از استاد علیرضا قزوه، قبلاً چند شعر خواندهاید. اما چرا قزوه؟ و چرا این شعر؟
از قزوه، چون او را شاعری میدانم که شیعه است!!
منظورم دین رسمی او نیست ... بلکه او را جزء معدود شاعرانی میدانم که در شاعری، شیعه است.
از شعر قزوه آهنگ بیداری اسلامی و انقلابی به گوش میرسد.
و چرا این شعر؟
با مقدمهای که خواندید، تنها شعری که میتوانستم آن را به عنوان خشمنامه و شعر مقاومت آگاهانه معرفی کنم، همین شعر بود:
تو تنها ماندهای نصرالله!
شرم الشیخ کوفه است و
جنوب، نینوا!
دارد جنوب شبیه کربلا میشود
مدیترانه، فرات است
فرات، عبای توست!
برای این همه زخمی
برای این همه بی کفن
تنها ردای مهربان تو مانده است!
وگرنه این سران
دشداشههاشان را
پرچم صلح کردند و فروختند
شاید اگر نبود نفت میجنگیدند
دیروز، ذوالفقار را
با قطعنامهها
تاق زدند
امروز منتظرند
که از قطعنامهها
زمین و نان
فرشته و غلمان ببارد!
بارید!
و قطعنامه همین بمبی ست
که دارد میبارد!
جنوب غرق خون است و
غزه آهوی زخمی
تو تنها ماندهای نصرالله!
در خیبری به نام جنوب
و هواپیماها دارند خندق میکنند و
کودکان زخمی تشنهاند
تو رفتهای از شریعه آب بیاوری
در برابر چشم این همه ماهواره جاسوسی
اوضاع روزگار بد نیست
از سران عرب
یکی با شمشیری از طلا بر کمر
دارد ریشش را خضاب میکند و
یکی
همیشه در مواقع حساس
به سجده میرود
شیخ فلان
تا دشداشه را عوض کند
شیخ الرشید تا سان ببیند از برابر عکسش
شاه کوچک تا برگردد از تعطیلات آمریکایی
دیر خواهد شد
نماد ارتش عربی
پلیس مصر است
که همچنان حمله میکند به الازهر!
جان بولتون دارد پارس میکند در سازمان ملل!
تنها تو ماندهای نصرالله!
پس شمشیر را پس بگیر و
اسب را پس بگیر و
شریعه را پس بگیر و
غیرت عربی را پس بگیر
که پادشاهان عرب
شیهه اسبان مردهاند!
کلمات کلیدی: