برشهایی از سخنان سردار سعید قاسمی
میگفت بیدردی بلای مردمان است
بی درد بودن بدترین درد زمان است
میگفت دریابید مولای علم را
شیطان قلم کرده است پاهای قلم را
میگفت ایمان قرنها سهم بلا بود
جانهای بی محنت نصیب کوسهها بود
میگفت عمری در پناه دار بودیم
یک عمر زیر سلطه آوار بودیم
میگفت و ما انگار خواب خواب بودیم
خاموش چون عکس درون قاب بودیم
تصویرهای او ولی بیناتر از ما
با آن زبان بی زبان گویاتر از ما
تصویرهایش معنی فریاد میداد
بوی نبرد داد با بیداد میداد
باید که عمر قرنهایی سر بیاید
تا مثل یک آوینی دیگر بیاید
آزاده بود و عزم دشت کربلا کرد
آزاده بود و مرتضی را مرتضی کرد
سید مرتضی، بر اساس موازین فطرت خدایی قدم برداشت، قلم زد، فیلم ساخت و کار کرد. به همین دلیل الی یوم القیامه کارهای او زنده است. همه کارهایی که برای رضای خدا انجام میشود، زنده و جاوید میماند؛ هر چند در یک مقطعی به آن بیالتفاتی بشود.
در مقابل، محصولات جدیدی هم ارائه شد که در تضاد با فطرت بود. چنین محصولاتی یک مقطعی فقط میتواند دیگران را گول بزند، از راهکار غفلت استفاده کند و خود را حق جلوه بدهد، چون ریشه ندارد. به قول قرآن این، دانه هرزی است که بر روی سنگ میروید. هر عملی که بر این اساس انجام میشود، هبط میشود؛ ریشه ندارد و کف است. حجمی دارد و همه هم آن حجم را نگاه میکنند، اما یک حباب است و بعد دو مرتبه محو میشود.
میگویند این محافل چیست که شما میگیرید؟ عصر شما تمام شده است. مردم دیگر التفاتی به این حرفها و به این فیلمها ندارند. نه کتاب جنگ دوست دارند بخوانند، نه رمان در این خصوص، نه فیلم. شما تمام شدهاید. که البته دروغ بزرگی بیش نبود. چون اولا شما موظف نبودید به عنوان همفکران مرتضی آوینی در تلویزیون و اماکن دیگر برای ذائقه مردم کار کنید. باید ببینیم که حق چه میگوید، نه اینکه ببینیم مردم چه دوست دارند. ضمن اینکه همین را هم دروغ میگفتند. مردم پیوسته نشان دادهاند که پای کارند. از آن اول که با خمینی دست بیعت دادند تا الآن ایستادند. اینها مخاطبهای شما هستند. مخاطب شما کسانی هستند که تکه استخوانهایشان هنوز در کانالها است.
نمیتوانی بی توجه باشی به او و پدر و مادرش، بعد بگویی که شما تمام هستید. یک مقطع کارتان را کردید، از این به بعد دیگر ما میگوییم که چه کار باید بکنیم. برای اینکه به دامن ماهوارهایها نیفتیم. فیلمهایی در همان قد و قواره و حال و هوا درست میکنیم. جنگ میخواهید ببینید؟ هالیوودی و آمریکاییاش را برایتان میآوریم. اکشنتر از کارهایی که سید مرتضی آوینی میکرد. آوینی همیشه افسوس میخورد جنگ ما به خاطر اینکه بتوانیم بکوبیم، بیست کیلومتر برویم در عمق، در شب اتفاق میافتاد و تکههای بعدی که در روز است، پاتک دشمن است. از نصف این هشت سال، تصویر نداریم. چون دوربینی که در شب به کار ببریم، نداشتیم.
آقا چطور اینها مخاطب ندارند؟ مگر شما نظرسنجی کردهاید که چقدرها دوست دارند و چقدرها خسته شدهاند؟
در جبهه هر کس که دست به دوربین بود، میگفتیم اینها بچههای تنبلیغات هستند. میگفتیم هر کس که اهل جنگ نیست، دوربین عکاسی دستش است، چون اینها جگر جنگیدن ندارند، دوربین میگیرند. در مخیلهمان نمیگنجید که بیست سال بعد باید بیاییم اینجا خاطره بگوییم و فقط یک عکس از احمد متوسلیان داشته باشیم و بگوییم ای کاش آن سخنرانی آخری که در لبنان کرده بود، فیلم و عکسش را میگرفتیم که امروز میگذاشتیم تا همه بفهمیم چقدر عقب هستیم، چقدر فرق کردهایم و چقدر شعارهایمان عوض شده است. اصلا دنبال چه بودیم؟ حداقل اگر به تعبیر شما هم که میگویید اشتباه کردیم و آرمانخواهی دیگر جواب نمیدهد، بدانیم آن آرمانها چه بوده است؟ کسی مثل احمد متوسلیان داد میزد: ما این نقطهچینهایی که به عنوان مرز، امت اسلامی را از هم جدا کرده به رسمیت نمیشناسیم! امروزه در علوم سیاسی میگویند این حرفها چیست عزیزم! جهانیسازی باید بشود، باید بیایید پول و... را قاطی کنید. این حرفهایی که این دیوانهها میزدند که باید برویم پرچم را در کربلا و قدس بزنیم، یعنی چه؟ ولی ما به دنبال انتقال تجربیاتمان هستیم و از این هم نمیترسیم که ما را تروریست بنامند. دیدید دیگر! یک ورق از آن دفتر آقا روحالله را باز کردید، شد هولوکاست؛ همه به هم ریختند. اگر کسی جگر بکند که دنبال قصه سلمان رشدی را بگیرد، همه چیز بههم میریزد. داخل و خارج همه میگویند آهای آقایی که هفده ـ هجده میلیون رأی آوردهای، ما نیستیم.
امروز خیلی خوب میفهمم چرا کسی در قد و قواره سید مرتضی دنبال این بود که همه اینها را به تصویر بکشد. کسی که بعد از پانزده ـ بیست سال میآید و میخواهد بفهمد که چه اتفاقی افتاد، چنین شخصی نباید در سردرگمی و کلافگی باشد. نهایتا از آن جنگ، یک جنگ شسته و رفته برایش درست بکنیم و به او بخورانیم که عزیزم پدرت و برادرت هشت سال چه و چه کرده است. حالا چرا هشت سال؟ آن دو سال اول انقلاب اصلاً معلوم هست کجاست؟ آن دو سال حذف است؛ در حالی که داشتیم با نفاق میجنگیدیم!؟ سر همین «خانگزیدهها» با سید مرتضی آوینی در سیستان و بلوچستان، این طرف با خلق عرب، آن طرف هم در کردستان، دو سال تیر و تیرکشی بوده است. این دو سال را هم باید در زمره آن دفاع مقدس بیاورید. پس دفاع ما ده ساله بود، نه هشت ساله.
سید میخواست این کار را بکند. میدانست روشنفکری در این است که ده ـ پانزده سال آینده را ببیند. دوربین را باید بردارد و برود در همان مقطع که بعدها وقتی جغرافیای آن را پاک کردند و شخم زدند، چیزی وجود داشته باشد. هزاری هم آقا روحالله (ره) گفت یک تکه این خرمشهر را نگه دارید؛ یعنی این مسجد جامع را دست نزنید. جلویش سوپرمارکت نزنید. هیچ مملکتی با جغرافیا و زمینی که در آن چنان اتفاقاتی افتاده، چنین کاری نمیکند. این کارها را نکنید.
همیشه وقتی که در گرماگرم جبهه و جنگ که یک دوربین بر گردنم بود و با موتورسیکلت در سوسنگرد میرفتم به سمت چزابه، این تانکی که با لوله رفته بود داخل یک مغازه و کرکره مغازه آمده بود پایین در مخیلهام میگفتم اگر زنده بمانم، یک روزی پدر و مادرم یا رفقایم را بیاورم و بگویم که ببینید عراقیها تا اینجا آمده بودند.
روشنفکر یعنی آوینی. دیوانه نبود که دومرتبه بیاید برود فکه و شهید بشود. مگر عقلش کم بود که دوربین بردارد و برود در قتلگاه فکه؟ میخواست فیلم بگیرد و خاطرات آن روزهای مقاومت و حماسه را ضبط کند..
پسرم! دخترم! اینجا پشت جاده اهواز ـ خرمشهر یک دژ بود چهار متر. یک کیلومتر موانع بود، کالیبر بود، تانک بود، تی 72 بود. نمیدانی چکار میکرد. چهار لول بود اینجا، ما اینجا پشت این جاده سیصد تانک زدیم در طول پنج روز مقاومت.
دانشجوها را بردیم و گفتیم اینجا جنگیدیم. اینجا پانزده روز محاصره بودیم، آب قطع شد. یک شب در اثر یک عنایت و داستانی که اتفاق افتاد، آبی از اینجا بیرون زد. بیایید برویم چشمه را به شما نشان بدهم. رفتیم آنجا و دیدیم ساختمان را خراب کردهاند!
رحمت خدا بر سید مرتضی آوینی که میگفت ما میرسیم به انرژی هستهای و برازنده ما هم هست. خدا شاهد است که مقالهاش را پریشب میخواندم. میرسیم، اما قدرت در جای دیگر رقم خواهد خورد. قدرت در ایمان و پنجههای بسیجیها است. ایمان و وحدت آنها را اگر بگیرند، از درون میپاشد. انرژی هستهای در جگر اینها است. در ایمان اینها است؛ وگرنه پاکستان و هندوستان هم دارند.
آوینی میدانست که تاریخ جنگ و جغرافیای جنگ را شهید میکنند. برای چه؟ برای اینکه شما هشت سال نتوانستید، اما آنها رامبو و آرنولد دارند و دیدید که 25 روزه آمدند و دمار از روزگار عراقیها درآوردند. آوینی میدانست که عظمت تو را میشکنند. میگفت من کاری بکنم که عظمت این هشت سال را نشان دهم؛ هر چند شبهایش را نتوانستم نشان دهم که این دلاور مردان چطور خط شکستند.
اصلا خط شکستن یعنی چه؟ شرقیترین کشورها در کره خاکی تا غربیترین آن، یکبار در طول تاریخ بشریت، سر یک موضوع با هم وحدت و انسجام پیدا کردند و آن هم انقلاب اسلامی ایران بود. همه آمدند پای کار که بزنند زمین، اما نتوانستند. این جمله باید عوض بشود دوستان! این فرهنگ باید عوض بشود و از داخل تمام کتابها باید پاک بشود که «هشت سال جنگ ایران و عراق». این دروغ بزرگی بیش نیست. چطور باید عوض بشود و چه کسی باید عوض کند؟ نمیدانم. اگر ثابت شود و تو بفهمی که کمر استکبار جهانی را خرد کردیم، اما همین قدر که توانستیم در مقابل همه دنیا یک متر زمین را از دست ندهیم، دیگر در خیابان و دانشگاه با افتخار راه میروی و نمیتوانند تو را بشکنند. اما... این خوشقد و قوارگی را نمیتوانند در وجود شما ببینند. گیر در همین جای کار است. آوینی آمد که دو مرتبه این را به تصویر بکشد.
میدانی ما از چند قشر و قماش از جامعه جهانی اسیر داشتیم؟ میگوید جنگ با عراق بوده است، فقط. میگویی از سه ملیت خوب است؟ پنج ملیت؟ هشت ملیت؟ ده ملیت؟ دوازده ملیت؟ پانزده ملیت؟ از هجده ملیت با ما جنگیدهاند. از هجده ملیت ثبت شده است که اسیر گرفتهایم.
آقا سید مرتضی آمد، گیر داد برویم فکه. عملیات والفجر مقدماتی ما شکست خوردیم. هنوز هم بچهها استخوانشان توی این کانالهاست. میگفت ما نتوانستیم به مردم بگوییم چرا ما اینجا شکست خوردیم. آوینی گفت: بیایید برویم من میخواهم این روزها را نشان بدهم. رفتیم آنجا. صبح جمعه بیستم فروردین. قتلگاهی که بچهها تا قطرة آخر خونشان در آن جنگیدند، گم کردیم. ولکن نبود. میگفت حاضر نیستم خیانت کنم به دوربین. حاضر نبود تصویر جای دیگری را بگیرد و به تو بگوید که اینجا همان جاست. گفت برویم همانجا. رفتیم. و آن اتفاق که ده سال انتظار آقا سید را میکشید، افتاد.
سوتیتر:
رحمت خدا بر سید مرتضی آوینی که میگفت: ما میرسیم به انرژی هستهای و برازنده ما هم هست. اما قدرت در جای دیگر رقم خواهد خورد. قدرت در ایمان و پنجههای بسیجیها است. ایمان و وحدت آنها را اگر بگیرند، از درون میپاشد. انرژی هستهای در جگر اینها است. در ایمان اینها است؛ وگرنه پاکستان و هندوستان هم دارند.
امروز خیلی خوب میفهمم چرا کسی در قد و قواره سید مرتضی دنبال این بود که همه اینها را به تصویر بکشد. کسی که بعد از پانزده ـ بیست سال میآید و میخواهد بفهمد که چه اتفاقی افتاد، چنین شخصی نباید در سردرگمی و کلافگی باشد. نهایتا از آن جنگ، یک جنگ شسته و رفته برایش درست بکنیم و به او بخورانیم که عزیزم پدرت و برادرت هشت سال چه و چه کرده است. حالا چرا هشت سال؟ آن دو سال اول انقلاب اصلاً معلوم هست کجاست؟ آن دو سال حذف است؛ در حالی که داشتیم با نفاق میجنگیدیم!؟
همیشه وقتی که در گرماگرم جبهه و جنگ که یک دوربین بر گردنم بود و با موتورسیکلت در سوسنگرد میرفتم به سمت چزابه، این تانکی که با لوله رفته بود داخل یک مغازه و کرکره مغازه آمده بود پایین در مخیلهام میگفتم اگر زنده بمانم، یک روزی پدر و مادرم یا رفقایم را بیاورم و بگویم که ببینید عراقیها تا اینجا آمده بودند.
کلمات کلیدی: