ر. کریمی ـ گیلان، لنگرود
تمام لحظههای سرد و بیسکوت را به انتظار لحظه ظهور تو نظاره کردهام. نمیدانم چرا... . و نام زیبای تو را بر دیوار قلبم حک کردهام تا التیامی باشد بر زخمهایی که از گذر ایام به یادگار داشتم.
ای مسافر غریب!
نمیدانم چرا...
جمعهها نگاه من نمیرسد به اوج آسمان و بیکرانهها!
نمیرسد به آنچه که خدا به آن نظاره میکند!
شاید این بار نگاهم بیپرواست
شاید این بار خدا از پی تنهایی دریا با ماست.
کلمات کلیدی:
ن. فتوحی ـ یزد
وقتی قدم در بوستان گلهای بهشتی میگذاری، نسیمی از عطر بهاری تو را در آغوش میگیرد و تو را در آسمان پرواز میدهد. وقتی نام شهید را بر لبهایت جاری میکنی، در گوشهای از قلبت حک میکنی و خدا را شاهد میگیری که نروی جز راهی که آنها رفتند و قدم در راهی بگذاری که آنها گذاشتند. آن لحظه فرشتگان آسمانی تو را ستایش میکنند. وقتی در قنوت نمازهای شبت غرق راز و نیاز با خدا میشوی و آن هنگام برای شهدا دعا میکنی و از خدا میخواهی تا شهید شوی، آن لحظه احساس میکنی که تمام گلهای شقایق به تو لبخند میزنند. خودت را در آسمان میبینی؛ درست بین فرشتگان آسمانی.
کلمات کلیدی:
ف. رضایی ـ خمین
بعضیها فکر میکنند اگر ظاهرشان را شبیه شهدا کنند، کار تمام است. نه، باید مانند شهدا زندگی کرد. شهید علیرضا موحدی دانش میگوید: «شهید عزادار نمیخواهد، بلکه رهرو میخواهد» و شهید همت میگوید: «شهدا را به خاک نسپارید، بلکه به یاد بسپارید».
چه خوب میگفت شهید زینالدین: «اگر من و تو از این صحنه دفاع از انقلاب عقب نشستیم، فردا در مقابل شهدا هیچگونه جوابی نداریم». راستی به این فکر کردهایم فردا چه جوابی به شهدا خواهیم داد؟
شهید مسعود ملاحسینی در وصیتنامهاش میگوید: «به شما و به همه دوستان توصیه میکنم در هر امری به سخنان حضرت امام مراجعه کنید! با سکوتش سکوت کنید و با اعتراضش، اعتراض، با تأییدش، تأیید و با تکذیبش تکذیب...». مادر شهیدی تعریف میکرد: فرزند شهیدش هنگامی که سخنان امام(ره) از تلویزیون پخش میشد، گوش میکرد و در یک برگه مینوشت و خودش را ملزم میدانست که به آن عمل کند.
سید مرتضی میگوید: «حزبالله اهل ولایت است و اهل ولایت بودن دشوار است؛ پایمردی میخواهد و وفاداری». رهبر عزیزمان هم گفته است: «تا ظلم در جهان هست، مبارزه هم هست، تا مبارزه هست، خط سرخ شهادت الهامبخش رهروان مکتب جهاد، مقاومت و شهادت است».
یاران، قدری فکر کنیم. ببینیم چه کردهایم؟! به راستی چه شد؟! چرا ما از قافله عشق جا ماندهایم؟! چرا فکر میکنیم با یک قدم کوتاه برداشتن، توانستهایم رسالت خود را به اتمام برسانیم؟! بیایید فکر کنیم که ایراد ما چیست؟ چرا جوابی که ما میگیریم، مثل پایان کار شهدا نیست؟ به راستی چرا؟!
کلمات کلیدی:
ک. موافقینیا ـ شیراز
شهدا سلام!
آمدیم شلمچه، اما مانند همیشه با خود دنیا را همراه آورده بودیم. شما هم مانند همیشه در عروجگاه خود، بریده از دنیای ما بودید.
شهدا! شرمندهایم. گویا حضور ما نه تنها از بار غربت شما کم نمیکند، بلکه تقدس مکان و آرامش آن را هم به هم میریزد. اما حالا که موقع بازگشت است آرامش را که از شما کسب کردهام با خود میبرم و نگرانم که آن را در دنیای شلوغ امروزی، چگونه حفظ کنم. اما به شما قول میدهم که تمام سعی و توان خود را به کار ببرم تا همرنگ شما شوم تا بار دیگر که میآیم حتماً شما را درک کنم. از دنیا بریده میشوم که به شوق لبخند و آغوش شما برگردم، بار دیگر که میآیم حتماً جواب سلام خود را از شما خواهم شنید.
همه جا شلوغ است و باید از درون خدایی شویم. بارها فکر کردهام که چرا میگویند «شهیدان را شهیدان میشناسند»، اما حالا اعتراف میکنم که باید همرنگ شما و از جنس پاک شما شد تا بشود شما را شناخت.
راستی، جای پایتان و جوشش خونتان چه دامنگیر است! چقدر دلها که اینجا (در شملچه) جا میماند و برای همیشه و تا ابد با خدا پیوند میخورد! شما پل ارتباط محکمی هستید که راه را برای ما روشنتر از همیشه هموار کردید. شما که داوطلبانه دنبالهرو سیدالشهدا (علیهالسلام) شدید تا ما بدانیم راه یکی است؛ عاشق حق شدن و فانی شدن. ما هم دنیا را به دنیادارها وامیگذاریم. این را شهید همت گفت و امید است ما هم اهالی دیار او شویم؛ انشاءالله.
کلمات کلیدی:
سعیده محمدی ـ جلفا (آذربایجان شرقی)
شلمچه را پیش رو دارم، میخواهم راه بروم، اما کفشهایم ناله میزنند، نای راه رفتن ندارند. از خون ریختة تو بر خاک شرم دارند. آنها را از پا درمیآورم. چفیهام را به دوش میافکنم، به یاد عشقبازیهایت با چفیه و با پای برهنه راه میافتم.
بوی سجاده و تسبیحت به مشامم میرسد. صدای قرآنت را میشنوم و حضور عرفانیات را حس میکنم. آرام آرام پا بر روی خاک مینهم، در هر وجبی که پا میگذارم، میگویم نکند پارهای از وجودت زیر پای من باشد. پیش میروم و میرسم به قرارگاه. با همان چادر مشکیام مینشینم؛ منی که در شهر نمیگذارم چادرم خاکی شود، نمیگذارم جلای کفشهایم از بین برود، نمیگذارم بر چهرهام خاک بنشیند، اکنون چه کردهای با من ای برادرم که اینگونه بر خاکها نشستهام. اگر دست نمیزدم به خاک، حالا خاک شلمچه را برمیدارم، میبویم و میبوسم و در کیسه میریزم تا سوغاتی سفرم باشد.
با تو سخن میگویم برادرم، حتماً صدای دلم را میشنوی و جواب سلامم را میدهی. میدانم که با همة آلودگیهایم با همة بدیهایم و با همة زشتیهایم مرا میپذیری. برادرم میخواهم بگویم دیریست دلم زنگار گرفته است و بوی گناه از آن به مشام میرسد. چشمانم به هر چیزی مینگرند، دستانم به هر دستاویزی متوسل میشوند، پاهایم به هر کجا راه میپویند و دلم به هر چیزی دل میبندد. حال که با دعوتنامة تو پا بدینجا گذاردهام، یاریام کن و دستان مرا بگیر و دلم را با شفاعت پاک کن و آن را در شلمچه جا بگذار؛ کنار همان خاکهای خونین، کنار همان استخوانها، کنار همان اجساد مدفون و نامکشوف.
هنوز حرفهایم تمام نشده است، ولی کاروان به راه میافتد و من باید بروم. میروم اما دلم را در اینجا میگذارم. آن را داشته باش تا سالی که دوباره دعوتنامهات به دستم برسد. آخرین حرف من با تو اینکه در بزم عاشقانهات با مولا، مرا هم به یاد آر و مرا هم به مولا بسپار.
کلمات کلیدی:
نگذارید حال و هوایم عوض شود
ـ شما را به خدا... اگر نامة من به دستتان رسید، با تاخیر جوابم را ندهید؛ چون میترسم این بار اگر حال و هوایم عوض شود، دیگر هیچ وقت هوای کوی شهیدان نکنم.
الف. سروی ـ دامغان
باید رفت
ـ اصلاً حال و هوای اونجا رو نمیشه شرح داد. باید بری و ببینی. وقتی اونجا هستی، اصلاً دلت نمیخواد که دیگه برگردی. وقتی اونجایی، از دنیا، از گرفتاریهاش و از مشکلات زندگی به کلی دور میشی.
ف. پولادی ـ بوشهر
ملائک اینجا طواف میکنند
ـ اگر با چشم دل این بیابان را نظاره کنی، خواهی دید که این بیابان بهشتی است که ملائک به دور آن طواف میکنند و مکانی است که بارها و بارها فاطمه ـ سلام الله علیها ـ آب به حلق تشنگان ریخته و حسین ـ علیه السلام ـ بارها و بارها سر سربازانش را بر روی سینه نهاده تا شهادت دهند حقانیت حق را.
ف. دادگر ـ داراب
کاش دقایق در سکوت محو میشد
ـ دیگر با نجواهای شبانه انس گرفتهایم، دیگر با ناله زدن از شب تا سحر خو گرفتیم، دیگر خواب بی معنی شده است، دیگر استراحت رنگ بی رنگی گرفته است، دیگر نمیتوان در اینجا آسوده آرمید؛ در جایی که به شب زندهداری شهرة آفاق است. بخوانید و بگریید، بگریید و دل نبندید، که این دنیا گذاشتنی و گذرا است. ای کاش، دقایق در سکوت محو میشد....
ط. تقوی ـ بیرجند
کلبة ملوکانة فقرا!
ـ یادم هست بار اول که رفتم شلمچه دیگه دلم نمیخواست برگردم دوست داشتم در آنجا کلبة کوچکی از جنس گونههای شنی داشتم و در آن با یاد و اسم شهدا در آن کلبة اگر چه به ظاهر فقیرانه، اما ملوکانه زندگی میکردم.
م. داوودی ـ کمیجان
چرا مرا با شهدا آشنا نکردهاند!
ـ حس عجیبی مرا گرفته بود، مات و مبهوت اطراف را نگاه میکردم، خشکم زده بود، چفیهام را برداشتم و روی چشمانم بستم، مدتی آرام آرام راه میرفتم بعد از لحظاتی چفیه را باز کردم و به تورهایی که آن اطراف حصار شده بود، چنگ انداختم و زدم زیر گریه و با خودم گفتم: آخر من که تا به الآن از شهدا چیزی نمیدانستم، چگونه میتوانم این همه عشق را درک کنم. من به شهدا شکایت کردم که کسی مرا با آنها آشنا نکرده بود، کسی از آن عشق برای من بازگو نکرده بود...
س. فاطمی ـ طبس
میخوام یه چیز دیگه باشم
ـ مهمون نوازی شهدا عالی بود! متحیر شده بودم. هر چیزی که توی دلم میگذشت، بدون اینکه به زبان بیاورم آماده بود. کاش میشد این حال و هوا رو برد تهران و بین خانواده و همه قسمت کرد. کاش میشد همة کسانی را که درک نمیکنند و نمیفهمند خیلی چیزهارو، آورد جنوب. اینجا توفیق پیدا کردم و با خانوادههای شهدا هم صحبت شدم. همگی بین حرفهاشون یک چیز رو میگفتن: «اون یه چیز دیگه بود» من هم میخوام یه چیز دیگه بشم... من جهت گرفتن زندگیم را مدیون شما هستم.
ف. کیقبادی ـ تهران
پشت سیمهای خاردار
ـ آمدهام تا در این خاک، زیر پر و بال این کبوتران همیشه زنده، آب جاودانگی را بنوشم و خود را مطیع آنها سازم. دوست داشتنیترین لحظهها را پشت این سیمهای خاردار که روزی جای پای فرشتگان عشق حقیقت بودهاند، ببینم. مرزی میان زندگی و لذتهای دنیوی داشته باشم.
ح. قنبری ـ دهدشت
چه مأمنی بهتر از خاکریز شلمچه!
ـ توی کدوم پاساژ شهر، خلوص و صفا و جوانمردی رو پشت ویترین میذارن؟ اینجا همه چیز بوی غفلت میده و اونجا... اوقاتی که دلت میگیره و هیچی نمیتونه آرومت کنه، چه مأمنی بهتر از خاکریز شلمچه؟ چه تکیهگاهی بهتر از نخلهای سرجدای اروند که بهشون تکیه کنی و حسرت سالهای نبودن رو بلند زار بزنی... .
م. پورفضلالله ـ بابلسر
کاش بودم و میرفتم زیر تانک!
ـ من آن زمان نبودم که مثل فهمیده نارنجک به کمر ببندم و زیر تانک بروم. من آن زمان نبودم که مثل سقای کربلا رزمندهها را سیراب کنم، تا با لب تشنه شهید نشوند. من نبودم که با صدای الله اکبرم لرزه بر اندام دشمن بیندازم، من نبودم که مرحمی بر زخم دل عاشقان بگذارم. اما امروز هستم و با دشمن که حتی تا خانههایمان آمده میجنگم که جهاد من اکبر است. یاد شهیدان را زنده نگه میدارم که: «زنده کردن یاد شهیدان کمتر از خود شهات نیست.»
م. بیداخویدی ـ کرج
چه زود دلتنگ شدم!
ـ هنوز چند کیلومتری از خاک خوزستان دور نشده بودیم، احساس کردم دلم برای آنجا تنگ شده و الآن که چند ماهی از آن سفر گذشته، من هنوز نتوانستهام آنجا را فراموش کنم و در ذهنم قدم به قدم اردوگاه و جاهایی را که رفتهایم، مرور میکنم. ای کاش برای دومین بار هم بتوانم بروم.
ص. افشونپور ـ کرمان
کلمات کلیدی:
به یاد شهید احمد کاظمی
«او بارها تا مرز شهادت پیش رفته بود. آرزوی جان باختن در راه خدا در دل او شعله میکشید و او با این شوق و تمنا در کارهای بزرگ پیشقدم میشد.»
رهبر معظم انقلاب این کلمات را در وصف «احمد کاظمی» فرمانده نیروی زمینی سپاه گفتند.
آقا وقتی بر پیکر آن شهید عزیز حاضر شدند، مردن را برای کاظمی و امثال کاظمی کم دانستند و ایشان را شایستة شهادت برشمردند.
هفت روز بعد، مراسم بزرگداشت آن شهید عزیر از طرف معظمله در مدرسة شهید مطهری تهران برگزار شد. ما نیز برای یافتن رفقای شهید کاظمی در آن محفل حاضر شدیم. جمعیت به حدی بود که مسیر در ورودی تا صحن حیاط مدرسه، یک ربع طول کشید. دور حوض وسط حیاط، حلقههای متعددی شکل گرفته بود و مسجد مدرسه مملو از جمعیت بود. جالب بود در میان آن جمع که اکثرشان بچههای سپاه و ارتش و جبهه رفتهها بودند، فرزند مقام معظم رهبری را که در گوشهای ایستاده بود، از شباهت شگفتش به پدر شناختیم؛ گویی آقا به سنین جوانی بازگشته بود!
از خیلیها سؤال میکردیم، بلکه برخی از نزدیکان و همرزمان شهید کاظمی را بیابیم. بالاخره یکی را یافتیم: حاج رسول رحیمی. حاج رسول با دوستان قدیمی کنار حوض جمع شده بودند. یکی مدام اشک میریخت؛ دیگری از خاطرات جبهه میگفت و حاج رسول که 24 سال از بیسیمچی او در جبهه تا معاونت او در سپاه را تجربه کرده بود، خودش را کنترل میکرد و خاطره میگفت. نخواستیم آن فضای قشنگ را به هم بزنیم و فقط نظارهگر شدیم.
حاج رسول زبان حسرت گشوده بود و میگفت: آیا حق من نبود که با او بروم؟! میگفت: روز عرفه تماس گرفت که آیا همه چیز برای دعای عرفه آماده است. گفتم: بله. گفت: خرما چی؟ گفتم: خرما برای چه؟! گفت: خرما هم بخر!
آن روز دوستان قدیمی جنگ، که برخی پس از مدتها به هم رسیده بودند، با هم حال خوشی داشتند. در این میانه، یکی رسید و پس از دیدهبوسی مفصل با حاج رسول و دوستان دیگرش، با بغضی فروخورده گفت: رسول، این معجزة احمد است که با شهادت خودش، بچهها را دوباره دور هم جمع کرد.
حاج رسول حال مصاحبه نداشت؛ پس قرار را برای بعد گذاشتیم تا انشاءالله خاطرات ناگفتهای را تقدیم شما کنیم.
از مسجد که بیرون آمدیم، دوباره آن فرزند شبیه پدر را دیدیم. ایستاده بود منتظر تاکسی.
کلمات کلیدی:
بسم الله الرحمن الرحیم
فان مع العسر یسراً، ان مع العسر یسرا
پروردگارا تو خود گواهی بر من چه میگذرد.
تو خود این معرفت را به من عنایت کردی که آسانیهای بعد از سختیها را در ظرف دورة فانی زندگی خود در دنیا نپندارم، بلکه برای رسیدن به موهبت بزرگ تو که همانا «آرامش در سکینت قلبی» است، این گونه تصور کنم که دنیای فانی حادثه و ماجرایی است سخت و طاقتفرسا و ما انسانهای ناتوان بایستی مهیای گذشتن و عبور کردن از این ورطة هولناک باشیم.
اینکه گاهی اوقات به صورت مقطعی پس از سختی، آسانی ظاهر میگردد، از یک طرف آزمایشی است که خداوند از ما میکند تا معلوم گردد مدعیان دین و آیین خدا چه کساناند. (... و لما یعلم الله الذین جاهدوا...) و از طرفی، لطف و مرحمت خداست بر اینکه در حرکت در راهش نبریم...)
از دلنوشتههای امیر شهید صیاد شیرازی
کلمات کلیدی:
ـ یارب الحسین
ـ حدیث نفسمان را گذاشتیم برای صفحة آخر نشریه؛ نشریهای که هنوز اول راه است، افقهای بلندی را پیش روی خویش میبیند و در این راه به نقدهای دوستان خویش نیازمند است.
ـ «امتداد» قرار است برای «زائران» مناطق عملیاتی جنگ بگوید و از این سنگر، ارتباط خویش را با زائران آن سرزمین آسمانی تداوم بخشد.. اما مگر میشود این زیارت را در احساسهای گذرا خلاصه کرد؟! ما از محورهای عملیاتی «جبهة امروز» نیز خواهیم نوشت.
ـ فعالسازی لشکر زائرانی که از شهرها و روستاهای کشور به زیارت میروند، از اهداف اصلی «امتداد» است. اما هیچ لشکری یکروزه تشکیل نخواهد شد. نیروها باید دارای اهداف مشترکی شوند تا دسته و بعد گروهان و گردان و تیپ و نهایتاً لشکر تشکیل گردد.
ـ اعضای این لشکر که هر ساله زائر مزار و کارزار «رزمندگان جبهة دیروز» میشوند و تجدید «بیعت» میکنند، اگر بخواهند خیلی اتفاقها میافتد و خیلی بارها از دوش انقلاب برداشته میشود؛ تنها باید مفاد بیعت را مرور کرد.
ـ چرا گنجینة نفیس خاطرات شهدا و جنگ، که نویسندگان انقلاب آنها را در کتابهای متعددی به قلم کشیدهاند، مهجور مانده و در غربت به سر میبرند؟ آیا این لشکر هماهنگ و یکدل نمیتواند در شبکة مردمی خویش، این آثار گرانسنگ را به سراسر کشور برساند؟
ـ چرا هنوز خاطرات و ناگفتههای بسیاری از رزمندگان و همچنین خانوادة شهدا به نگارش در نیامده است؟ آیا این لشکر هماهنگ و یکدل نمیتواند....
ـ چرا گروههای علمی دانشآموزی و دانشجویی و طلبگی کشور، از تجربیات یکدیگر برای حل معضلات و تولید علم بومی مناطق و ارائة راهکارهای...
ـ «امتداد» در پی پاسخگویی به این پرسشها است.
ـ اگر بخواهیم، میشود.
ـ گر مرد رهی بگو یا علی!
کلمات کلیدی:
حضور عاشورا در وصیتنامة شهدا
در خاک کربلا گم شدهام
«اگر من شهید شدم و جنازهام به دست شما نیامد، بدانید در خاک کربلا گم شدهام و در پیش حسین(ع) هستم».
شهید رضا حسن زاده
مرگ چون خوابی شیرین است
«بله! اگر ما میتوانستیم روزی چون علی(ع) بر نفس خود فاتح گردیم و چون حسین(ع) تشنه لب در دشت کربلا، تیغ شهادت را با آغوش باز بپذیریم و شبی چون حضرت سجاد(ع) شب را با نالههای برخاسته از نهاد دل به درگاه خدا به صبح برسانیم و غلبه بر مادیات را جانشین آن کنیم، آن وقت است که میتوان گفت: مرگ چون خوابی شیرین است و اگر غیر از این باشد مطمئناً دروغ است».
شهید داود مدنی
من راه حسین را انتخاب کردهام
«امروز دو جبهه وجود دارد: یکی، حسینی و دیگری، یزیدی و من راه حسین(ع) را انتخاب کردهام. شما هم از فرصت استفاده کنید و به جبهة حسین(ع) بپیوندید و در هر کربلایی، امام حسین(ع) وجود دارد و حسین زمان ما امام خمینی است. ای حسین جان! ما هر اندازهای که مصیبت ببینیم، مشکلات ببینیم، به اندازة مصیبت تو نمیشود. یا ابا عبدالله! به یادمان میآید وقتی که عزیزان رزمنده به عملیات میروند با «یا حسین یا حسین» به سوی دشمن حمله میبرند و در خون خود غوطهور میشوند. «حسین حسین» میگویند. حسین جان! مصیبت تو را فراموش نمیکنیم».
شهید عزّتالّله رحمانی
پاسخ به ندای فرزندت خمینی
«ای امام حسین! اگر چه در کربلا نبودهام تا به ندای «هل من ناصر ینصرنی»ات، جواب بدهم، ولی ببین که به ندای حق طلبانة فرزندت خمینی، لبیک گفته و در کربلای خوزستان جان فشانی میکنم».
شهید حمید کریمی
یا حسین
«یا حسین! یا حسین! یا حسین! آن قدر فریاد «هل من ناصر ینصرنی»ات نافذ بود و آنچنان تنهاییات در آن تفتیده دشت برهوت، دلمان را به آتش کشید که اکنون در لبیک به تو ای وارث رسولان! همة سختیها را با لذت ایثار بر دوش خواهیم کشید».
شهید مجتبی طیرانی
عاشورا نباید از یادمان برود
«ما در اسلام، روزی تاریخیتر از عاشورا نداریم؛ به خاطر این که عاشورا سر منشأ پیروزیهای اسلام بود. ما که در این زمان زندگی میکنیم باید بدانیم که عاشورا را باید از یادهایمان نبریم. آیا چگونه میشود از یاد برد روزی که تمام یاران حسین(ع) و حسین(ع) به شهادت رسیدند».
شهید محمد رضا خانزادی
سعادت دنیا و آخرت در راه حسین است
«باید این را دانست که من این راه حسینی، راه اللّه و شهید شدن را خودم آگاهانه و با بینش اسلامی انتخاب کردهام و هیچ زور واجباری در این راه نیست، بلکه یک انتخاب آگاهانه است که شخص، خود، انتخاب میکند و من این راه را که همان راه حسین(ع) و یارانش است، خودم انتخاب کردهام. میدانم سعادت دنیا و آخرت در همین راه است».
شهید حسین نافله زاده
دیگر برایت مرگ مفهومی ندارد
«به میدان آزمایشی میروی که در یک طرف کفر است با تمام امکانات و در طرف دیگر، جوانان سلحشور و باایمان که برای حق مبارزه میکنند، برای هدفشان و مکتبشان. وقتی این چنین میاندیشی خود را در کنار همة آنها و جزء یارانشان احساس میکنی، گویی در کنار حسین(ع) فریاد «هَلْ مِنْ ناصِرٍ یَنصُرُنی»اش را پاسخ گفتهای و دیگر برایت مرگ مفهومی ندارد. چه زیبا و با شکوه است این گونه بودن، این گونه زیستن و این گونه مردن».
شهید بهروز ابوحمزه
به امام حسین بگویید...
«اگر به زیارت رفتید، به امام حسین(ع) بگویید که من هم جوانی داشتم و آرزویش این بود که در زمان شما و در رکاب شما باشد، ولی امروز این سعادت را پیدا کرده و به یاری شما آمده».
شهید مجتبی زکریا پور
کلمات کلیدی: