فروزانی ـ شیراز
فکرشو بکن. فکر سعید، مهدی و محمد که رفتن. انگار اونا هم دلشون گرفته بود. اونا هم اون موقع اندازه الآن من بودن. رفتن که من باشم. رفتن که راحت باشم. فقط فهمیدن که اینجا موندن فایدهای نداره. تو این دنیا بین مردم، این فکر و این دلخوشیها. چه لحظه قشنگیه. الآنه که حس غرور میکنم که اونا هم ایرانی بودن. پس حتماً منتظر ما هستن. منتظر تلاش ما، کارهای ما. وای بر من اگه کوتاهی کنم. اگه تنبلی کنم. مثل اینکه همه زحمات اونا به باد رفته. ولی من... حالا که فکرشو میکنم، هیچ کاری نکردم. هیچ افتخاری برای شما نشدم. برام دعا کنید که تا موقعی که شهادت لیاقتم نشده، فقط و فقط تلاش کنم... .
کلمات کلیدی: