سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هر که دوستی ندارد، اندوخته ای ندارد . [امام علی علیه السلام]

حسن ابراهیم‌زاده

در حجره‌ای کوچک در قم، سیدی بر سجاده نشسته بود که دوست داشت در خلوت عاشقانه‌اش با خدا، خود را در شعاع نور گنبد مریم آل محمد(ص) قرار دهد، ملکوت معنا و معنای ملکوت را با همه وجودش لمس کند، پرده از رازهای حائل بین جهان ماده معنا را کنار زند و محو تماشای جمالی شود که هستی، خالی از جلوه آن به شمار می‌رود.

سید، نه سودای نان داشت و نه جویای نام بود‌، اما دوست داشت خداوند به او چنان عمری عطا کند تا نظاره‌گر نام محمد و آل محمد(ص) بر رفیع‌ترین قله‌های دنیا باشد، سفره‌ هیچ مسلمان که هیچ، سفره هیچ بنده خدایی را خالی از نان نبیند.

سید جوان، تاریخ ائمه اطهار(ع)، تاریخ حوزه‌های علمیه و تاریخ ایران زمین را صفحه به صفحه ورق زده بود؛ گاه با خواندن برگی از آن گریسته بود و گاه با خواندن برگی چنان به وجد آمده بود که آرزو می‌کرد همه برگ‌های تاریخ تشیع و حوزه‌های علمیه همان رنگ و همان بو را می‌داد. در کنار فقه و اصول، اخلاق و فلسفه و عرفان، چنان در تاریخ غرق شده بود که سید تاریخ شده بود؛ تاریخ گویای فیضیه، تاریخ حوزه‌ها، تاریخ ایران، تاریخ تشیع. و وقتی به حرم حضرت معصومه گام می‌نهاد و پس از طواف آن بی‌بی که چادرِ نورش،‌ هزاران فقیه و فیلسوف و عارفی را وادار به کرنش در برابر «علم لدنی» خود می‌کرد، به سراغ برگ‌هایی از تاریخ همیشه جاودان حوزه‌ها و تشیع می‌رفت. به سراغ قبر بافقی، کنار قبر شیخ عبدالکریم حائری می‌رفت، که برای دفاع از حریم آیه حجاب، در حریم ملکوتی عفاف، در برابر کشف حجاب «تاج‌الملوک» ایستاد و زیر مشت و لگد رضاخان فریاد زد: «یا امام زمان(عج)» و وقتی رضاخان از خشم فریاد بر‌آورد «پدرسوخته هیچ کس به فریادت نمی‌رسد»‌، فریاد یا امام زمانش را بلندتر و رساتر سر داد و یقین داشت وعده امام زمان(عج) به او، وعده حقی است و او خواهد ‌ماند و ذلت رضاخان را خواهد دید.

سید، زنده بودن بافقی پس از ذلت رضا خان را دیده بود و بر مزار بافقی، به یاد این جمله مدرس افتاده بود که به رضا خان گفت: «من هر جا دفن شوم قبرم زیارتگاه می‌شود و هر جا تو دفن شوی، زباله‌دان.»

?

سید به فیضیه که وارد می‌شد، با همه وجودش نفس می‌کشید و سینه‌اش را پر از هوای حجره‌هایی می‌کرد که از هر یک از آنان، بوی زهد، بوی عرفان، بوی عطر شب‌زنده‌داری، بوی افطار پس از نماز و مناجات طولانی به مشام می‌رسید و چون به «سنگ انقلاب» می‌رسید، قامت «سید مجتبی» در قاب نگاهش جای می‌گرفت؛ سیدی که برای او تندیس شهامت و الگوی شهادت بود؛ سیدی که بر فراز آن سنگ «حی علی‌الجهاد» را فریاد می‌زد.

?                   

«سید علی» بر این باور بود که حوزه‌های علمیه جوششگاه همیشه تاریخ است که در هیچ عصر و مِصری گَرد سکون و سکوت بر آن ننشسته است، اما در انتظار بود؛ انتظاری از جنس انتظار نهضت تنباکو، از جنس انتظار نهضت عدالتخانه و روزی که روح خدا در کالبد حجره‌ها، در کالبد فیضیه، در کالبد قم و در کالبد همه حوزه‌های علمیه روح حماسه دمید. برای سید علی، انتظار به پایان رسید و «سید علی خامنه‌ای» همگام با «سید یونس رودباری»(1) فریاد برآورد و چون «سید یونس» در مدرسه فیضیه با خونش «لمعه‌ای‌» دیگر نگاشت، «سید علی» هم چراغ سربداری را در حجره‌اش روشن ساخت و با مُرکب سبز «ولایتمداری» با روح خدا بیعت «سرخ» بست و با همه دنیا و آنچه در آن بود وداع کرد و چنین نگاشت:

«بسم‌الله الرحمن الرحیم.  عبدالله علی بن جواد الحسینی الخامنه‌آی غفرالله لهما شهد ان لا اله الا الله وحده لا شریک له و ان محمد صلی‌الله علیه و آله عبده و رسوله و خاتم الانبیاء و ان ابن عمه علی بن ابی‌طالب علیه‌السلام وصیه سید الاوصیاء و ان الاحد عشر من اولاده المعصومین صلوات الله علیهم الحسن والحسین و علی و محمد و جعفر و موسی و علی و محمد وعلی والحسن والحجه اوصیائه و خلفائه و امناءالله علی خلقه و ان الموت حق والمعاد حق و الصراط حق و الجنه والنار حق و ان کل ماجاء به النبی صلی‌الله علیه و آل حق، اللهم هذا ایمانی و هو ودیعتی عندک اسئلک ان تردها الی و تلقیها ایای یوم حاجتی الیها بفضلک و منک و کرمک.»

آنگاه از یکایک دوستان و خویشان حلالیت طلبید و باز نوشت:

«دارایی مال من در حکم هیچ است، ولی کفاف قرض‌های مرا می‌دهد، تفصیل قروض خود را در صفحه جداگانه یادداشت می‌کنم که از فروش کتب مختصر و ناچیز من ادا شود... پدر و مادرم که در مرگ من از همه بیشتر عزادار هستند، به مفاد حدیث شریف «اذا بکیت علی شی فابک علی الحسین الخ...» به یاد مصائب اجدادمان از من فراموش خواهند کرد ان‌شاءالله تعالی... گویا دیگر کاری ندارم، اللهم اجعل الموت اول راحتی و آخر مصیبتی واغفر لی و ارحمنی بمحمد و آله الاطهار. العبد علی الحسینی الخامنه‌ای  27 شوال 1382 هـ . ق»(2)

از آن روز به بعد، سید علی بود و تصویری از جدش حسین بن علی(ع). سری داشت در هوای ملکوت و پایی داشت در زمین، و تکلیف، کهکشانی بود که خود را به مدار جاذبه‌اش رسانده بود.‌ از آن روز به بعد، هر جا که تکلیف بود او بود و هر جا او بود مناجات بود و محبت، مطالعه بود و مبارزه. نه میله‌های سرد زندان قصر و اوین، هوای روح‌نواز ملکوت را از سرش می‌ربود و نه گرمای سوزان تبعید در ایرانشهر از گرمای درون و از شوق وصالش می‌کاست.

?

روزی که روح‌الله، نام محمد و آل محمد (ص) را بر فراز قله دماوند به گوش جهانیان رساند و جشن پیروزی پابرهنگان تاریخ برپا شد، باز سید بود و تکلیف. دارایی او در حکم هیچ بود و نه سودای نان داشت و نه جویای نام بود. سری داشت در هوای ملکوت و پایی داشت در زمین و باز در آرزویی بود که کسی او را به آرزوی دیرینه‌اش برساند.

?

ششم تیرماه 1360 محراب مسجد ابوذر می‌رفت تا پله معراج او از خاک به سوی افلاک شود. بمبی سهمگین منفجر شد. ملائک برای لحظه‌ای سیدعلی را از زمین جدا کردند و به آرزویش رساندند و او لطافتی را حس کرد که همه یاران خمینی برای درک آن لحظه‌شماری می‌کنند. در مسجد ابوذر غوغایی برپا شد. دعای روح‌الله و مردم دستی شد و شوق ملائک، دست دیگر. در کشمکش دست روح‌الله و مردم با دست ملائک، این دست دعای روح‌الله و مردم بود که سید علی را به محراب و منبر بازگرداند و این جمله روح‌الله را در تعریف سیدعلی بر طاق ایوان انقلاب نشاند:

«سربازی فداکار در جبهه جنگ، معلمی آموزنده در محراب و خطیبی توانا در جمعه و جماعات و راهنمایی دلسوز در صحنه انقلاب.»(3)

?

تاریخ ورق خورد و بار دیگر، محراب سید علی می‌رفت تا نردبان معراج او شود. انفجار بمب در بین نمازگزاران جمعه، سید علی را که دستان دعای روح‌الله و مردم حامی او بودند، از محراب و منبر جدا نکرد.(4)

?

سید علی خامنه‌ای، نه جویای نام بود و نه در پی نان؛ اما خداوند بر سینه او مدالی از نام‌آوری در عصر جانشینی آن آغازگر حماسه و فریاد آویخت که او، نام محمد و آل محمد(ص) را از فراز قله «اورست» بشنود.

?

امروز آیت‌الله العظمی سید علی خامنه‌ای(دامت برکاته) در محراب است، در حالی که دارایی‌ای دارد در حکم هیچ، و اگرچه در سرش هوای ملکوت است، اما دستی دارد در دست مردمی که هر صبحگاه و شامگاه خداوند را به همه مقدساتش سوگند می‌دهند که هرگز این دست را از آنان جدا نکند.

 

پی‌نوشت:

1. طلبه‌ای که در حمله دژخیمان به مدرسه فیضیه در سال 42 به شهادت رسید.

2. وصیت‌نامه رهبر معظم انقلاب که یک روز پس از حمله به مدرسه فیضیه نگاشته شده است، روزنامه جمهوری اسلامی، 30 تیر 1373.

3. بخشی از پیام امام راحل به مناسبت انفجار بمب در مسجد ابوذر و بازیابی سلامت آیت‌الله خامنه‌ای.

4. در تاریخ 24/12/63 همزمان با خواندن خطبه‌های نماز جمعه در دانشگاه تهران توسط مقام رهبری و هجوم هواپیماهای عراقی، بمبی توسط منافقین در بین نمازگزاران منفجر شد و تعدادی از هم‌وطنان نمازگزار به شهادت رسیدند.

 

 

سوتیتر

 

ششم تیرماه 1360 محراب مسجد ابوذر می‌رفت تا پله معراج او از خاک به سوی افلاک شود. بمبی سهمگین منفجر شد. ملائک برای لحظه‌ای سیدعلی را از زمین جدا کردند و به آرزویش رساندند و او لطافتی را حس کرد که همه یاران خمینی برای درک آن لحظه‌شماری می‌کنند.





کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط ارسلان سلطانی 87/3/13:: 12:36 صبح     |     () نظر