سفارش تبلیغ
صبا ویژن
برترین سخن، ذکر خداوند متعال است و اساس حکمت، فرمان برداری اوست . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]

روایت حجت‌الاسلام محمد صادقی در گرمدشت؛ جادة اهواز ـ خرمشهر

روایت همین جاده‌ای است که تو لااقل یک بار و شاید برای اینکه خرمشهر را به مقصد طلاییه ترک کنی، از آن عبور کرده‌ای. اما شاید نمی‌دانستی که همین جادة آسفالته چه روزهای کربلایی را به خود دیده و چه خون‌های پاکی در کناره‌های آن ریخته است. کاروان شما از خرمشهر که خارج می‌شود، ده پانزده دقیقه بعد می‌رسد به ایستگاه راه‌آهن گرمدشت.

?

نفس‌ها در سینه‌ها حبس شد، همه در انتظارند، تا ساعتی دیگر چه خواهد شد؟ اگر نتوانیم، اگر نشود... اگر بچه‌ها قتل عام بشوند... اما نه، خدا با ماست. ما برای رضای خدا کار می‌کنیم، برای او، در راه او و با امید به او شروع می‌کنیم، الهی رضاً برضاک تسلیماً لامرک. اما چگونه جوابگوی مادران و فرزندان چشم به راه باشم؟! نه نه! ... چگونه چشمان نگران و امیدوار پیر مرادم را فراموش کنم، او که در انتظار آزادی خونین‌شهر قهرمان چشم به رشادت‌های فرزندان خود دارد؟ نه، بچه‌های من حاضر به عقب‌نشینی نمی‌شوند. اگر لازم باشد، خودم هم همراه آنها می‌شوم.

چند لحظه بعد، صدای دلنشین و پر صلابت حاج احمد بلند شد: «ما با توکل به خدا اقدام می‌کنیم. حاضر نیستیم زحماتی را که متحمل شده‌ایم، نادیده بگیریم. شما هم یه وظیفه خودتان که پشتیبانی ماست عمل کنید. ما تا آخرین نفر و آخرین نفس، پای این حمله ایستاده‌ایم.» با جواب قاطع و عاشقانه فرمانده دلیر تیپ 27 محمد رسول‌الله(ص)  موضوع لغو عملیات در آن شب منتفی شد. ساعت 11:30 دقیقه شب دهم اردیبهشت، نیروهای پنج گردان عملیاتی محور سلمان به جاده اهواز ـ خرمشهر رسیدند؛ اما  همان دقایق نخستین، با آتش پر حجم دشمن روبه‌رو شدند. اگر جاده تصرف می‌شد، برای دشمن فاجعه بود. چون ارتباط نیروهایشان در مناطق شمالی و جنوبی غرب کارون کاملاً قطع می‌شد. در حقیقت یک بار دیگر بعد از فتح‌المبین، تیپ 27 یک نفوذ عمیق و ساکت را به  اجرا گذاشته و حال در قلب دشمن حضور یافته است.

بعثی‌ها از حسایت فوق‌العاده جاده اهواز ـ خرمشهر آگاه بودند و می‌دانستند که این جاده، جاده مرگ و زندگی است. نباید از دست بدهندش. بلافاصله دو تیپ تقویت شده زرهی و مکانیزه را به سمت منطقه درگیری اعزام کردند.

نبرد، لحظه به لحظه شدت بیشتری می‌یافت و مقاومت سرسختانه دشمن نیز کماکان ادامه داشت. کار خیلی سخت شده بود، که در نهایت حاج احمد مجبور شد نزدیکی‌های اذان صبح آقا محسن را برای حل مشکلات گردان میثم و مقداد که از همه سو زیر آتش شدید دشمن قرار گرفته بودند، به آن منطقه بفرستد.

با روشن شدن هوا، اوضاع منطقه بسیار خطرناک‌تر از ساعات اولیه حمله شد. حالا دیگر هواپیماهای دشمن به محض سر زدن سپیده، بر فراز منطقه به پرواز درآمده بودند و نیروهای در حال تردد این تیپ را بی‌وقفه و با شدتی ناگفتنی، بمباران می‌کردند. پاتک‌های سنگین لشگرهای مجهز زرهی و مکانیزه دشمن نیز کار را سخت‌تر کرده بود. آهن و تن به تمام معنا به مبارزه آمده بودند. آن‌طرف تانک بود و زره‌پوش و بمب و این طرف... .

محسن وزوایی که تا این لحظه سرگرم هدایت عملیاتی گردان‌های زیر مجموعه محور محرم بود، رهسپار ایستگاه گرمدشت، یعنی نقطه اوج درگیری نیروهای تیپ 27 با تانک‌های دشمن می‌شود. بچه‌ها در کنار جاده اهواز ـ خرمشهر در محاصره زره‌پوش‌های دشمن بودند. ده‌ها تانک از سمت جنوب ایستگاه گرمدشت به سوی مواضع این دو گردان به راه افتاده بودند. محسن وزوایی شخصاً فرماندهی عملیات دو گردان را به عهده گرفت. تانک‌ها که نزدیک شدند،‌ در قرارگاه نصر2، موجی از اضطراب و نگرانی ایجاد شد. از بلندگوی مرکز پیام قرارگاه نصر2، صدای فرمانده محور محرم که در حال صدور فرمان پیشروی به کلیه واحدهای تحت امر خود بود، به گوش رسید: «به کلیه واحدها! به کلیه واحدها! همه سریع به جلو پشیروی کنید! الله‌اکبر!» در داخل قرارگاه، همت با نگرانی و بغضی فرو خورده، رو به حضار می‌گوید: «بچه‌ها دارند الله‌اکبر می‌گویند. تانک‌های دشمن اذیت‌شان می‌کنند، می‌گویند پیش به سوی تانک! الله‌اکبر!... چرا این تانک‌های خودی مزاحم این زرهی‌های دشمن نشده؟!» فرمانده گردان مقداد می‌گوید: فرمانده محور ما، برادر وزوایی، به دلیل موقعیت وخیم منطقه ناچار شد خودش وارد عمل شود.» آتش بود که روی سر نیروهای ما می‌ریخت: توپ، تانک و همه جور سلاح دیگر... و هلی‌کوپترهای عراقی هم از آسمان. یک سری از بچه‌های ما مظلومانه زیر آتش سهمگین دشمن به شهادت رسیدند. کربلایی به پا شده بود. گردان متلاشی شده بود و بچه‌ها مانند برگ خزان روی زمین می‌ریختند.

حدود ساعت 9:30 دقیقه صبح، بی‌سیم به صدا درآمد. عباس بود؛ عباس شعف، فرمانده گردان میثم، که می‌خواست با حاج احمد صحبت کند. حاج همت گفت: «حاج احمد سرش شلوغ است، کارت را به من بگو...» شعف گفت: «نه! باید مطلب را به خود حاجی منتقل کنم.» حاج احمد گوشی بی‌سیم را از همت گرفت... . صدای شعف را شنیدیم که گفت: «حاج آقا!... آتش سنگینه... آقا محسن... » و صدای گریه‌اش بلند شد و دیگر نتوانست حرف بزند. توی صورت سبزه حاج احمد، موجی از خون دوید. گوشی بی‌سیم را توی مشت خودش فشرد. چشم‌هایش به اشک نشستند. نفس عمیقی کشید و زیر لب گفت: «محسن... خوشا به سعادتت!»

محسن وزوایی، دانشجوی مسلمان پیرو خط امام، فرمانده نبرد معجزه‌گونه بازی‌دراز و پیکار فتح‌المبین، بنیانگذار تیپ ده سید‌الشهدا و سرانجام، فرمانده محور عملیاتی محرم از تیپ 27 محمد رسول‌الله(ص) در همین بیابان تفتیده گرمدشت بود که کربلایی دوباره آفرید و بر تارک تاریخ درخشید. ساعت 10:30 صبح حاج احمد خودش وارد ایستگاه گرمدشت شد و هدایت عملیات را به عهده گرفت و بعد از دو روز مقاومت جانانه این محور تثبیت شد. این بیابان، امروز زیارتگاه  عاشقان و دلسوختگان و عارفان روزگار است؛ بیابانی است که با خون دلیر مردانی از نسل عاشورا سیراب شده است.


 


 

 

 


 


 




 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط ارسلان سلطانی 87/3/8:: 12:21 صبح     |     () نظر