نیمه خرداد 61 بود و خرمشهر آزاد شده بود. روزهای آخر عملیات بیتالمقدس بود که اسرائیل به جنوب لبنان حمله کرد. در واقع معادله سیاسی ـ نظامی اینطور چیده شد که وقتی ما به عراق فشار میآوریم، اسرائیل هم به لبنان و سوریه فشار بیاورد. بعد از این حادثه تصمیم بر این گرفته شد تا نیروهای ما به کمک سوریه بروند. اول قرار بود دو لشکر در آنجا مستقر شود که بعد به دو تیپ کاهش پیدا کرد؛ تیپ 27 محمد رسولالله و 58 ذوالفقار ارتش. روزهای اول، حدوداً هشتصد نفر نیرو در پادگانی نزدیک دمشق مستقر شد. بعد هم ارتش آمد.
وقتی که رفتن به سوریه و لبنان قطعی شد، من همراه حسن زمانی، سیفالله منتظری و سردار صالحی که آن زمان مسئول لجستیک شده بود، دستور داشتیم برای اقدامات اولیه و آماده کردن جا و تهیه وسایل مورد نظر، از جمله ماشین حرکت کنیم.
اولین کاری که کردیم، آماده کردن یک پادگان در نزدیکی دمشق بود. بعد برای خرید ماشین به بیروت رفتیم، چون معروف بود که آنجا ماشین ارزان است. یک پژو و یک بنز خریدیم. بعد برای اینکه راحتتر بتوانیم رفت و آمد کنیم، پس از چند روز، یک سرلشکر سوری به ما معرفی کردند که با او رابطه داشته باشیم. او هم با برادر حافظ اسد ارتباط گرفته بود. یک کارت به ما دادند که متولد دمشق هستیم. بعد از این دوباره برای خرید ماشین به جنوب لبنان رفتیم و چهار دستگاه ماشین تویوتا وانت خریدیم.
کلمات کلیدی: