ن.
ص. جمشیدی ـ شاهینشهر
مادر، سلام! سلامت باشی الاهی... از طلاییه برایت نامه مینویسم؛ واژههایم طلاییترین لحظههای خود را فریاد میزنند. مادر، دلم برایت به اندازه یک دنیا تنگ شده. میخواستم اشکهایم را با نامه پست کنم برایت؛ اما یاد قلب بیمار تو افتادم، گفتم که صلاح نیست. مادر جان، من امشب با شب خیلی خودمانیام، میخواهم تا صبح با چشمانم سجده کنم. به شب از سحر میگویم که آغاز لحظههای ناب جدایی است. ستارهها اینجا به من میخندند. اگر نامه خط خوردگی دارد، به خاطر سرفههای من است؛ آخر آسمان اینجا چندان آبی نیست. سینهام خش خش میکند، مثل برگهای پاییزی...
مادر، این چفیه، هم سجاده است، هم قلک اشکهایم. رفیق بدی هم نیست. شیمیایی که میزنند، به خیال خودش مرا مدد میکند. مادر، جبهه برای من از مدرسه بیشتر درس داشت. اینجا همه معلمها شاگردند و همه شاگردها معلم. مادر، اینجا صدای پای باران به گوش میرسد.
تو را به خدا دیگر نامه ننویس. نپرس چرا، که بغضم میترکد... مادر، من و ما میجنگیم تا خداییترین آسمان جهان مال تو باشد. برایم دعا کن. برای دلت دعا میکنم...
یا علی.
کلمات کلیدی: