ز. کاوند ـ بروجرد
... من فرزند جانباز 60 درصد اعصاب و روان هستم. باور کنید خیلی از مسائل را درک میکنم و با غم بزرگ آشنا هستم. ولی متاسفانه به علت مشکل پدرم چیز زیادی از جنگ نمیدانم. البته نه فکر کنید علت جنگ و معنویت آن را درک نمیکنم، بلکه منظورم این است که پدرم به علت اعصاب ضعیفش چیزی از جنگ و آرمانها و خاطراتش برای ما نمیگوید. فقط من در طول بیست سال زندگیام فهمیدم جنگ یعنی: گریههای پنهانی، کتک خوردن، ظرف شکستن و از ترس به خود لرزیدن و دعوا و دعوا و دعوا. تا اینکه پارسال عید از طرف سپاه ما را به جنوب بردند. من تا قبل از آن از اخلاق پدرم متنفر بودم و روزی هزار بار آرزوی مرگ میکردم، ولی وقتی به سرزمین مقدس جنوب آمدم و پاکی و ارزش آن را حس کردم و از نزدیک شاهد آن همه سختی شدم، فهمیدم این عشق ارزش خون دادن، قلب دادن، دست دادن، پا دادن و حتی روان دادن را دارد. و کسی عاشق واقعی است که در راه معشوق همه و همه وجودش را تقدیم کند.
آری، هم اکنون اعصاب پدرم را با اعصابی قوی تر از گذشته تحمل میکنم و از خدا میخواهم مرا ببخشد.
کلمات کلیدی: