به کوشش: مهدی علی
خیلی از مسائل میآیند و میگذرند و ما هم از کنار آنها میگذریم. این عادی و طبیعی است؛ ولی گذشتن از خود و یا تکهای از خود؟! این دیگر غیر طبیعی است. عادی نیست. بعضی چیزها تکهای از ماست، با اینکه در ظاهر هیچ نسبتی با ما و این تن خاکی و محصور در زمان و مکان ندارد.
«حلقوم مأذنههای مساجد بوسنی و هرزگوین را بریدهاند تا دیگر آوای اذان را زمزمه نکنند، آوایی که با فروپاشی، جهان ایدئولوژیهای سیاسی، یک بار دیگر بلندی گرفت و از فاصله هزار فرسنگ، مسلمانان سراسر کره زمین را به یکدیگر پیوست، ایمان ژرفترین پیوندهاست و...» (آغازی بر یک پایان، ص 110، مقاله صلیبی از خون سرخ).
«ایمان ژرفترین پیوندهاست». شاید این جمله مرتضی آوینی به بهترین نحو بتواند آنچه را که لازم است در توضیح این گفته که بعضی از چیزها تکهای از وجود ماست، بیان کند.
سید یاسر هشترودی با همین تعلقاتش قدم به سرزمینی گذاشته است که همه آرزو داریم صورت بر خاکش بگذاریم. «و حالا عراق! سرزمین شیعیانی که هنوز در کربلا کشته میدهند و بر تل زینبیه مویه میکنند. زادگاه فرزندانی که به جرم جنگیدن با شیعیان ایران تیرباران شدهاند. به جرم ایستادگی در برابر صدام. سرزمین یاسهای سیاهپوش. سرزمین مادران غریب... عراق، سرزمینی است که نمیشود در آن اشک نریخت.»
در مقابل کسانی نشسته است که زمانی در خرمشهر 1982 در مقابل هم ایستادهاند. «دشمنانی که حتم اگر هم را کنار یک خاکریز ساده میدیدیم، دست به سلاح میبردیم و انگشت را روی ماشه میفشردیم تا طرف مقابل از پای درآید.»
پای درددلهای مادری گریه کرده است که چهار پسرش شهید شدهاند... مجسمهها و خیابانها و خانهها و قبرها.
کتاب «مشت مشت گل سپید میچیند از خاک» مجموع ده گزارش است که آقای سید یاسر هشترودی در تابستان 82 پس از سقوط صدام از عراق نوشته است و در مطبوعات همان موقع هم به چاپ رسیده است. دو سفر، یک سفر با سعید صادقی و دومی با رضا برجی که عکسهایی از سعید صادقی و سید عبد بطاط، اولین عکاس عراقی حاضر در خرمشهر در پایان هر گزارش آمده است. گزارشها به هم تنیده است و قلم نویسنده بریده بریده، اما نه آنگونه که سیر روایی گزارش به هم بریزد. هشترودی نخواسته یک سفرنامه بنویسد، بلکه نوشته او حکایت یک سرزمین، یک درد و یک تعلق است.
قلم او دوربینی است که در گوشه کنار صحنهها و روایتها به دنبال سایهای میگردد. قلم او گوشه کنار صحنهها و روایتها را میکاود. قلم او فقط تصویر نمیکند. رنگآمیزی هم میکند. رنگی آنچنان که نویسنده میخواهد. هر چه را بخواهد چندین بار تکرار میکند و هر چه را بخواهد کوچک و یا بزرگ میکند. گاهی هم آنچه را که شیخ سنی اردوگاه میگوید «من چیزهایی دارم که شما باید ببینید!» نشان نمیدهد. چشم در فراز و فرودهای نوشته در پی قلم نویسنده روان است. با او میگرید و میخندد. دلش میگیرد و عصبانی میشود و برمیخیزد و مینشیند.
هشترودی هم خوب فهمیده است که تکهای از وجودش را روی کاغذ به یادگار میگذارد و بنابراین بدون رودربایستی آنچه را که متعلق به وجودش است، روبهروی خواننده میگذارد.
«آنچه مینویسم، سایهای است فقط سایهای از آنچه دیدهام. سایهای که برای خودم ناآشناست. سایهای که حجم دارد و حجم وارد و شبیه است، گویی اما آن نیست که هست. آن نیست که نگاه در او خیره بماند؛ سایه مجاز است.»
چه فرقی میکند که من بگویم هشترودی تکهای از خودش را در 170 صفحه قطع رقعی نگاشته است. آنچه مهم است این است که خودش را با کدامین پیوندها، بهتر بگویم کدامین ایمانها به کوچه پسکوچههای بصره، اتاقهای تاریک اردوگاه موصل، کتابها و میز و صندلیهای خاک خورده کتابخانهای در بغداد و یا ویرانهها و مجسمهها و... پیوند زده است.
وقتی پیوندها بر اساس ایمان باشد، اینگونه میشود که میتوان پای رنجها و غمهای ملتی بغض کرد؛ جوری که زمین و زمان برایت تنگ شود؛ جوری که نفس کشیدن هم برایت سنگین شود؛ حتی اگر آن ملت عراقی باشد که هشت سال در یک جنگ سخت در مقابل هم ایستاده باشید.
مسئله دیگر غیر از این تعلق خاطر و هنر هشترودی در روایت آن، به هنگام بودن گزارشها و کتاب است. این سیستم عصبی در کالبد اعتقادات و نظام فرهنگی ما باید شکل کامل خودش را بگیرد تا بتواند به موقع نسبت به حوادث حساسیت پیدا کند و به موقع عکسالعمل نشان دهد و بعد هم انعکاس به موقع. اگر قرار است انقلاب اسلامی در عرصه جهانی تأثیرگذار باشد، باید بتوانیم حوادث جاری در عالم را از نگاه انقلاب خودمان به مردم عالم عرضه کنیم. این حوادث جاری میتواند جنگهای نظامی یا پیروزیهای انتخاباتی باشد تا حوادث در ظاهر کوچک همچون شعارهای عدالتخواهی در شورشهای فرانسه که بوی مارکسیستی نمیدهد.
در چند سال پیش، پس از اظهار نظر دولت درباره حکم سلمان رشدی و واکنش پدر شهیدی، گزارشگرهای غربی سریع به آن روستا رفته بودند که ببیند چرا پیرمرد علیرغم سیاست رسمی دولت ایران، قسمتی از اموال خود را وقف اعدام رشدی کرده است. این را مقایسه کنید با مشقتها و درد دلهای آقای ؟؟؟... در ساخت مستند «ادواردو».
آدمها و نظام فرهنگی ما باید به آنجا برسند که بتوانند سریعترین و هنرمندانهترین پاسخ را در مقابل مسائل جاری داخلی و بینالمللی ارائه دهند. اینگونه است که هنر یک مبارزه میشود و در مدرسه عشق نشان دهنده نقاط کور و مبهم معضلات اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و نظامی. گزارشهای آقای هشترودی از جمله این نمونه است.
کلمات کلیدی: