ما حدود 45 روز تا دو ماه آنجا بودیم و بعد از آن هم حضرت امام مسئولین سپاه را خواست و ما برگشتیم. آن موقع سوریه به ما اجازه نمیداد که بجنگیم. ما تیپ و لشکر برده بودیم و شناسایی کرده بودیم. مثلا در زیر ارتفاعات بعلبک و جولان به راحتی میتوانستیم شب برویم و صد تا تانک و نفربر بگیریم. ما عملیات فتحالمبین را انجام داده بودیم. واهمهای از این جور کارها نداشتیم. اسرائیلیها هم آرایش نظامی خاصی نداشتند. شبها جمع میشدند یکجا و روزها با تانکها و نفربرهایشان میرفتند و پخش میشدند. مثل کاری که انگلیسیها امروز در عراق انجام میدهند. ما هم میدیدیم که به راحتی میشود عملیات کرد و به اسرائیلیها ضربه زد، اما سوریها راه نمیدادند و هر روز یک بازی در میآوردند.
از طرفی امام متوجه شدند که اسرائیلیها تمام فلشهای ما را متوجه آن سمت میکنند، اما دارند عراق را تجهیز میکنند؛ آنها داشتند عراقی را که در عملیات بیتالمقدس، نوزدههزار اسیر و دو ماه قبل از آن در فتحالمبین سیزدههزار اسیر داده بود، تجهیز و تقویت میکردند که در مقابل ما بایستد. امام هم این را میدانست که این لحظه، لحظه جان کندن صدام است و زودتر باید پا روی حلقومش بگذاریم و کلکش را بکنیم. بنابراین دستور بازگشت نیروها از سوریه را صادر کردند و آن جمله تاریخی فرمودند: «راه قدس از کربلا میگذرد.»
کلمات کلیدی: