همهش واسم میباره
بازی روزگاره
ریهم یه دم صب تا شب
میسوزه و میخواره
اینکه من رو میبینن
میگن،آقا، موجیه
یادگار شلمچهس
از کانال زوجیه
تو دل اون معرکه
مرد میخواست، بمونه
دفتر زندگی رو
تو اون آتیش بخونه
رفتن بچهها رو
ببینه، دونه، دونه
داغون بشه، تو دلش
غم بزنه جوونه
رفتن بچهها رو
خدا میخواست ببینم
شقایقهای عشق رو
با داس غم بچینم
اینها همش بهونهس
غمی که تازه مونده
غم یاد بچههاست
روحیهمو چلونده
یادم میاد واسه جنگ
با هم بودیم اون روزا
با همه بچهها
تو دل اون تپهها
جنگ مثل یک بازی بود
یه بازی مردونه
واسه یک امتحان
جنگ شده بود بهونه
با بچهها تو سنگر
غمها رو له میکردیم
اول هر پاتکی
عشق رو زره میکردیم
یه زره مطمئن
یه زره توپ توپ
همیشه با ما بودش
تو اون همه تیر و توپ
حالا دارم میسوزم
از قافله جا موندم
طاقتشو ندارم
تنهای تنها موندم
دلم به یاد اونا
مثل سرکه میجوشه
حتی توی شادی هم
رخت عزا میپوشه
من که دست خودم نیست
اینکه آتیش میگیرم
روزی دویست، سیصد بار
به یادشون میمیرم
با انواع سرطان
مدتیه ور میرم
هر جوریه میمونم
از دستشون درمیرم
اونکه کاریم نداره
سرطان حنجرهس
برای در رفتنم
در نیست، مثل پنجرهس
با معده و با کبد
دیگه کاری ندارم
جونمو ذره، ذره
دارم بالا میآرم
کلمات کلیدی: