هستی نه از پیاله، نه از خم شروع شد
از جادة سهشنبه شب قم شروع شد
آیینه خیره شد به من و من به آینه
آنقدر خیره شد که تبسم شروع شد
خورشید ذرهبین به تماشای من گرفت
آنگاه آتش از دل هیزم شروع شد
وقتی نسیم آه من از شیشهها گذشت
بیتابی مزارع گندم شروع شد
موج عذاب یا شب گرداب هیچیک
دریا دلش گرفت و تلاطم شروع شد
اطفال دست خود چه بگویم که ماجرا
از ربّنای رکعت دوم شروع شد
در سجده توبه کردم و پایان گرفت کار
تا گفتم «السلام علیکم» شروع شد
فاضل نظری
به کوشش: عبدالرضا مهجور
میگویند تا دلسوخته نباشی، شاعر نخواهی شد و این حقیقتی است انکارناپذیر. بزرگانی مثل «رحیم چهرهخند» که از بازماندگان نسل عاشقان خمینی(ره) هستند، شاهدی برای این مدعا به حساب میآیند.
شعری که از ایشان خواهید خواند، به سبک ابوالفضل سپهر و به یاد اشعار او سروده شده است که در سطر سطر آن آثار فوران رنج مشاهده میشود. به غیر از بعضی اشکالات فنی و زبانی، تنها ایرادی که میتوان برای این شعر ذکر کرد، نوع نگاه شاعر به واژههای شهید و جانباز است، توضیح اینکه وقتی به اشعار سپهر مراجعه میشود، میبینیم که نگاه او و زاویة فکر او نسبت به این مفاهیم، حالتی نیایشگونه، توأم با صداقتی زلال و بغضآلود است و او هیچگاه در مقام یک واعظ و یا ناصح از جنگ برگشته صحبت نمیکند!!! بگذریم...
شاید سالها بگذرد تا ابوالفضلی دیگر در این سپهر طلوع کند...
اما ابوالفضل سپهر
دربارة بسیجیترین شاعر روزگار نمیدانم چه بگویم یا چه بنویسم، به جز یک اعتراف: ابوالفضل جان، یکی از دوستانت به من زنگ زد و گفت که بستری شدهای و... خدا میداند که من هم پیگیری کردم و برای حضرات مسئولین نامه نوشتم و... اما!
شاید میتوانستم بیشتر تلاش کنم و... اما نشد... خواهش میکنم مرا ببخش!
اگر برات مهمه، دردا و بیدوایی
این قصه یه مرده، موجی و شیمیایی
کلمات کلیدی: