اسمش مجید بقایی بود. از آن بچههای کله شق بود. دیپلم ریاضی داشت، رشته شیمی هم قبول شده بود، اما سال بعد دوباره از گروه علوم تجربی کنکور داد. فیزیوتراپی را در دانشگاه اهواز خواند و در نهایت شد دانشجوی پزشکی دانشگاه جندیشاپور (چمران).
?
اینها را گفتم تا وقتی برایت میگویم این پسر، آرام و قرار نداشت، بدانی یعنی چه؟! فعالیتهایش را از همان دانشگاه اهواز شروع کرد. خودش بهبهانی بود. شد عضو گروه منصورون در بهبهان. عملیاتهای خطرناکی مثل ترور سروان داوودی که از افسران سرسخت شهربانی و از عمال بدقلق رژیم پهلوی بود، نقشه همین دانشجوی پزشکی است.
?
مجید از همان ابتدا شده بود مسئول عملیات مسلحانه گروه. یک وقتهایی هم برای جلوگیری از آشوب چماقداران شاه، گروه گشت و بازرسی ترتیب میداد. برای تأمین مایحتاج مردم، تعاونی تشکیل داده بود و خلاصه شده بود همه فن حریف بهبهان.
?
انقلاب که پیروز شد، مجید رفت سراغ سرسپردههای رژیم که متواری شده بودند. دنبال سرنخ بود. در کنار همه این فعالیتها معتقد بود که انقلاب به کار فرهنگی نیاز دارد. کانون نشر فرهنگ اسلامی را راه انداخت. نقاش، خطاط، طراح و مسئول تبلیغاتش هم خودش بود و چند نفر دیگر.
?
در و دیوارهای شهر، یادگاریهای زیادی از مجید دارند. رنگ برمیداشت و در شهر دوره میافتاد. روی دیوارهای شهر طرحهای انقلابی میکشید. تا اوایل دفاع مقدس در جهاد سازندگی بود. بعد رفت سپاه و کنار شهید دقایقی، مشغول به کار شد. ارائه راهحلهای ابتکاری و مناسب او، همه را دلگرم و پرجوش نگه میداشت.
?
مجید فرز بود. تا تصمیم میگرفت عمل میکرد. مقید بود به نماز اول وقت. کنار جاده، زیر آتشباران دشمن، توی کانالهای باریک و... فرقی نمیکرد، او باید نمازش را میخواند. رفقایش میگویند: قانع بود، متواضع بود، با وقار، منصف، کم توقع و... .
?
این آخریها شده بود فرمانده قوای یکم کربلا. همراه شهید باقری بود. برای شناسایی رفته بودند که گلوله توپ مستقیم مهمان سنگر آنها میشود.
?
میگفتند مجید یک دفترچه داشت که مطالبی در آن مینوشت. دفترچه آقای دکتر را که بعد از شهادتش باز میکنند، میبینند که اسم 39 شهید را در آن نوشته. چهلمیاش خودش بود: دکتر مجید بقایی. محل شهادت: فکه، تاریخ 9/11/1361.
کلمات کلیدی: