گپوگفتی با احمد نجفی
به کوشش: حسین خاکی
در نخستین روزهای سال، خیلیها میآیند منطقه؛ از ورزشکار و هنرمند و دانشجو و دانشآموز گرفته تا کاسب و کارگر و وزیر و نماینده مجلس.
همه، جوری احساس تعلق میکنند به این سرزمین و به این خاک. احمد نجفی هم یکی از آنهاست. مجری برنامه صندلی داغ را که میشناسید؟ حرفهای جالبی برای گفتن داشت...
?
ـ اگر بگویم از بچههای نشریهای به نام «امتداد» هستم، چه معنایی از این واژه در ذهن شما تداعی میشود؟
امتداد در حقیقت نوعی تکرار در حرکت آینده است، امتداد آن چیزی که باور داشته باشیم، یعنی استمرار.
ـ این استمرار تا کجا میتواند ادامه پیدا بکند؟
تا جایی که هر کس بخواهد با این مملکت سر به سر بگذارد این امتداد را حس کند و بداند دیگر از این غلطها نکند، بداند با کی طرف است، با چی طرف است. بداند اینجا جایی نیست مثل سابق که هر کاری دلشان خواست بکنند، این یک نیروی بالقوه و بالفعلی در مملکت ماست. در امتداد یک حرکتی است که به هر حال با دلیل و بیدلیل برای بچههای یک مملکت پیش آمد. هیچ چیز مهمتر از این نیست.
ـ فکر میکنید وظیفه چه کسانی است که این امتداد را حفظ کنند؟
همه، این وظیفه شخصیت خاصی نیست، همه باید حس کنند که مال این مملکت هستند. همه باید باور کنند که چه اتفاقی افتاد و چه جوانانی رفتند. اینها یک چیزهای حس کردنی است، اینها حسهایی نیست که آدم برایش مسیر معینی را پیدا کند. همه باید این حس را داشته باشند.
ـ حدود هجده سال از جنگ میگذرد. ما میبینیم در خاک عراق هیچ خبری نیست، هیچ کسی برای بازدید نمیآید، اما در خاک ایران، نه تنها مردم ایران بلکه از کشورهای دیگر هم برای بازدید میآیند، فکر میکنید چه چیزی داخل این خاک نهفته است که جوانها، دختر و پسر را به اینجا میکشاند و احیاناً خیلیها را متحول میکند؟
این فقط خاک نیست، این هسته اصلی تاریخ و جنس و ژن ایرانی است. این چیزی نیست که یادمان برود! من اصلاً نمیخواهم بگویم ما از همه بهتریم، ولی ما با همه متفاوتیم، ایرانی متفاوتترین ملت جهان است. چه تاریخی، چه هویتی، چه انسانی، چه دینی، چه غیر دینی فرقی نمیکند. اصلاً تمایزی که ایرانی دارد در طول تاریخ و در جهان واقعاً با همه ملتها فرق میکند. از این باید استفاده کنیم. نباید این را بکوبیم یا بیاعتنا باشیم. این جنس را پیدا کنید به قول شما در آمریکا فقط یک روز در سال، روز شهدا با نهایت احترام میروند سر خاکشان، سر قبرهایشان. اما اینجا را ببین، آنجا را هم ببین، این مال جنس ماست، این مال هوش ماست، این مال حس قوی انسانی ماست و در خون ما هم میچرخد. این را شما هر جای دنیا هم که بروی با خودت میبری، امروز دارند در سوئد سینه میزنند و حسین حسین میکنند. این مال ایرانی است و غیر ایرانی این کار را نمیکند. آنهایی هم که ادعای شیعه دارند در اقصا نقاط جهان واقعاً منبعث از این مملکت است، یعنی با توجه به اینکه فرهنگ شیعه رشد و تولدش در اینجا بوده، جنسیت به خودش گرفته، وگرنه هیچ جا، هیچ جای دنیا چنین رفتاری که اینجا با همیاران، همقطاران، همفکران و... میشود، هیچ جا نمیشود، از این جنس من حیفم میآید که هنوز استفاده صحیح نشده است. این استفاده مدّ نظر من است، این پتانسیل را من میگویم.
ـ تعریف شما از خادمین افتخاری شهدا چیست؟
اگر دارند برای دلشان میکنند، دستشان را میبوسم. اگر وظیفه دارند باید قدرشان را دانست. اگر بنا به اصول دیگری است فرقی نمیکند. فکر میکنم باید بیشتر به اینها رسیدگی بشود، بیشتر به احساساتشان و حرفهای آنها گوش کرد. بنابراین هر کاری که برای هویت این خادمین میکنیم، در حقیقت نهالی است که برای آینده این خادمین میکاریم.
ـ شما که به مجموعه راهیان نور پیوستهاید، پیشنهاد یا راهکاری برای بهتر برگزار شدنش دارید؟
من هر سال میبینم که تغییرات عمدهای اینجا صورت میگیرد. هنوز یک نقشه عمومی یا اصولی را برای اینجا ندیدم. نه اینکه بگویم ندارد، خیلی دلم میخواهد توی یک فرصت مناسب یک ماهه دو ماههای که در اینجا هستم، با توجه به شرایط موجودش و گذشتهاش یک طرح دیگری پیاده شود؛ طرحی که شایسته هویت این همه فداکاری را داشته باشد. من هنوز اینجا را ناقص میدانم. البته بعضیها میگویند همینجوریاش خوب است. خوب است، اما آیا این پنجاه سال دیگر هم دوام دارد. آیا پنجاه سال دیگر هم همین گونه جوانها را برای استمرار این تاریخ میتوانیم اینجا بکشانیم؟ ما نباید فکر امروز و فردا و پنج سال دیگر را بکنیم. باید فکر سی ـ چهل سال دیگر را بکنیم. ما وظایف دیگری هم داریم. وظایف ما فرهنگی هم است. اینها استدلال نیست، اینها یک باور علمی است که باید شما در فرهنگ داشته باشید. برای همین باید مقداری مواظب بچهها بود. آنها را کمک کرد. به این هویت یک شکل و رنگ دیگری داد و حتی طرحهای تازه. هیچ ایرادی ندارد، به هرحال اینجا جایی است که بهترین فرزندان این مملکت تکهتکه شدند، شهید شدند، اسیر شدند، نمیشد به این سادگی این وظیفه را ایفا کرد. وظیفه همه است.
امروز دست میکنند از دل خاک یک سکه درمیآورند، دویست تا همایش میگذارند، همانجا را قرق کرده، فوری چراغانی کرده و دیجیتال میزنند که الا و بالا این جا یک نفر بوده در سه هزار سال پیش که یک تکه لباسش پیدا شده. نمونه آن شهر سوخته است. این همان حالت استمرار است، همان امتداد است. چطور میشود در جایی مثل همین خاک شلمچه، این همه سکه ناب ریخته باشد و ما بیتوجه باشیم، مگر میشود؟ ما وظیفهمان نشان دادن این تاریخ به آیندگان است. نباید با یک نسل یا دو نسل فراموش بشود، گم بشود و یا خاک بشود. چارهای جز اینکار نداریم. اگر میخواهیم تاریخ ما، تاریخ باشعور و فعالی بماند، چارهای جز این کار نداریم.
آیا این فقط برای این نیست که من بدانم این کسی که اینجا شهید شده میشناختهام یا نه؟ حتماً قوم و خویش من بوده، حتماً هموطن من بوده، حتماً رفیقم بوده، دیگر از این شناخت بیشتر؟ حتماً میشناختم. اسم مهم نیست. مهم این است که این استمرار رسیدن به این آدمها، به این محل، به این حادثه، هم برای جلوگیری از تکرارش از سوی یک مشت دیوانه وحشی که توی دنیا ریختهاند، ضروری است، هم برای خودمان که بدانیم اینجا بهترین آدمهای این مملکت بودهاند که تاریخ ایران به خودش دیده است و برای قطره قطره خاک و آب و ایمان این مملکت تلاش کردهاند. من موقع جنگ اینجا بودم. خدا شاهد است هنوز وقتی یادم میافتد شرمم میآید از اینکه هستم. آمدن بچهها و زائران خیلی خوب است، ولی اینجا باید جور دیگری بشود، اینجا باید یک استناد تاریخی برای آیندگان پیدا کند، در غیر این صورت به نظرم کافی نیست.
ـ آیا نمونهای از موزههای جنگ در کشورهای دیدهاید که بتوانیم طرح و الگوی آن را در اینجا پیاده کنیم؟
من بارها در برنامهها هم گفتم، بروید موزه جنگ اوکراین را ببینید. چهار صد هکتار است. بیش از دویست عدد مجسمه مسی از قهرمانانشان در دل سنگهایشان حک کردهاند. بروید ببینید اینها تاریخ و افتخار و غرور آن مملکت است. من میآیم اینجا، در دل شهر خرمشهر چند تا تانک قراضه میبینم. خوب حالم بد میشود. من باید یک عده را جذب کنم، فکر شما نیستم، شما هستید. من فکر فرزندانم هستم.
شما چه میخواهید با یک مشت حرف و شعارهای قدیمی و کهنه؟ کار فرهنگی بکنید، کار درست بکنید، تاریخ درست را بگویید تا بتوانیم بمانیم. خدا و حقیقت یک چیز واحد هستند، حقیقت را بگویید. فکر نکنید مردم پس میزنند، چرا پس میزنند؟ آقا اینجا یک عدهای ترسیدند ولی جنگیدند. من خودم روز اول اینجا ترسیدم. دعوا نداریم! ترس است دیگر! بشر با ترس به دنیا آمده، هر کس بگوید من نمیترسم دروغگوست، اما به تدریج چیزهای دیگری قوت پیدا میکند. آن چیزها را ارزش بدهید، اون چیزها را پیدا کنید، این باید دیده بشود. امتداد در کجاست؟ در حرف است؟ یا فقط در مجله است و یا در حرکت درست و صحیح فرهنگی است؟ من آرزویم این است که این اتفاق بیفتد. و این محلها را ضمن اینکه محلهای واقعی میکنیم، بیاییم محلهای جذب مردم کنیم. من نمیگویم اینجا را تبدیل به باغ ملی کنیم که مردم بیایند چلوکباب بخورند. نه من اصلاً منظورم این نیست. منظور این است که فضایی بسازیم که فضای واقعی باشد، فضای درستی باشد، مردم از همه جا و با هر نوع فکر و تفکری وارد شوند. من خیلیها را در تهران دیدم تا حرف جنگ میزدی، با لبخند تمسخرآمیز نگاهت میکردند، اما به مجرد اینکه اینجا را آمدند دیدند، متحول شدند. معلوم است که دل و حس را دارند، اما منتقل نشده است، ما کمکاری کردیم. باید تجدید نظر کنیم.
ـ نمیخواهید با بچههای خادمین همصحبت شوید؟
شما به فکر کسانی هستید که خیلیها فکر میکنند دیگر نیستند، خیلیها فکر میکنند که دیگر مهم نیست و شما با رفتار و کردارتان نشان میدهید که نه، هم هستند هم مهم هستند، هم از نظر انسانی، هم از نظر غرور ملی، دارید چیزی را برای امروز و آینده حفظ میکنید، در حقیقت برای استمرار یک تاریخ تلاش میکنید. خدا قوت.
کلمات کلیدی: