ر. کریمی ـ گیلان، لنگرود
تمام لحظههای سرد و بیسکوت را به انتظار لحظه ظهور تو نظاره کردهام. نمیدانم چرا... . و نام زیبای تو را بر دیوار قلبم حک کردهام تا التیامی باشد بر زخمهایی که از گذر ایام به یادگار داشتم.
ای مسافر غریب!
نمیدانم چرا...
جمعهها نگاه من نمیرسد به اوج آسمان و بیکرانهها!
نمیرسد به آنچه که خدا به آن نظاره میکند!
شاید این بار نگاهم بیپرواست
شاید این بار خدا از پی تنهایی دریا با ماست.
کلمات کلیدی: