقه برایش گفتند و اینکه روزانه تلفات سنگینی می‌دهند و امیدی حتی به نگه داشتن آبادان نیست، چه برسد به شکستن محاصره، از امام تنها یک جمله شنیدند و همان جمله انقلابی در آنان به پا کرد، انقلابی که توانست دو ارگان سپاه و ارتش را که یکی نوپا و پرانگیزه، و دیگری سازمان‌یافته و متخصص، در کنار هم و دوشادوش هم برای مبارزه نگه دارد و آن جمله چیزی نبود جز اینکه: «حصر آبادان باید شکسته شود» و شکسته شد.

هواپیمای سی ـ 130 ارتش جمهوری اسلامی ایران که حامل چهل سرنشین، بیست و هفت مجروح، سی و دو شهید این عملیات بود، در ساعت 18:43 از فرودگاه اهواز به مقصد تهران به پرواز درآمد تا همیشه در اوج بماند و صبح هشتم مهرماه سال 1360 روزنامه‌ها با تیتر درشت نوشتند:

شهادت چهل و نه سرنشین هواپیمای سی ـ 130 ارتش جمهوری اسلامی ایران از جمله پنج دلاور رشید اسلام: شهید امیر سرلشکر ولی فلاحی؛ شهید امیر سرلشکر سید موسی نامجو؛ شهید امیر سرلشکر جواد فکوری؛ شهید سردار سرلشکر یوسف کلاهدوز؛ شهید سردار محمد علی جهان‌آرا.

همان وقت بود که پیام تسلیت امام(ره) در شهادت آنان به گوش ملت رسید:

«اینان خدمتگزاران رشید و متعهدی بودند که در انقلاب و پس از انقلاب با سرافرازی و شجاعت در راه هدف و در حال خدمت به میهن اسلامی به جوار رحمت حق تعالی شتافتند. امید است که پس از پیروزی شرافت آفرین برای ملت و پس از زحمات طاقت‌فرسا در راه هدف و عقیده، روسفید و سرافراز به پیشگاه مقدس ربوبی وارد و مورد رحمت خاصه واقع شوند».

کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط ارسلان سلطانی 87/2/11:: 12:48 صبح     |     (بدون) نظر

<      1   2   3