وصیتنامه شهید ناصرالدین باغانی
نوشتجات آن شهید عزیز را مکرر، خوانده و هر بار بهره و فیض تازهای از آن گرفتهام.
این را باید بزرگترین فرآورده انقلاب بدانیم که مردانی در سنین جوانی و در میدان نبرد، معرفت و بصیرت پیران طریقت را پس از سالها سلوک و ریاضت، به دست آورده و به کار بستهاند و این تحقق وعدة الهی است که :«والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا ... جوانانی از این قبیل شایسته است که الگوی جوان مسلمان و راهنمای همگان باشند. این عزیزان عمر کوتاه و کم آلوده به گناه خود را با عبادت و مجاهدتی مخلصانه، روح و بهاء بخشیدند. خداوند هم به پاداش این عمل صالح، سرچشمههای معرفت و محبت را بر دل و جان پاک آنان گسترده و سرانجام هم از ساغر شهادت، سرخوش و به فیض لقاءالله سرافرازشان کرد. گوارا باد بر آنان و روزی باد بر آرزومندان ...
سید علی خامنهای
رئیس جمهوری اسلامی ایران
?
متولد 1336 و فرزند روحانی و نماینده مجلس و نیز دانشجوی کارشناسی ارشد دانشگاه امام صادق(ع) بود که در عملیات کربلای پنج به شهادت رسید.
?
بسم رب الشهداء و الصدیقین
الحمدلله لذی هدینا لهذا و ما کنا لنهتدی لو لا ان هدانا الله و جعل لنا مصابیح الهدی و سفاین النجاه من حزبه فان حزبه هم المفلحون و جعلنا من جنده فان جنده هم الغالبون و قال الست بربکم قالوا بلی و قال الم اعهد الیکم یا بنی آدم الا تعبدوا الشیطان انه لکم عدو مبین. اشهد ان لا اله الا انت و ان محمد عبدک و رسولک و صفیک و حبیبک و ان علیا ولیک و حجتک علی من فوق الارض و من تحت الثری. الهی انا عبدک الضعیف الذیل الحقیر المسکین المستکین فاغفرلی کل ذنب اذنبته و کل جرم اجرمته ربنا اغفرلی و لوالدی و للمؤمنین و المؤمنات یوم یقوم الحساب.
?
اینجانب ناصرالدین باغانی، بنده حقیر درگاه خداوندیام. چند جملهای را به رسم وصیت مینگارم. سخنم را درباره عشق آغاز میکنم:
ما را به جرم عشق مؤاخذه میکنند. گویا نمیدانند که عشق گناه نیست! اما کدام عشق؟ خداوندا! معبودا! عاشقا! مرا که آفریدی عشق به پستان مادر را به من یاد دادی؛ اما بزرگتر که شدم و دیگر عشق اولیه مرا ارضا نمیکرد؛ پس عشق به پدر و مادر را در من به ودیعت نهادی. مدتی گذشت. دیگر عشق را آموخته بودم؛ اما به چه چیز عشق ورزیدن را نه. به دنیا عشق ورزیدم. به مال و منال دنیا عشق ورزیدم. به مدرسه عشق ورزیدم؛ اما همه اینها بعد از مدت کمی جای خود را به عشق حقیقی و اصیل داد؛ یعنی عشق به تو، فهمیدم که عشق به تو پایدار است و دیگر عشقها، عشقهای دروغین است. فهمیدم که «لاینفع مال و بنون». فهمیدم که وقتی شرایط عوض شود، «یفرالمرء من اخیه و صاحبته و بنیه و امه و ابیه و ...»
پس به عشق به تو دل بستم. بعد از چندی که با تو معاشقه کردم، یکباره به خود آمدم و دیدم که من کوچکتر از آن هستم که عاشق تو شوم و تو بزرگتر از آنی که معشوق من قرار بگیری. فهمیدم که در این مدت که فکر میکردهام عاشق تو هستم، اشتباه میکردهام؛ این تو بودهای که عاشق من بودهای و مرا میکشاندهای. اگر من عاشق تو بودم، باید یکسره به دنبال تو میآمدم. ولیکن وقتی توجه میکنم میبینم که گاهی اوقات در دام شیطان افتادهام؛ ولی باز مستقیم آمدهام. حال میفهمم که این تو بودهای که عاشق بندهات بودهای و هر گاه او صید شیطان شده، تو دام شیطان را پاره کردهای و هر شب به انتظار او نشستهای تا بلکه یک شب او را ببینی. حالا میفهمم که تو عاشق صادق بندهات هستی. بنده را چه که عاشق تو بشود. (عنقا شکار کس نشود دام برگیر)
آری، تو عاشق من بودی و هر شب مرا بیدار میکردی و به انتظار یک صدا از جانب معشوقت مینشستی. اما من بدبخت ناز میکردم و شب خلوت را از دست میدادم و میخوابیدم! اما تو دست برنداشتی و این قدر به این کار ادامه دادی که بالاخره من گریزپای را به چنگ آوردی، من فکر میکردم که با پای خود آمدهآم. وه چه خیال باطلی! این کمند عشق تو بود که به گردن من افتاده بود، مرا که به چنگ آوردی به صحنه جهادم آوردی تا به دور از هر گونه هیاهو با من نرد عشق ببازی و من در کار تو حیران بودم و از کرم تو تعجب میکردم. آخر تو بزرگ بودی و من کوچک؛ تو کریم بودی و من لئیم! تو جمیل بودی و من قبیح! تو مولا بودی و من بنده و من شرمنده از این همه احسان تو بودم. کمند عشقت را محکمتر کردی و مرا به خط مقدم عشق بردی و در آنجا شراب عشقت را به من نوشاندی و چه نیکو شرابی بود و من هنوز از لذت آن شراب مستم. اولین جرعه آن را که نوشیدم، مست شدم و در حال مستی تقاضای جرعهای دیگر کردم؛ اما این بار تو بودی که ناز میکردی و مرا سر میگرداندی؛ پیالهام را شکستی، هر چه التماس کردم که جامی دیگر بده تا از حجاب جسمانی بیاسایم، ندادی و زیر لب به من خندیدی و پنهانی عشوه کردی. اکنون من خمارم و پیاله به دست، هنوز در انتظار جرعهای دیگر از شراب عشقت به سر میبرم. ای عاشق من! ای اله من! پیالهام را پر کن و مرا در خماری نگذار. تو که یک عمر به انتظار نشسته بودی؛ حال که به من رسیدهای چرا کام دل بر نمیگیری؟ تو که از بیع و شراء متاع عشق دم میزدی، چرا اکنون مرا در انتظار گذاشتهای؟ اگر بدانم که خریدار متاعم نیستی و اگر بدانم که پیالهام را پر نمیکنی. پیاله خود را میشکنم و متاعم را به آتش میکشم تا در آتش حسرت بسوزی و انگشت حیرت به دندان بگزی.
به آهی گنبد خضرا بسوزم
جهان را جمله سر تا پا بسوزم
بسوزم یا که کارم را بسازی
چه فرمایی بسازی یا بسوزم
?
اما شهادت چیست؟ آنگاه که دو دلداده به هم میرسند و بنده خاکی به جمال زیبای حق نظر میافکند و محو تماشای رخ یار میشود، آن هنگام را جز شهادت چه نام دیگر میتوانیم داد؟ آن هنگام که رزمندهای مجاهد، به سوی دشمن حق میرود و ملائک به تماشای رزم او مینشینند و شیطان ناله بر میآورد و پا به فرار میگذارد و ناگهان غنچهای میشکفد؛ آن هنگام را جز شهادت چه نام میتوانیم داد؟ شهادت خلوت عاشق و معشوق است. شهادت تفسیر بردار نیست. آی آنانی که در زندان تن اسیرید، به تفسیر شهادت ننشینید که از درک قصة شهادت عاجزید، فقط شهید میتواند شهادت را درک کند. شهید کسی نیست که ناگهان به خون بغلطد و نام شهید، به خود بگیرد؛ شهید در این دنیا قبل از این که به خون بتپد شهید است و شما همچنان که شهیدان را در این دنیا نمیتوانید بشناسید و بفهمید، بعد از وصلشان نیز هرگز نمیتوانید درکشان کنید. شهید را شهید درک میکند. اگر شهید باشید شهید را میشناسید، وگرنه آئینه زنگار گرفته، چیزی را منعکس نمیکند که نمیکند. برخیزید و فکری به حال خود کنید که شهید به وصال رسیده است و غصه ندارد. شهدا به حال شما غصه میخورند و از این در عجباند که چرا به فکر خود نیستید، به خود آیید. زندان تن را بشکنید. قفس را بشکنید و تا سرکوی یار پرواز کنید و بدانید که برای پرواز ساخته شدهاید، برای ماندن در قفس، این منزل ویران را رها کنید و به ملک سلیمان در آیید.
ای خوش آن روز کزین منزل ویران بروم
رخت بر بندم و تا ملک سلیمان بروم
?
پیرو امام باشید؛ نه در حرف؛ بلکه در عمل. گوش دل به سخنانش بسپرید و حرفهایش را بدون چون و چرا بپذیرید. و کلا در هر عصری امام، خود را بشناسید و اکنون که حضرت صاحب الامر(عج) در پرده غیبت است، ولی فقیه عصر خود را بشناسید. اگر امام خود را شناختید، گمراه نمیشوید، و گرنه به چپ و راست منحرف خواهید شد. اسلام را از روحانیت مبارز و اصیل فرا بگیرید؛ نه از قلم و زبان منحرفان. در این زمانه عدهای مغرض و جاهل پیدا شدهاند که اسلام بدون روحانیت را ترویج میکنند. به عبارت دیگر مروج تز جدایی دین از سیاست هستند و میگویند که روحانیت در انقلاب شرکت داشت و رهبری کرد و انقلاب پیروز شد، خدا پدرش را بیامرزد، ولی حالا بیاید و برود گوشه حوزهها و درس و بحث را ادامه دهد. این منحرفین را بشناسید و از صحنه انقلاب به درشان کنید. اینها همانهایی هستند که اگر دستشان به امام برسد ... اینان دشمن روحانیتاند. روحانیت را نمیخواهند و میخواهند بین شما و روحانیت جدایی بیندازند. اینان آنهایی هستند که قلب امام عزیز را به درد میآورند، فقه جدید میسازند. با لباس روحانی، ولی دشمن روحانیتاند. با لباس وحدت، تفریق وحدت میکنند، وحدت در چیست؟ وحدت در پیروی از کلام امام است. اما میتوانم موارد دیگری را بر شمرم که از فرمان امام اطاعت نکردهاند! آن وقت این را تحکیم وحدت میگویند. مردم مسلمان، دشمن اسلام را بشناسید.
جنگ با عوامل خارجی مسئله سختی نیست؛ اما این منافقان داخل هستند که از همه بدترند. منافقین از کفار بدترند. با جدایی از این منحرفان قلب امام را شاد کنید. مسئله دیگر این که در مصائب و مشکلات صبر کنید. «ان الله مع الصابرین»، بهشت را به بها میدهند نه به بهانه. بهای بهشت سنگین است. بهای بهشت کالای عشق است؛ یعنی خون. کربلا رفتن خون میخواهد. این کربلا دیدن بس ماجرا دارد. ماجرای کربلا ماجرای خون و قیام است. پیام را شما بدهید؛ خون از ما. بدانید که «ان الله یدافع عن الذین آمنوا». ما همه وسیلهایم، اصلا این جنگ و این انقلاب و این برنامهها چیده شده تا خدا در این بین دوستانش را به پیش خود ببرد و خالص را از ناخالص جدا کند. پس به صحنه بیایید و از خون شهدا پاسداری کنید. هوای نفس را مغلوب کنید، برای خدا کار کنید. در کارها نظم را رعایت کنید و بدانید که ان شاء الله پیروزید و به کربلا خواهید رفت. به مستحبات اهمیت لازم را بدهید تا از شر شیطان در امان باشید. به خدا نزدیک شوید و با انجام نوافل مخصوصا نافله شب. صبر را پیشه خود کنید و بدانید امم پیش از شما هم سختی بسیار دیدهاند. با فساد عوامل فساد به سختی مبارزه کنید چون دشمن میخواهد از همین راه ما را به اضمحلال بکشاند. از همه دوستان و آشنایان که حقی بر گردن من دارند طلب حلالیت کنید.
پدر و مادرم و برادران و خواهرم! بدانید بدون شما قدم به بهشت نخواهم گذاشت؛ بدانید همه با هم به بهشت رضوان خداوند خواهیم آمد. بدانید سعادت بزرگی نصیبتان شده است. خدا نکند کاری کنید که اجر خود را ضایع کنید. شما از این به بعد خانواده شهید هستید. طوری رفتار کنید که در شأن شما باشد. بدانید به جای شهید، خدا به خانه شهید میآید. بدانید که از من دانشگاه امام حسین(ع) فارغ التحصیل شدم و مدرک قبولی خود را از دست مبارک آقا گرفتم. کلاس، کلاس عشق بود. درس، درس شهادت، تخته سیاه گستره وسیع جبهههای حق علیه باطل، گچها خون، قلمها اسلحهمان بود.
سوتیتر
کمند عشقت را محکمتر کردی و مرا به خط مقدم عشق بردی و در آنجا شراب عشقت را به من نوشاندی و چه نیکو شرابی بود و من هنوز از لذت آن شراب مستم. اولین جرعه آن را که نوشیدم، مست شدم و در حال مستی تقاضای جرعهای دیگر کردم؛ اما این بار تو بودی که ناز میکردی و مرا سر میگرداندی؛ پیالهام را شکستی، هر چه التماس کردم که جامی دیگر بده تا از حجاب جسمانی بیاسایم، ندادی و زیر لب به من خندیدی و پنهانی عشوه کردی. اکنون من خمارم و پیاله به دست، هنوز در انتظار جرعهای دیگر از شراب عشقت به سر میبرم.
کلمات کلیدی: