ن.
نگاهی به کتاب «مشت مشت گل سپید میچیند از خاک»،
سید یاسر هشترودی، انتشارات سوره مهر، 1383.
به کوشش: مهدی علی
راحت میشود از خیلی چیزها گذشت، ولی راحت گذشتن از بعضی چیزها که قسمتی از وجود و هویت ماست، غیر عادی است، طبیعی نیست. حتی اگر در ظاهر با ما و این تن خاکی محصور در زمان و مکان رابطهای مستقیم نداشته باشند. شاید در توضیح اینکه بعضی چیزها در عین بعد مکانی و زمانی به ما مربوط و حتی بخشی از وجود ما هستند، بتوان به جمله سید مرتضی آوینی رجوع کرد که: «ژرفترین پیوندها ایمان است...»
وقتی بهار سال 82، حکومت بعثیها در عراق با حمله اشغالگران آمریکایی از هم پاشید، عراق به کانون خبری جهان مبدل شد. هجوم خبرنگاران از چهار گوشه جهان به این کشور بحرانزده، نشانه این بود که اهمیت چنین تحولی برای روزنامهنگاران و گزارشگران حرفهای کاملاً شناخته شده است. هر کس با تعلقات و پیوندهای خود به عراق پیوند خورد.
سید یاسر هشترودی هم با تجربهای که از خبرنگاری جنگ عراق با ایران داشت، در فواصل زمانی، دو سفر به عراق کرد به همراه دو عکاس: یک بار با سعید صادقی و بار دیگر با رضا برجی. شاید در ظاهر مثل تمام حرفههای عالم به نکات ریز و درشت دقت کرده است. شاید هر گزارشگر حرفهای دیگری هم بود، به دنبال افسانه تسواهن، کوچه پسکوچههای بصره را در پی خانه پیرزن میگشت. در میزد و مینشست. یاد پسرش و آن انفجار را زنده میکرد؛ حتی شاید پای درددلهای پیرزن اشک هم میریخت. به دفتر کار عکاس عراقی میرفت که لحظات پرخاطرهای را از نگاه دوربیناش و از سمت عراق ثبت کرده است. هر گزارشگر حرفهای دیگری هم بود، شاید کتابهای درسی بچههای عراقی را ورق میزد و میخواند.
«از خودم پرسیدم: چگونه است بچهای با سنی در حدود ده سال، خمینی را میشناسد و از جنگ ایران و عراق حرف میزند. باید شک میکردم. و شک کردم. آیا او به خاطر خوش آمد ما این حرفها را نمیزند؟
پدر محمد گفت: همان روز از مدرسه محمد مرا خواستند. بار دومی بود که مدیر با بیانی غیر منطقی و لحنی عصبی از من خواسته بود تا به مدرسه بروم. میدانستم این بار هم محمد سؤالی کرده که در جمع دانشآموزان نباید مطرح میشده است.
گفتم: بار اولی هم مگر درکار بوده است؟
گفت: بار اول سؤال محمد درباره وضو بود. در کلاس وقتی معلم وضو به سیاق سنیها را درس میداد، محمد میپرسد مگر شما شیعه نیستید؟
معلم میگوید: بله هستم.
محمد میگوید: پس چطور وضوی سنیها را یاد میدهید؟
و معلم میگوید: در درس شما، این شکل وضو آمده، وقتی به خانه رفتی، وضوی شیعیان را از مادر یا پدرت یاد بگیر!
پرسیدم: و بار دوم چه شد وقتی رفتی؟
گفت: مدیر مدرسه عصبانی بود. گفت: اگر پسرت یک بار دیگر از این سؤالها بکند، مجبور میشوم گزارش بدهم».
پسرک در کلاس درس از ایرانیها و امام خمینی دفاع کرده بود!
تعلق خاطر متفاوت هشترودی به آن آب و خاک کار او را از دیگر کارها متفاوت کرده است؛ آزاد از هر تعلق دیگری. «خبرنگاری بحران یک شوخی است. هر گروهی، گروه خودش را میبیند. هر گروهی، آدم خودش است، سیاستمدار خودش است؛ و همین است که هیچ گروهی متعهد به انجام کاری نیست. کاری اگر کرد، کرده است، اگر نه، نه استنطاقی در کار است و نه استیضاحی و نه حتی سرزنش و ملامتی. در چنین حال و احوالی، بعضیها باید مدیر خودشان باشند. مال کسی یا گروهی نباشند. کارمند سازمانی یا نهادی وابسته نباشند. پایش اگر بیفتد، به بالاتر از خودشان هم باید فحش بدهند و ناسزا بگویند. اگر دلشان این همه سردی و خمودگی را تاب نیاورد. بیتابی از این همه ادعا و این همه پوچی. بیتابی از این همه تشرع و اخلاق در صورت و این همه مسخ در ماهیت».
حاصل این همه ده گزارش شده است در 170 صفحه. بعد از هر گزارش هم تعدادی عکس آمده است از سعید صادقی و سید عبدبطاط، اولین عکاس عراقی که به شهر اشغال شده خرمشهر قدم گذاشته است.
نویسنده سیر روایی گزارش را حفظ کرده، ولی قلم زیبا و گیرایش از کاویدن روح صحنهها و تصاویر غافل نشده است. جوری که میشود در فراز و فرودهای آن، یک دل سیر گریه کرد. گریهای به اندازه تاریخ شیعه.
«تنها زمانی که جاده باریکه در شمال «وادیالسلام» پیچ خورد، تازه فهمیدم که از چه جایی گذشتهام. فهمیدم که چه دیدهام و مثل کسی که شوکه شده باشد فریاد زدم: «بایست».
«دیوار بتونی، تازهساز بود؛ دیواری که میشد گفت سیمان آن هنوز خشک نشده است. روی دیوار، داخل یک کادر طراحی شده به خط عربی سیاهرنگی نوشته بود: مقبره السید محمد باقرالصدر؛ «شهید اول».
«اتاقی نسبتاً بزرگ، با یک پنکه سقفی که احمقانه و بیقواره میچرخید در زیر یک سقف بتونی سربی رنگ، و با حضور سه مرد؛ دیلاق، موذی و بیرحم...
صدر گفته بود: شما کارتان با من است. مشکلتان با من است. با خواهرم چه کار دارید؟
و مرد درآمده بود که: یک اشتباه در تاریخ برایمان بس بود: زنده ماندن زینب در کربلا...؛ بودنی که تاوانش را ما پس دادهایم؛ و مسلمان، از یک سوراخ دو بارگزیده نمیشود!
کتاب مشت مشت گل سپید میچیند از خاک را انتشارات سوره منتشر کرده و در ??? صفحه و به قیمت ???? تومان.
صدر گفته بود: شما کارتان با من است. مشکلتان با من است. با خواهرم چه کار دارید؟
و مرد درآمده بود که: یک اشتباه در تاریخ برایمان بس بود: زنده ماندن زینب در کربلا...؛ بودنی که تاوانش را ما پس دادهایم؛ و مسلمان، از یک سوراخ دو بارگزیده نمیشود!
کلمات کلیدی: