n محمدمهدی رضوان
دوشنبه بود؛ 27 تیرماه 1367 عقربههای ساعت، 2 بعدازظهر را نشان میداد که گویندة اخبار رادیو، در رأس خبرهای خود، خواند: جمهوری اسلامی ایران طی پیامی به دبیرکل سازمان ملل، ضمن قدردانی از اقدامات وی اعلام کرد، در جهت استقرار امنیت، قطعنامه 598 را رسما پذیرفته است.
دو روز بعد، امام خمینی(ره) پیام بسیار مفصلی به مناسبت سالگرد کشتار زائران ایرانی در مکه و نیز پذیرش قطعنامه 598 صادر کرد که در آن، از همة کسانی که در جبههها شرکت کردند، تشکر کرده بود و پذیرش قطعنامه را در مقطع کنونی، به مصلحت انقلاب و نظام دانسته بود. در همین پیام بود که ایشان، این اقدام را به منزله «نوشیدن جام زهر» دانسته و فرمودند: «به امید رحمت خدا، اگر آبرویی داشتم با او معامله کردم».
چهار روز از پذیرش قطعنامه از سوی ایران گذشته بود که روز جمعه 31 تیرماه 1367، عراقیها، دوباره دست به یک تهاجم گسترده در جنوب کشور زدند و تا سی کیلومتری خرمشهر جلو آمدند. آنها میخواستند با اشغال مناطقی از ایران، افراد بیشتری را به اسارت بگیرند تا در مذاکرات پس از جنگ، برگ برنده دستشان باشد. با پذیرش قطعنامه هم، اکثریت نیروهای نظامی حاضر در منطقه تخلیه شده بودند و خرمشهر، مدافعان چندانی نداشت و در آستانه سقوط قرار گرفته بود. در این هنگام، امام خمینی(ره) با فرستادن پیامی برای فرماندهان سپاه، از آنها خواستند هر طوری که شده، مانع از حضور دشمن در منطقه شوند. گسترده نیروهای بسیجی، که بعد از پذیرش قطعنامه، در باغ شهادت را به روی خودشان بسته دیده بودند، روانة جبهههای جنوب شدند و عراق را تا خطوط مرزی عقب زدند.
این حمله وحشیانه عراق، به اعتراف کارشناسان عراقی، به ضرر خودشان تمام شد. یک مقام ارشد ارتش عراق، این اقدام را اشتباهی استراتژیک دانست که منجر به خروش ملی مردم ایران شد و ابتکار عمل را از دست عراق خارج کرد.
?
ساعت 14:30سوم مردادماه 1367 بود. تعدادی از اعضای سازمان مجاهدین خلق که با پیروزی انقلاب اسلامی به عراق متواری شده بودند، با استفاده از حمایتهای گستردة صدام، در حال انجام اقداماتی بر ضد نظام جمهوری اسلامی بودند، از توجه ایران به مناطق جنوبی و غفلت از غرب کشور، استفاده کردند و با پشتیبانی ارتش عراق، و با استفاده از آخرین سلاحهای سبک و سنگین که آمریکا و صدام در اختیارشان قرار داده بود، به سمت باختران(کرمانشاه فعلی) حرکت کردند. آنان خیلی زود، با عبور از تنگة پاتاق، وارد خاک ایران شدند و شهرهای سرپلذهاب و کرند غرب را تصرف کردند. در شب اول در شهر اسلامآباد توقف کردند مردم این شهر، حتی مجروحان حاضر در بیمارستان، را به رگبار گلوله بستند. جالب آنکه آنها حتی به بستگانشان هم رحم نکردند.
مسعود رجوی، سرکرده این گروه، در حالی که بر خودروی ضدگلوله سوار بود، کاروان مجاهدین خلق را که پانزده هزار زن و مرد بودند، همراهی میکرد. فرماندهان منافقین، خیال میکردند که وضعیت نظامی ایران از هم پاشیده و بسیار آسیبپذیر است و تنها یک ضربه و شوک، نظام جمهوری اسلامی را فرو خواهد ریخت. آنها طرح عملیات خود را در یک جلسه 24 ساعته آماده کرده بودند و در تاریخ 31 تیرماه 1367، نیروهای خود را توجیه کرده و نام عملیات را هم گذاشته بودند: «فروغ جاویدان».
رجوی در جلسه توجیه نیروها، وضعیت داخلی ایران را شکننده توصیف میکند و میگوید: این کالک عملیاتی است. شما به آسانی به تهران خواهید رسید و با سرنگونی رژیم، همة ایران در اختیار شما خواهد بود. و در پاسخ به یک سؤال دیگر، متکبرانه میگوید: «پاسخ به سؤالات بعدی در میدان آزادی تهران ...!»
?
در پایان روز اول بود که مردان شورای عالی دفاع ایران که از سقوط شهرهای غرب کشور مطلع شده بودند، صیاد شیرازی را مأمور رسیدگی به وضعیت منطقة غرب کردند. صیاد، همان شب با یک هواپیمای فالکون، خودش را به باختران رساند و هنگامی که از اوضاع منطقه آگاه شد، دریافت که برخلاف گمانشان، با ارتش عراق طرف نیستند؛ بلکه در برابر نیروهای مجاهدین خلق، قرار گرفتهاند. وی سپس طرحی ریخت که بر پایة آن، باید به متجاوزان اجازه میدادند تا تنگة «چهارزبر» در 34 کیلومتری باختران پیشروی کنند. آنگاه در آنجا، خلبانان هوانیروز از عقب و جلو، راه را بر کاروان میبستند و نیروهای مردمی و بسیجی بسیاری که پس از آگاهی از حمله، از سراسر کشور به باختران آمده بودند، حسابشان را میرسیدند. حضور گسترده نیروهای مردمی در باختران به اندازهای بود که در جاده ورودی شهر، تا کیلومترها ترافیک شده و مردم، پیاده به سمت شهر راه افتاده بودند!
?
صبح روز پنجم مرداد، عملیات «مرصاد» آغاز شد؛ رمزش را هم گذاشته بودند: «یا علی بن ابیطالب». منافقین، که سرخوش از این بودند که در طول مسیر، با هیچ مقاومت خاصی روبهرو نشدهاند، ناگهان خود را در جهنمی از آتش دیدند که از زمین و هوا بر سر آنها ریخته میشد. چند ساعت بعد، جادة باختران ـ اسلامآباد، انباشته از ادوات سوختة اهدایی دولتهای غربی به مجاهدین خلق شد.
بعضیها هم که موفق شده بودند از این مهلکه جان سالم به در ببرند، به روستاهای اطراف پناه بردند و برخی دیگر هم با خوردن قرص سیانور، به زندگی خود پایان دادند. عملیات که تمام شد، دو طرف جاده آکنده از کپههای خاکی بود که در زیر خود، اجساد هزاران دختر و پسر را پنهان کرده بود که دست به خون هموطنان خود آلوده کرده بودند.
?
ارتش عراق که سلاحهای گوناگونی مثل تانکهای پیشرفته «تی ـ 72» به منافقین داده بود و علاوه بر این هنگام عملیات با حمایت هوایی و بمباران شهرهای در مسیر، حداکثر پشتیبانی را از نیروهای این گروهک کرده بود، پس از شکست سنگین در این عملیات، در 29 مرداد 1367 مجبور به پذیرش آتشبس شد.
?
مرصاد، عرصة ایثار و فداکاری خیلی از جوانان و دلاورمردان این وطن است؛ از جملة آنان، محمدرضا قلیوند است که در روز پنجم مرداد ماه، در سرپلذهاب به شهادت رسید.
محمدرضا، فرماندار شهرستان کنگاورِ کرمانشاه بود؛ در حالی که حتی نزدیکترین همرزمان او هم نمیدانستند مردی که همراه آنها میجنگد و حتی برای شناسایی، به داخل خاک عراق میرود، یکی از مسئولان ارشد استان است!
شهید قلیوند را «چمران خطه غرب» نامیدهاند. وقتی به او مسئولیت فرمانداری کنگاور پیشنهاد شد، نمیپذیرفت. خیلی اصرار کردند، پذیرفت، اما به شرطی که هر وقت لازم شد جبهه برود، کسی مانعش نشود.
سوتیتر
رجوی در جلسه توجیه نیروها، وضعیت داخلی ایران را شکننده توصیف میکند و میگوید: این کالک عملیاتی است. شما به آسانی به تهران خواهید رسید و با سرنگونی رژیم، همة ایران در اختیار شما خواهد بود. و در پاسخ به یک سؤال دیگر، متکبرانه میگوید: «پاسخ به سؤالات بعدی در میدان آزادی تهران ...!»
کلمات کلیدی: