سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و او را از قریش پرسیدند ، فرمود : ] اما خاندان مخزوم : گل خوشبوى قریش‏اند ، دوست داریم با مردانشان سخن گفتن ، و زنانشان را به زنى گرفتن . امّا خاندان عبد شمس : در رأى دور اندیش‏ترند و در حمایت مال و فرزند نیرومندتر . لیکن ما در آنچه به دست داریم بخشنده‏تریم ، و هنگام مرگ در دادن جان جوانمردتر ، و آنان بیشتر به شمارند و فریبکارتر و زشت کردار ، و ما گشاده زبان‏تر و خیرخواه‏تر و خوبتر به دیدار . [نهج البلاغه]

ز.حبیبی ـ تهران

چه آشناست این سرزمین و نسیمی که از سینه آن می‌وزد و خاطرات از یاد رفته‌ای را در قبرستان غمگین ضمیرم جان می‌دهد. دست در افق خونرنگ خورشید می‌شویم و احرام می‌بندم. و این منم و تنها من که به راستی برای یافتن همین «من» تمام دنیا را زیر پا نهاده‌ام.

اکنون در برزخم و در پایانی‌ترین مرز خویش. دل را سجاده می‌کنم و شکوفه نیایش را به دریای شفاعت می‌نشانم، وارد میقات می‌شوم. نخل‌های رشادت سر به آسمان کشیده، مشغول مناجات‌اند و زمین و خاک نیز و هر آنچه در این سرزمین می‌بینم. بی‌اختیار شروع به خواندن زیارتنامه می‌کنم، انگار اذن دخول این کویر مناجات عاشقانه عاشوراییان است: «السلام علیک ایها الغریب»

اینجا کجاست؟ نمی‌دانم... برزخ است یا بهشت، نمی‌دانم! عجب کلافه‌ات می‌کند این سکوت و این برهوت و زمزمه عاشقانه‌ای که سرهای بی‌بدن سر داده‌اند و من تنها آن را احساس می‌کنم. من در دورترین دور هستم و آنها در بزم وصال!

چه کسی راضی می‌شود آسمان را رها کند و با زمین خشک همقدم شود؟!

شعر می‌خوانم؛ آواز همیشگی­شان را سر می‌دهم؛ شاید یاری‌ام کنند و مرا در جمعشان پذیرا شوند.

آسمان هم با من می‌خواند، قطرات درشت باران بر صورتم می‌نشیند و من باز به طیرانم ادامه می‌دهم. اوج می‌گیرم و پرواز می‌کنم، شاید روزی من هم پروانه شوم.

 

 

 

 

 



 


 

 

 


 


 




 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط ارسلان سلطانی 87/3/8:: 12:25 صبح     |     () نظر