سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانشمندان، حاکم بر مردم اند . [امام علی علیه السلام]

از جا برخاست!

 

و اما شعر نور...

گفتند: می‌خواهیم راهیان سفر نور

«امتدادی» از نور داشته باشد...

و گفتند می‌خواهیم در این «امتداد» نورانی

شعاع شعر هم باشد

شعر نور...

ما هم دل تاریکمان را

به دریای نورانی شهیدان

زدیم...

و دعای مستجاب شده سید مرتضی آوینی

بر لب:

«ای شهید، ای که بر کرانه ازلی و ابدی وجود نشسته‌ای

دستی برآور و ما قبرستان نشینان عادات سخیف را از این منجلاب بیرون کش».

و اینکه عمری و توفیقی اگر بود، از بزرگان و قدیمی­های شعر انقلاب و از جوانان نسل خودمان شعر خواهیم خواند...

 

ـ  علی‌رضا قزوه

...کمترکسی است که نام او و یا شعر او را نشنیده باشد؛ شعر او شعر اعتراض است و نامش از سال 69 با انتشار مجموعه «از نخلستان تا خیابان» بر سر زبانها افتاد. از او اشعار به یاد ماندنی مثل: مولا ویلا نداشت، مثنوی شرمساری و... را خواندیم.

غزل درد (به سید مرتضی آوینی)

ای یکه سوار شرف، ای مرد‌تر از مرد

بالایی من! روح تو در خاک چه می‌کرد؟

می‌گفت: بمان! ـ عشق چنین گفت که بشتاب ـ

می‌گفت: برو! ـ عقل چنین گفت که برگرد ـ

دیروز یکی بودم با تو، ولی امروز

تو نورتر از نوری و من گردتر از گرد

یک روز اگر از من و عشق و تو بپرسند:

«پیغمبرتان کیست؟» بگو درد، بگو درد

ای چشم و زبان شهدا، هیچ زبانی

چون حنجره‌ات، داغ مرا تازه نمی‌کرد!

آرزو

گل اشکم شبی وا می‌شد ای کاش

همه دردم مداوا می‌شد ای کاش

به هر کس قسمتی دادی خدایا!

شهادت قسمت ما می‌شد ای کاش

شهیدان

خوشا آنانکه جانان می‌شناسند

طریق عشق و ایمان می‌شناسند

بسی گفتیم و گفتند از شهیدان

شهیدان را شهیدان می‌شناسند

 

ـ  ندا هدایتی فرد

...، شاعره‌ای جوان و شیرازی که امسال برای اوین بار شاهد شعرش در کنگره شعر دفاع مقدس بودم؛ شعری زیبا که درد دل فرزند شهیدی است، با پدری که...

عکس تو را نشناختم

تا اشک را خواندم، نوشتم مشق امشب درد

رنگ تمام سیب­های دفتر من زرد

تکرار شد یکبار دیگر، آب، بابا، آب

اما مدادم سرد...، دستم سردتر از سرد...

درس نخستم را نوشتم: آب، جا خالی

عکس تو را نشناختم، زیرش نوشتم: مرد!

من زیر و رو کردم تمام خاطراتم را

در هیچ جا اما تو را یادم نمی‌آورد

انگار من سهمی ندارم از تو بابا،‌ هان؟!

جز یک پلاک و چفیه و تابوت خاک و گرد!

بر گردنم انداختم، بابا! پلاکت را

نامی که مانده بر پلاکت، دلخوشم می‌کرد

آموزگارم داد زد: گفتم بگو «بابا»

نام بزرگت بر زبانم بود، گفتم: «مرد»

 

این هم چند «طرح» بسیار پر مفهوم و خواندنی، از شاعر بسیجی و بی‌ادعا

ـ حسین کیوانی «کویر»

... طرح‌هایی که واگویه دل‌های سوخته است...

دیروز

از هر چه بود  گذشتیم!

امروز

از هر چه بودیم!!

?

آنجا

در پشت خاکریز بودیم

اینجا

در پناه میز!!

?

دیروز

دنبال گمنامی بودیم

امروز

مواظبیم که ناممان گم نشود!!

?

جبهه بوی ایمان می‌داد

اینجا ایمانمان «بو»‌ می‌دهد!

?

جبهه؛

سرزمین صداقت بود؛

اینجا

پر از مین حسادت!!

?

جبهه؛ زمین جوانمردی بود

اینجا

جوانمردی بر زمین می‌خورد!!


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط ارسلان سلطانی 87/3/8:: 12:15 صبح     |     () نظر