سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ در صفت مؤمن فرمود : ] شادمانى مؤمن در رخسار اوست و اندوه وى در دلش . سینه او هرچه فراختر است و نفس وى هرچه خوارتر . برترى جستن را خوش نمى‏دارد ، و شنواندن نیکى خود را به دیگران دشمن مى‏شمارد . اندوهش دراز است ، همتش فراز . خاموشى‏اش بسیار است ، اوقاتش گرفتار ، سپاسگزار است ، شکیبایى پیشه است ، فرو رفته در اندیشه است ، نیاز خود به کس نگوید ، خوى آرام دارد ، راه نرمى پوید . نفس او سخت‏تر از سنگ خارا در راه دیندارى و او خوارتر از بنده در فروتنى و بى آزارى . [نهج البلاغه]

شهیدم! محمد! برادر! منم

که در شهر خونین قدم می‌زنم

شهادت،‌ همان شد که می‌خواستی

تو در خون نخفتی، که برخاستی

ببین شهر، چون ماست آیینه‌وار

حماسی و زخمی ولی پایدار

از آن رنگ خون رنگ خون شسته‌اند

ولی، لاله‌ها، سرخ از آن رسته‌اند

رهایم مکن، در زمانی چنین

فنایم مکن در جهانی چنین

جهانی که حیوان بر او غالب است

جهانی که انسان در او غایب است

محمد! چرا وا نهادی مرا

شهیدم! چرا جا نهادی مرا

خدا در شکن این قفس‌وار تنگ

و یا صبر بخشا به من صبر سنگ

منم اینکه فریاد من بی‌صداست

که زیبا و خاموش چون جبه‌هاست

شهیدم! محمد! برادر! منم

چنین زخم آجین قدم می‌زنم

ببین چاک خورده است پیشانی‌ام

ببین زخم‌ها کرده زندانی‌ام

تو کوچیدی از خویش، راحت شدی

زیارت نمودی، زیارت شدی

ولی من در این جبهه ناپدید

به هر لحظه صد بار گردم شهید

 

سودابه مهیجی

خانم مهیجی را چندان نمی‌شناسم، اما از او اشعار بسیار زیبایی خوانده‌ام... و اما در مورد این شعر: از آن شعرهایی که محال است بدون اشک سروده شده باشد. تا دلت برای شهیدان تنگ نشود، تا به یاد غربت مادران چشم انتظار مفقودین اشک... و تا مثل بچه‌های راهیان نور دلتنگ غروب شلمچه و طلاییه، نباشی نمی‌توانی از زبان یک شهید مفقود‌الاثر این‌گونه بسرایی


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط ارسلان سلطانی 87/3/10:: 12:40 صبح     |     () نظر