سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کسی که حکمتی را نشر داد، با آن یاد می شود . [امام علی علیه السلام]

حسن ابراهیم‌زاده

کوچک که بود، هنگام خواب، یک‌یک ستاره‌های آسمان را می‌شمارد و دوست داشت برود آن بالا، بالای بالا، و ستاره خودش را که نشان کرده بود، بچیند و بیاورد زمین و به بچه‌های محل و همکلاس‌هایش نشان بدهد و بگوید، نگفتم می‌شود بالا رفت و ستاره چید؟!

?

همیشه در مسیر خانه تا مدرسه، چشمش به آسمان بود و هر فصل کوچ، پرواز غازها و قوها را تماشا می‌کرد و هر گاه بالگردی می‌گذشت، برای خلبانش دست تکان می‌داد و می‌گفت: «آخرش من هم از زمین جدا می‌شم و میرم آن بالا بالا کنار ستاره خودم. از اون طرف که برمی‌گردم، ستاره‌ام را نشون پرستوها، سارها و سینه‌سرخ‌ها می‌دم...»

?

انقلاب که پیروز شد، رجبعلی پایش از زمین جدا شده بود، با پرواز بالگرد 206 و 214؛ اما هنوز احساس می‌کرد این بالگردها او را به کهکشان نمی‌رسانند. دوست داشت پر پروازی داشته باشد که او را آنقدر از زمین و از آنچه در آن بود دور می‌کرد که کره زمین را به اندازه نقطه‌ای ببیند ناچیز و کوچک و حقیر؛ چون نگاه مولایش علی(ع) به زمین و آنچه در آن بود...

او را برساند به همان ستاره کودکی‌اش؛ آن را بچیند به زمین بیاورد، به روستای جورکویه خشکبیجار رشت. به دوستانش که حالا همه بزرگ شده بودند و هر یک از آنها شغلی و مقامی داشتند نشان دهد و بگوید «نگفتم رفتن اون بالا کاری نداره به شرط اینکه قلبت را هم چون پایت از زمین جدا کنی.»

?

نبرد کردستان که شروع شد، وضو گرفت و سوار بر مرکبش از مرز صعود عقاب‌ها گذشت و دیگر از آن روز کسی «محمدی» را بی‌وضو ندید!

?

جنگ که آغاز شد، دو هزار سورتی پرواز با وضو را در پرونده پروازش به ثبت رساند و همیشه زیر برگ پرداختی حق مأموریتش می‌نوشت: «فی سبیل‌الله». هر وقت هم که می‌گرفت، یکراست می‌رفت سراغ حساب 100 امام...

روزی که به خاطر عملیاتی موفقیت‌آمیز و به عنوان تشویقی دو تخته فرش به او جایزه دادند، همانجا آنها را به یک نیازمند هدیه کرد و به خانه برگشت. آخر برای محمدی که به دنبال عروج بود، فرش زمینی به کار نمی‌آمد. او به جای دو تخته فرش زمینی در جست­وجوی دو بال عرشی بود؛ دو بال پرواز تا او را ببرند آن بالای بالا نزد همان ستاره...

?

روزی که قطعنامه پذیرفته شد و سخن از بسته شدن دفتر و کتاب شهادت به میان آمد، خطی از اشک از سیمای همیشه با وضویش کشیده شد و اشکش از آسمان نگاهش به زمین افتاد، اما او ناامید از رفتن از زمین به آسمان نشد. جورکویه که می‌آمد، باز چشمش به آسمان بود و هر کس او را می‌دید، احساس می‌کرد «محمدی» روزی به آسمان خواهد رفت؛ چرا که همیشه از آسمان سخن می‌گفت و سخنانی آسمانی بر زبان می‌آورد.

?

می‌گفت: اگر مهمانی به خانه‌ام بیاید، در قنوت تمام نمازهای آن روزم او را دعا می‌کنم.

می‌گفت: دوست دارم بچه‌هایم آسمانی باشند، محجب و محجوب و مؤمن، و با غرور و از آسمان زمین را نگاه کنند. مربی واژه‌های وحیانی بود و وقتی کلاس قرآن تشکیل می‌داد و آیات آسمانی را تلاوت می‌کرد، گویی که در پرواز است در آسمان لایتناهی آبی آبی آبی.

با جهان‌بینی آسمانی­اش به پست‌ها و مقام‌ها می‌نگریست. تواضع و فروتنی حرف نخست برخوردهای زمینی‌اش بود و در مسئولیت‌هایی چون حفاظت اطلاعات پایگاه هوانیروز تهران و مسجد سلیمان، خودش را سرباز منجی عالم بشریت می‌دانست و می‌گفت: همه ما سرباز امام زمانیم(عج) ...

?

روزی که مسئولیت بازرسی را بر عهده داشت و به مأموریتی رفت، تمام پول پذیرایی واحد مربوطه را از جیب خود پرداخت کرد و گفت: ما در مأموریتیم.

?

محمدی همیشه در مأموریت بود. اما دوست داشت مأموریتی را که از کودکی برای خود و برای بچه‌های جورکیه بر عهده داشت، به پایان برساند، مأموریت رسیدن به ستاره.

?

عقربه تاریخ زمینیان نهم خرداد ماه 1383 را نشان می‌داد که زمین لرزید و مردمی که خانه‌شان خراب شده بود، در انتظار یاری‌شان بودند. او برای یاری هم‌میهنانش، شتافت. لحظاتی بعد،‌ بالگردش به سوی زمین سقوط کرد و محمدی به سوی آسمان عروج کرد؛ به سوی ستاره‌ای که وعده داده بود بیاورد.

?

وقتی بدن سوخته او را از مرکبش جدا کردند، همه بدنش در آتش سوخته بود جز اعضای وضوی او. صورت و جای مسح سر او، دو دستش تا آرنج و محل مسح پاهایش سالم سالم بود؛ گویی او می­خواست به همه بچه‌های جورکویه، به همه بچه‌های خشکبیجار، به همه بچه‌های گیلان، به همه بچه‌های ایران و جهان بگوید «تنها با وضو می‌شود ستاره چید».

?

امروز در روستای جورکویه خشکبیجار رشت، کودکان وقتی در روز، کوچ پرندگان را نگاه می‌کنند، وقتی در شب ستاره‌ها را به همدیگر نشان می‌دهند، جای ستاره محمدی را خالی می‌بینند و بر این عقیده‌اند که محمدی با دستان همیشه با وضویش، ستاره را به زمین آورده است. به مزار شهدای جورکویه... .

 




کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط ارسلان سلطانی 87/3/10:: 12:41 صبح     |     () نظر