سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خوی ها، بخشش های خداوند ـ عزّوجلّ ـ است . لذا هرگاه خداوند بنده ای را دوست بدارد، به او خویی خوش می بخشد . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]

n سعید عاکف

شنبه، هفدهم مرداد ماه 1377

افغانستان ـ مزارشریف

با خیانت برخی از فرماندهان جبهة به اصطلاح متحد، نیروهای طالبان، کاملاً غافلگیر کننده وارد شهر زیارتی و شیعه‌نشین مزار شریف شدند.

ملا عمر با توجه به آشنایی‌اش با خلق و خوی نیروهایش، به آنها اجازه داد دو ساعت در این شهر، محبان اهل بیت(ع) را قتل‌عام کنند، اما گویی آشنایی این رهبر تازه به دوران رسیده با نیروهای تحت امرش، جامع و کامل نبود؛ آنها تنها در دو روز، دست به یک نسل‌کشی وحشیانه و کم‌نظیر در تاریخ بشر زدند، و تا مدت‌ها به صورت پراکنده، به کشتار مزاری‌های مظلوم و بی‌دفاع و اسرای بی نام و نشان ادامه دادند.

هنگامی که این نیروهای لجام‌گسیخته وارد شهر شدند، لجام اسلحه‌های خود را نیز گسیختند. زنان، مردان، کودکان و پیران، از شلیک بی مهابای قصابان خون‌ریز در امان نبودند. شاهدان عینی در بین جنازه‌ها، چندین جنازة نوزاد و طفل چندماهه را دیده بودند که در آغوش گرم مادرانشان، شهد شیرین شهادت را گوارای وجود کرده بودند.

در این روز مصیبت و بلا، طالبان حتی از جان حیوانات هم نگذشتند. بز، گربه، الاغ و هر موجود ذی‌جود دیگری، هدف تیراندازی‌های بی حساب و کتاب آنان بودند. ساعتی بعد، این کشتار، شکل و فرم خاصی به خود گرفت. آنها به زور وارد خانه‌ها می‌شدند. سپس بدون استثنا به هر مرد پیر و جوانی که داخل خانه بود ـ و بعضاً حتی به کودکان و نوجوانان پسر ـ سه گلوله شلیک می‌کردند: یکی به پیشانی، یکی به سینه و یکی هم به دستگاه تناسلی آنان. بعد از آن در پیش چشم همسران و مادران آنها، برای اینکه مقتول را حلال کنند، گلویش را هم با سرنیزه می‌بریدند!

چون طالبان به هیچ مجمع و نهاد بین‌المللی، اجازة حضور در شهر مزارشریف را ندادند، هرگز کسی نتوانست شمار دقیق کشته شدگان را دریابد؛ ولی برخی شاهدان عینی این عدد را فقط در شهر مزار شریف، بین شش تا هشت‌هزار نفر تخمین زدند. یکی از این شاهدان، احمد رشید، خبرنگار پاکستانی، است. وی در گزارشی1 می‌گوید: طالبان تا شش روز به بازماندگانِ مقتولان، اجازة دفن جنازة عزیزانشان را ندادند. همین امر باعث شد تا شب اول، بوی گوشت و خون، سگ‌های زیادی را از خارج به داخل شهر بکشاند. آنها در آن شب و شب‌های بعد، به قدری گوشت انسان خوردند که از فرط پرخوری، با حالت مستانه و تلو تلو خوران، این طرف و آن طرف می‌رفتند!

طالبان به این شیوه‌های قتل و جنایت نیز بسنده نکردند. آنها بسیاری از مردان هزاره را که همگی بر مذهب اهل بیت(ع) بودند و از مدافعان سرسخت مزار شریف به شمار می‌آمدند، پس از اسارت، به صورت فشرده و ایستاده، سوار کانتینرهایی کردند که بر بار تریلی‌ها بود. سپس عده‌ای از آنها را به دشت لیلی برده و پس از تیرباران به گورهای دسته‌جمعی سپردند. اما با عده‌ای دیگر، رفتار بسیار فجیع‌تری داشتند؛ آنها را داخل کانتینرها، در حالی که ایستاده بودند و در اثر فشار جمعیت جایی برای تکان خوردن نداشتند، حبس کردند. پس از سه روز که سراغ یکی از این کانتینرها رفتند و درهای محکم بسته شدة آن را باز کردند، به غیر از سه نفر، بقیه در اثر نرسیدن هوا و تمام شدن اکسیژن به گونة دلخراشی خفه شده بودند؛ و این بلایی بود که گریبانگیر بسیاری دیگر هم شد!

جنایت دیگر طالبان در این روز، سند نابودی‌شان را امضا کرد. یک واحد کوچک از نیروهای طالبان، به همراه چند نظامی دیگر از گروه ضد شیعی سپاه صحابة پاکستان، و به فرماندهی فردی به نام دوست‌محمد، به زور وارد کنسولگری ایران در مزار شریف شدند. اولین اقدام آنها، بازداشت دیپلمات‌های ایرانی و حبسشان در اتاقی داخل زیرزمین بود. سپس شروع به غارت ماشین‌ها و تمام اموال ارزشمند کنسولگری کردند.

ساعتی بعد، ملا دوست‌محمد از طریق بی‌سیم، با اربابش ملاعمر تماس گرفت. طی همین تماس و تنها با گفتن یک جمله، حکم تیرباران دیپلمات‌های ایرانی صادر شد! و دقایقی بعد، این جنایت نیز به پروندة سیاه و ننگین از جنایات طالبان، افزوده شد.

نُه تن از فرزندان ایران، ‌در نهایت مظلومیت و غربت، در این جنایت به شهادت رسیدند. هر یک از آنها حکم گوهری را داشتند که متأسفانه همچنان قدرشان ناشناخته مانده است. بنا به حرمت و احترامی که دیپلمات‌های دیگر همواره برای ناصری قائل می‌شدند، اگر آن بزرگوار را سید این شهیدان بنامیم، بیراه نگفته‌ایم.

?

پس از اتمام جنگ هشت سالة ایران و عراق، بخشی از وصیت‌نامة شهید حمید باکری، ورد زبان بسیاری از رزمندگان شد. باکری گفته بود: بعد از جنگ، رزمندگان به سه دسته تقسیم خواهند شد: یا به گذشته‌شان بی‌تفاوت می‌شوند، یا به مخالفت با آن برمی‌خیزند، و یا اینکه اگر خواستند ثابت قدم بمانند، از شدت غصه‌ها و مصایب دق خواهند کرد. این امر به وقوع پیوست. اما در این میان، عده‌ای از همان رزمندگان، دستة چهارمی را تشکیل دادند؛ دسته‌ای که نه به گذشتة خود بی تفاوت شد، نه به مخالفت با آن برخاست، و نه از شدت غصه‌ها و مصایب دق کرد. شهید محمدناصر ناصری، از مردان دسته چهارم بود.

بر اساس یک تحقیق و پژوهش میدانی که در چند ماه، در کشور ایران و افغانستان انجام دادم، قریب به چهار هزار صفحه سندمکتوب دربارة زندگی شهید ناصری، از بدو تولد تا لحظة شهادتش جمع آوری شد. این اسناد شاهدی محکم و متقن است بر اینکه ناصری تا آخرین روز زندگی‌اش، لحظه‌ای از انجام وظایفش باز نماند و هرگز دست از عقاید الهی‌اش برنداشت، و در نهایت، ده سال پس از اتمام جنگ، خود را به قافلة شهیدان رساند.

آقای شاهسون، تنها بازماندة واقعة کنسولگری، دربارة آخرین لحظه‌های زندگی پرفراز و نشست شهید ناصری، چنین می‌گوید: او در حالی که ذکر مقدس سیدالشهدا(ع) را بر لب داشت، روحش به اوج آسمان‌ها پرکشید؛ طنین صدای ناصری که در آن لحظه‌ها، با آخرین رمقش، «یا حسین، یا حسین»‌ می‌گفت، هنوز هم در گوشم مانده است.

اگر بنا باشد از بین تمام روحیات عالی شهید ناصری، تنها به ذکر یک نکته بسنده شود، آن نکته بی‌شک، روحیه شهادت‌طلبی او بوده است. علی صلاحی، یکی از همرزمان دیرینه شهید ناصری می‌گوید. قبل از آخرین سفرش به افغانستان، یک روز به من زنگ زد. حال و هوای خاصی داشت. من که در طول سال‌های جنگ، توفیق زیستن در کنار شهدای بسیاری را داشتم، در آن لحظه‌ها به وضوح می‌توانستم تشخیص بدهم که حرف‌هایش بوی رفتن می‌دهد. از این گفت که از پدر شهید کاوه و از آقای بزرگی، خواسته که برای شهادتش در این سفر دعا کنند. آن روز سر مزار شهید کاوه هم رفته بود. از من هم خواست برای شهادتش دعا کنم. خاطرم هست بهش گفتم: الآن ده سال از جنگ می‌گذره؛ می‌خوای شهید بشی که چی رو ثابت کنی؟

گفت: می‌خواهم ان‌شاءالله ثابت کنم که «در باغ شهادت باز، باز است.» 2

ناصری نه تنها ثابت کرد که باب شهادت و ایثار همچنان باز است، بلکه ثابت کرد که می‌توان به همان درجات و مقاماتی رسید که شهدای دوران جنگ رسیدند. خانم فاطمة کاوه در این باره می‌گوید: من برای شهادت مظلومانة‌ شهید ناصری خیلی گریه کردم، ولی از طرفی هم در اثر برخی القائات، با خودم فکر می‌کردم که مقام شهیدانی مثل ناصری، حتما از مقام شهدای دفاع مقدس پایین‌تر است. همان شب، برادرم محمود را در خواب دیدم. بعد از اینکه قدری مرا تسلّی داد، بی آنکه دربارة فکر آن روزم به او چیزی بگویم، گفت: برای ناصری نگران نباش، او آمده پیش ما.

حجت‌الاسلام مقدسی می‌گوید: با اینکه چهل شب پس از شهادت دیپلمات‌ها، خبر کشته شدن آنها را اعلام کردند، ولی من همان شب اول،  یعنی هفدهم مرداد ماه، فهمیدم که آن بزرگوار شهید شده است؛ آن شب بعد از اینکه از طریق پی‌گیری‌های تلفنی‌ام نتوانستم اطلاعات بیشتری از آنچه در رسانه‌ها گفته شده بود، به دست بیاورم، در حالی که نگرانی و تشویش تمام وجودم را فرا گرفته بود، تصمیم گرفتم برای با خبر شدن از حال و احوال ناصری، از قرآن مدد بگیرم. وقتی به همین نیت قرآن را باز کردم، این آیة شریف آمد: «و سلام علیه یوم ولدت و یوم یموت و یوم یبعث حیا». در واقع، عزاداری و اشک ریختن من برای ناصری از همان لحظه شروع شد، یقین کردم شهید شده است.3

فضل الله قدسی از شعرای افغانستان درباره او گفته است:

چه دل‌ها سوخت تا باب شهادت

به روی «ناصری»‌ها وا بماند

تن خورشیدی‌اش عریان به صحرا

شبیه پیکر مولا بماند

به جانش شور و شوق نینوا داشت

به هرجا رفت، با خود کربلا داشت

 

پی‌نوشت‌ها

1. این گزارش مفصل در کتابی به نام «طالبان، اسلام، نفت و بازی بزرگ جدید» آمده است.

2. مصرعی از مثنوی شهادت، سرودة استاد فرید طهماسبی.

3. در کتاب «مسافر ملکوت» به ناگفته‌هایی از نبرد مزارشریف پرداخته شده است. همچنین در این کتاب، اطلاعات جامع و بسیار تأمل‌برانگیزی را می‌توان دربارة زندگی این مجاهد خستگی ناپذیر، از بدو تولد تا هنگام شهادتش به دست آورد. چاپ دوم این کتاب، در دست انتشار است.

 

 

سوتیتر

هنگامی که این نیروهای لجام‌گسیخته وارد شهر شدند، لجام اسلحه‌های خود را نیز گسیختند. زنان، مردان، کودکان و پیران، از شلیک بی مهابای قصابان خون‌ریز در امان نبودند. شاهدان عینی در بین جنازه‌ها، چندین جنازة نوزاد و طفل چندماهه را دیده بودند که در آغوش گرم مادرانشان، شهد شیرین شهادت را گوارای وجود کرده بودند.

 

تا شش روز به بازماندگانِ مقتولان، اجازة دفن جنازة عزیزانشان را ندادند. همین امر باعث شد تا شب اول، بوی گوشت و خون، سگ‌های زیادی را از خارج به داخل شهر بکشاند. آنها در آن شب و شب‌های بعد، به قدری گوشت انسان خوردند که از فرط پرخوری، با حالت مستانه و تلو تلو خوران، این طرف و آن طرف می‌رفتند!


 



کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط ارسلان سلطانی 87/3/16:: 1:5 صبح     |     () نظر