روایت محمد احمدیان در اردوگاه عرب
اردوگاه شهید عرب، بعد از بچهها با گلوله غفلت ما مفقودالاثر شد. این اردوگاه در 45 کیلومتری آبادان و در نزدیکی روستای دارخوین و دقیقا در مقابل شهرک دارخوین، قرارگاه لشگر امام حسین(ع) است که از طرف شرق به هور شادگان منتهی میشود. از این اردوگاه بیشتر برای آموزش تاکتیک رزمندگان لشگر امام حسین(ع) استفاده میشد، ولی رسما بعد از عملیات خیبر، با ایجاد دو موقعیت در کنار هور، به زمره خاکهای آسمانی درآمد. ابتدا بیشتر بچههای گردانها برای روزها آنجا استقرار پیدا میکردند، اما کمکم این خاک قدر آن آنان را که روزهای گرم در این اردوگاه ساکن میشدند، شناخت و انس و الفتی بین آنها حاکم شد که قرار شد شبها نیز در آنجا ماندگار شوند. به مرور سایر گردانها به آنجا منتقل شدند و صرفا برای استحمام و کارهای اداری، به شهرک میرفتند، اما شهرک...
فرماندهان گردانها به کمک واحد آموزش نظامی لشکر، دورههای سخت آموزش عملیات آبی ـ خاکی را با استفاده از وضعیت طبیعی اردوگاه برای بچههای لشکر میگذاشتند. دورههایی که در سرما و گرما و از طرفی همجواری موقعیتها با هور و هجوم وحشتناک پشهها و شرجی شدن هوا، هیچ کدام مانع رشد و تعالی روحیه معنوی فرزندان مهاجر حضرت روحالله نمیشد. خستگیها و بیخوابیها نمیتوانست مانع مناجات بچهها در نیمههای شب در اطراف اردوگاه شود و قبرهای بهجا مانده از آن ایام که پاکترین عبود صالح خدا برای تسویه حساب با نفس خویش کنده بودند، بزرگترین سند ادعای ماست.
?
ای کاش میشد یک بار دیگر ندای ملکوتی مناجات قبل از اذان اردوگاه به گوش ما میرسید. شاید امروز که از کنار اردوگاه عبور میکنی، حتی نیمنگاهی هم به سوی اردوگاه نکنی، اما اگر بدانی قصه حالات بچهها را در نزدیکی غروب خورشید و قبل از اذان صبح، این بیتالمقدس عشق را باور میکنی که این اردوگاه محل نزول ملائک خداوند بود؛ هرچند امروز غریبترین نقطه جنوب باشد.
اگر در ایام محرم، سری به این اردوگاه میزدی، میدیدی محشر اشکی را که شب تاسوعا سرازیر شده است. یادشان به خیر، بچههای گردان حضرت ابوالفضل(ع)، بچههای همان گردانی که در عملیات والفجر هشت، گارد ریاست جمهوری عراق را به خاک سیاه نشاندند.
ایام فاطمیه که میآمد، میدیدی که از بچههای همه گردانها و واحدها برای شنیدن ندای ملکوتی شهید تورجیزاده، فرمانده گردان یا زهرا، با پای برهنه روی خارها به سمت گردان حضرت زهرا(س) سرازیر میشدند. آنگاه به چشم میدیدی این قطعه خاک بیزائر، قدمگاه و زائرسرای چه پاکانی بوده است. اردوگاهی به رنگ خاک که بچههای خاکیپوش عصر امام، راههای وصل را در لحظه لحظه حضور در آن مییافتند؛ هر چند امروز هیچ کس زحمت حضور در آن را ندهد.
اگر روزها به اردوگاه میآمدی، میدان فوتبال بچهها و یا میدان والیبال، تو را به سمت خود میکشید تا باور کنی که اینان ورزش را هم برای رسیدن به هدف میدیدند و مگر میشود یک عمر زندگی را در چند سطر خلاصه کرد. روزی میرسید که با همه وجود میدیدی اینجا باند پرواز است. همه در حال مهیا شدن برای پروازی به بلندای ابدیت تلاش میکنند. تجهیزات میبندند و وصیت مینویسند و مهمانیهای آخر بچهها که برای گرفتن حلالیت برپا میشد و حضور اتوبوسها و ایفاهای گلگرفته شده، سختترین روزهای اردوگاه شهید عرب بود. آغوش بچهها برای دقایقی، شهیدان چند ساعت آینده را در خویش احساس میکرد و خاک اردوگاه را میدیدی که تنها محرم راز و نیاز بچههاست که چگونه برای آخرین بار بر پای صحابه امام عشق بوسه میزدند و تنها اشک بود که بدرقه بچهها میشد و میرفتند و میرفتند و میرفتند و باز چند روز بعد، این اردوگاه شاهد بود که تنها وسایل به جا مانده از بچههای مهاجر را هم از آنجا بیرون میبردند تا بدانند که دیگر برای همیشه برنمیگردند.
یادم نمیرود آن روز عصر آتشین را که زخمی بودم و وارد اردوگاه شدم؛ میدانستم که از آخرین نفراتم که از فاو برگشتهام، اما سکوت و گرد و غبار بیکسی اردوگاه را میدیدم. هیچ کس در محوطهاش نبود! به خود امید دادم که بنشینم و دیده به جاده اردوگاه بدوزم تا شاید یک نفر از آنهایی را که چند روز قبل با هم از همین اردوگاه سفر کردیم، برگردند اما هیچ کس نیامد. در مسجد اردوگاه که هر روز عصر، بیش از سیصد نفر در آن به صف جماعت میایستادند، صف اول هم کامل نشد. کمتر از چهل نفر! و این تنها قصهای از غصههای یک موقعیت بود. بچههای گردان حضرت امیر(ع)، گردان یا مهدی(عج)، گردان امام محمد باقر(ع)، گردان امام حسن(ع)، گردان امام موسی بن جعفر(ع)، گردان یازهرا(س)، گردان امداد سیدالشهدا(ع)، بچههای واحد تخریب، بچههای مهندسی، بچههای...
بگذار هیچ کس به این قدمگاه قدم نگذارد. اما باید بدانند در گوشهای از این خاک آسمانی، هنوز قبرهای عبادت، مسجد، میدان صبحگاه و آثار محل سولهها، محل استراحت آسمانیترین انسانهای روی زمین وجود دارد که از ما به شهیدان دلتنگتر و بیتابترند.
به تعبیر عزیز جاماندهای: اردوگاه عرب بعد از هجرت بچهها مفقودالاثر شد.
سوتیتر:
بگذار هیچ کس به این قدمگاه قدم نگذارد. اما باید بدانند در گوشهای از این خاک آسمانی، هنوز قبرهای عبادت، مسجد، میدان صبحگاه و آثار محل سولهها، محل استراحت آسمانیترین انسانهای روی زمین وجود دارد که از ما به شهیدان دلتنگتر و بیتابترند.
کلمات کلیدی: