سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند، بخشندگان را دوست می دارد؛ پس دوستشان بدارید و بخیلان را دشمن می دارد؛ پس دشمنشان بدارید [رسول خدا صلی الله علیه و آله]

اول جنگ بود، عراق می­خواست اولین راه­های ورودی­اش را به خیال تسخیر سه روزه تهران(!) به طور کامل اشغال کند. گیر داده بود به بستان در دشت آزادگان. یک تیپ رزمی تشکیل داد که بیشتر آنها از فراریان زمان شاه و تجزیه­طلبان بودند. فرستادشان توی شهر و روستاها. بلندگو گرفته بودند و می­چرخیدند توی کوچه­ها: «آهای مردم! بستان را از دست نیروهای ایرانی آزاد خواهیم کرد...!» و خیال می­کردند مردم نمی‌فهمند.

?

مردم درخواست نیرو کردند، رزمندگان سپاه سوسنگرد و بستان از راه رسیدند. عراقی­ها هول شدند. فکر کردند که شاید اگر شهر ناامن شود، کار برای آنها راحت­تر باشد. اسلحه بین مردم پخش کردند. گوشه گوشه شهر بمب کار گذاشتند. حتی در جاده­ها مین کاشتند.

?

ایران هنوز در شوک شروع جنگ بود. اسلحه و مهمات کم داشت. تعداد نیروهای رزمنده، سپاه و ارتش هم محدود بودند. 25 شهریور 1359. بچه­های جهاد با برنو می­جنگیدند، از آن طرف عراقی­ها تفنگ­هایشان را، به رخمان می­کشیدند. سنگرسازی عراقی­ها در اطراف بستان نشان می­داد که یک جنگ نابرابر در حال آغاز است. عشایر منطقه، گروه­های رزمی تشکیل داده بودند تا دست کم مرزهای آبی بستان را حفظ کنند. این در حالی بود که هواپیماهای عراقی هم خواستند خودی نشان بدهند و پاسگاه نظامی بستان را هدف قرار دادند. خیلی از مجروحان ایرانی را هم با خودشان بردند....

اهالی بستان وضعیت وخیم جنگ را درک می­کردند. دلشان می‌خواست به هر ترتیبی که هست، از شهر و خانه خود دفاع کنند. و حتی با تفنگ­های شکاری برای دفاع آماده شدند. می­گفتند: «ما توانستیم رژیم شاه را شکست بدهیم، امروز هم استقامت می­کنیم.» زن­های بستان هم داوطلبانه، غذا می­پختند و بین رزمندگان و مدافعین شهر توزیع می­کردند. همه آستین بالا زده بودند برای مقاومت.

?

کارشکنی­های بنی­صدر مشکلات را چند برابر کرده بود. دیگر نیرو و مهمات برای بچه­های مستقر در بستان نمانده بود. مثل دسته پرندگان، هواپیماها و بالگردهای عراقی در آسمان می­چرخیدند و ذخایر بمبشان را بر سر شهر، خالی می­کردند. دیگر توان دفاع برای رزمنده­های دست خالی نمانده بود. بستانی­ها با ناراحتی عقب­نشینی رزمنده­ها را تماشا می­کردند. نیروهای زرهی عراق از مرز بستان هم گذشته بودند.

اول مهر رادیو صوت الجماهیر عراق اعلام کرد: «دلاوران ارتش قادسیه، به یاری برادران عرب دربند خواهد شتافت و آنان را از یوغ استعمار مردم فارس رها خواهد کرد....» این در حالی بود که مردم، خود برای دفاع از شهر بسیج شده بودند و زنان هلهله­کنان، مردانشان را برای دفاع از شهر تشویق می­کردند.

?

چهارم مهر 1359 برای رزم­آورانی که از پانزدهم شهریور با دشمن درگیر بودند، روز غم­انگیزی بود. افسران عراقی آمدند داخل شهر، عکس امام را از ادارات پایین آورده و عکس صدام را نصب کردند. پرچم عراق هم رفت بالا و بستان، سقوط کرد...

?

نهم مهر امام(ره) پیغام دادند که «مگر جوانان اهوازی مرده­اند؟!» جوانان با هر وسیله­ای که بود هجوم بردند به بستان. حتی با چوب و چماق! عراقی­ها خیال کردند یک لشکر آمده برای مقابله، همه چیزشان را گذاشتند و فرار کردند. مجیده نگراوی، شیرزنی بود که به تنهایی با یک چوب بزرگ، شش تا عراقی را به اسارت گرفت. پیغام امام(ره) به مردم روحیه داده بود.

?

دهم مهر بستان آزاد شد، ولی طولی نکشید که دشمن باز هم برگشت. با نیروها و تجهیزات بیشتر. 22 مهر بود که دوباره شهر اشغال شد. در این فاصله، دهم تا بیست و دوم، مردم با چنگ و دندان شهر را حفظ کرده بودند. تلفات مردمی به قدری زیاد بود که انگار دیگر برای بستان، مردی نمانده بود. عراقی­ها اول یک پل روی رودخانه زدند و چند تا هم جاده آسفالته برای رفت و آمد راحت­تر. دوباره بلندگوهای عراقی دور شهر گشتند و مردم را تشویق به همکاری کردند. حتی وعده زیارت کربلا می­دادند! پانزده ماه، بستان دست عراقی­ها بود. عراقی­ها خیال کرده بودند که ایران، دیگر مال آنهاست. نمی­دانستند مردم، در تمام این پانزده ماه، اطلاعات خوبی را از دشمن به پاسداران رسانده­اند.

?

اوایل سال 60 بود. مقدمات آزادی بستان، بررسی وضعیت و شناسایی نیروهای دشمن سه ماه طول کشید. عملیات «طریق­القدس» با رمز «یا حسین(ع)» و با همکاری ارتش و سپاه انجام شد. این عملیات نفس­گیر، یک هفته طول کشید و سرانجام در پانزدهم آذر سال شصت خط شکسته شد و دشمن هاج و واج گیر افتاد. بستان آزاد شد!

?

حالا بستان، در دورترین نقطه کشورمان، بی ­آنکه حتی یک وجبش دست عراقی­ها مانده باشد، آرام و صبور ایستاده است و باور کن که  این پیروزی بزرگی برای ماست که با دست خالی جنگیدیم، تا آخرین نفر.


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط ارسلان سلطانی 87/2/11:: 12:37 صبح     |     () نظر