به یاد شهید سرهنگ تقی راعیدهنقی
محمدرضا امینی
«نفسهای انسان، گامهایی است که بهسوی مرگ برمیدارد.» این جمله را کسی بهتر میفهمد که با هر نفس، مرگ را درک کند؛ با دم، مرگ را به درون میخواند و با بازدم آن را بیرون میدهد و آنقدر با او دست و پنجه نرم میکند تا روزی که مقلوبش کند؛ اما اگر پای شهادت در میان باشد، این سختیها شیرین میشود و چه عاشقانه این سختی به حلاوت تعبیر میگردد.
اگر شیمیایی، سراسر وجودت را فراگرفته باشد و تو نیز برای ادامة حیات خود و برای نفس کشیدن، مجبور باشی که بخش اعظم انرژی خود را صرف این عمل به ظاهر آسان کنی، آنگاه خواهی فهمید که کل نفس ذائقهالموت یعنی چه!
لحظاتی اینچنین برای هر انسانی کافی است که غرورش را بشکند و خود را همواره آماده سفر کند؛ گاهی نیز این لحظه، چهارده سال به طول میانجامد. چهارده سال خسخس، نفسنفس زدن، تن به بستر بیماری سپردن، تحمل درد و هیچ نگفتن، چهارده سال تحمل، تحمل و باز تحمل.
تقی راعی دهنقی، پرندهای است که روح بزرگ خود را در این سالیان طولانی، آماده سفری ملکوتی میکرد. بیست سالش بود که وارد ارتش شد. چهارم مردادماه 1366 در منطقهای حوالی سردشت، شیمیایی شد. نیمی از بینایی خود را نیز از دست داده بود تا نیمی از چشم دلش روشن شود. چشم ظاهر برای کسی لازم است که در این دنیای خاکی میخواهد طی طریق کند؛ اما کسی که پای آفاقیاش بیش از پای انفسیاش کار میکند، ناگفته پیداست که چشم دل بیش از چشم سر به کارش میآید.
سرانجام این اتصال دهنده زمین خاکی به عرش کبریایی، شهید زنده و کبوتر خستهبال از تبار عاشقان ولایت، پس از تحمل سالها درد و رنج، در نوزدهم شهریورماه 1380 خود را کشانکشان به خیل عظیم شهیدان راست قامت تاریخ رساند.
?
چند روز قبل از شهادتش، در حالی که روزهای سختی را میگذراند، جمعی از دوستانش که به عیادتش رفته بودند، از او خواستند که اگر خواستهای داری بگو. و او تنها همین را گفته بود که: «پشتیبان ولایت فقیه باشید، مواظب رهبر باشید، رهبر ما سید است و ما دوستش داریم.»
کلمات کلیدی: