سعید شعبانی
در تمامی فیلمها، تقسیمبندیهایی به اشکال مختلف صورت گرفته که میتوان با قبول همان تقسیمبندیها، فیلمها را به نقد کشاند. درباره سینمای جنگ نیز این مورد صدق میکند که معمولاً فیلمهای جنگی را به دو نوع حادثهای که یک واقعه جنگی مثل عملیات را به تصویر میکشاند و نوع دیگر به مسائلی مثل پشت جبهه، تأثیرات جنگ و مسائل حاشیهای آن میپردازد، تقسیم نمودهاند.
در نوع اول، معمولاً خانواده و زن یا نقشی ندارند و یا فقط برای تلطیف خشونت ناشی از جنگ، استفاده میگردند که این زنان، بسیار وفادار، مهربان، با کودکانی معصوم و دوستداشتنی هستند و نقش آنها فقط زمان آرامش و استراحت مرد در جبهه است که با حضور ذهنی یا جسمی خود فرصت میدهد تا خانواده، خود را به او نشان داده و وارد گردد. اینان تنها بهانهای برای تعلقات عاطفی هستند و بدون هیچ شخصیتپردازی (و یا با خوشبینی بگوییم خیلی کم) و بدون تنش و حتی آرزویی جز سلامتی، شجاعت و پیروزی مرد خود در فیلم ظاهر نمیگردند. این زنان رونقی برای گیشه و ابزاری برای همذاتپنداری بیشتر با قهرمان مرد هستند و آنگاه که داغدیده، غمزده، منتظر و با کودکانی یتیم نقش مییابند، فقط توانستهاند حس دلسوزی را در مخاطب و تماشاگر خود برانگیزانند، نه آنکه در شخصیت درونی، پرداخت گردند. در سینمای جنگی ایران نیز این قواعد اجرا گردید، و گاه نگاه مردانه آنقدر جلو رفته که ضد زن شده است. در فیلمهایی چون «دیدهبان» (1367) و «مهاجر» (1369) ساخته ابراهیم حاتمیکیا، هیچ نقشی از زن در این دو درام جنگی نمیبینیم و فیلمی چون «باز باران» (1371) ساخته محسن محسنینسب و «پرنده آهنین» (1370) ساخته علی شاهحاتمی، خانواده را عنصری زائد که به راحتی، حذف میگردند و یا به جهت رقیقتر کردن ملودرام فیلم هستند، معرفی مینمایند.
در نوع دوم از این فیلمها و آثار جنگی سینما، شاهد پشت جبهه یا دستاوردهای فیزیکی و روانی جنگ هستیم که منجر به درهم تنیده و ادغام شدن شخصیت مرد (که هنوز اصلی نمایش داده میشود) با زن و خانواده چه به صورت عمیق و یا سطحی، میگردد. یعنی دیگر فیلم از تمرکز بر یک حادثه جنگی پرهیز کرده، در اطراف آن حرکت مینماید. جنگ را تحلیل کرده و خارج از هیجانات آن به خانواده مجال عرضه میدهد و در واقع باز بهواسطه مردان است که زن و خانواده پا به حیطه اثر میگذارند. فیلمی همچون «عروسی خوبان» (1368) ساخته محسن مخملباف، چنین نگاهی را بازخوانی میکند که خانواده، نخستین نشانه حل شدن در جامعهای است که تضادها، مشکلات و ناهنجاریهایش،قهرمان مرد را از خود بیخود میکند و میگوید: ازدواج جذب شدن به زندگی است. یعنی برای آن گونه مرد، خانواده مفهومی جز غرق شدن در همان تغییر ارزشها که همانا جبهه بوده، ندارد. خانوادهای که در مقابل جبهه قرار گرفته یعنی مناسبات و قراردادهای دست و پاگیر شهری و خانوادگی، در مقابل آزادی، شور و ارزشهای جبهه. حال اگر به ویژگی خاص دفاع مقدس و جنگ تحمیلی بنگریم میبینیم برای تقسیمبندی، یک نوع دیگر نیز اضافه میگردد که شاید در هیچ یک از آثار سینمای جنگ جهان، این مورد یا به چشم نخورد و یا به شدت ضعیف و سطحی نگریسته شده است و آن، محور قرار دادن زن است در این گونه فیلمها و در واقع بیاعتنایی به پیشفرضهای خشونتبار سینمای جنگ و درجه یک نشان دادن شخصیت اصلی که زن باشد، است. فیلم «باشو غریبه کوچک» (1364) ساخته بهرام بیضایی به زن هم شکل اسطورهای میدهد و هم صورت امروزی و معاصر. جنگ در این فیلم بهانهای است که مفهوم زن، مادر و زمین در آن شکلی امروزیتر نشان دهد و جنگ عاملی است که ثبات و تکامل زندگی خانوادگی را درهم میریزد و ما از دل این حوادث که حول و حوش مسئله جنگ و آوارگی ناشی از آن یا اسارت افراد درگیر جنگ است، به مضامین انسانی و ژرف مثل همدلی برتر از همزبانی، ملیگرایی احساس برانگیز و تأثیرگذار، عواطف عمیق میان انسانهای بیگانهای که از یک جنس، یک نژاد، یک زبان و یک قوم نیستند، دست مییابیم. از سویی دیگر نیز ما در این فیلم به یکی از مهمترین جلوههای شخصیتپردازی زن مصمم، کوشا و فعال که در غیاب شوهرش هم زنانگی پر عطوفت و مادرانه خویش را حفظ کرده و هم در مواقع لزوم، جای مرد را میگیرد، میرسیم. یا در فیلم «کیمیا» (1373) ساخته احمد رضا درویش، جنگ عامل فروپاشی خانواده معرفی میگردد، ولی اثرش را بر مرد داستان که نه بسیجی است و نه رزمنده، میگذارد و مرد به یاری تجربههای دفاع مقدس میتواند ایثار کند و فرزندش را به دکتر زنی که او را از مهلکه نجات داده و بزرگ نموده، ببخشد و زن با اتکا به غریزه و نیروی زنانهاش، جان یک نفر را نجات داده و او را بزرگ کرده تا پدرش سر برسد و او را بدو بدهد. در فیلم «سرزمین خورشید» (1375) ساخته همین کارگردان، نیز خانوادهها ویران میگردند، اما جنگ به زن و مرد داستان هویت جدید میدهد. زن که ابتدا مرد صفت است، با محبت مادرانهاش به بچه و شیر دادن به او، نقش زنانهاش را میپذیرد و مرد که ترسو و بسیار محتاط است، نقش یک حمایتگر را به عهده میگیرد. جنگ در اینجا دیگر یک واژه مردانه نیست و زنان در کنار مردان و پا به پای آنها، نقشی فعال در جنگ دارند و گاه برتریای زنانه و مادرانه را نیز بر آنها نمایش میدهند. در اینجا زن، فضاهای بحرانی و پر التهاب و بسیار شلوغی را گذرانده تا به پیوندی عاشقانه در پایان اثر دست یابد. پیوندی که ناشی از نجات جان نفرات و بازگرداندن نوزادی به آغوش زندگی است. بر خلاف دیگران که تنها در مقابل مرگ، قرار میگیرند. در واقع فیلم، جنگ را محملی برای پیوند مرد و زن و کودک و تشکیل کانون خانوادگی یا شبیه آن معرفی و تصویر میکند در حالی که همیشه جنگ را عامل بر هم زننده این کانون و باعث جدایی و دوری خانواده دیدهایم.
ابراهیم حاتمیکیا در فیلم «از کرخه تا راین» (1372) سیر کاملی را برای زن و خانواده در نظر گرفته و به او (خواهر) هویتی مستقل میدهد که بدون نیاز به حضور قهرمان مرد، به خود متکی باشد و به عنوان شخصیتی مجزا در مرکز توجه قرار گیرد. بر خلاف همسر که در این فیلم به بهانه و واسطه حضور مرد، مجال حضور در سیر داستان فیلم مییابد. حاتمیکیا حتی در فیلم آژانس شیشهای (1377) نیز حضور زن را قدسیهای رازدار مینماید و با آنکه از حضور او استفاده نمیکند، ولی قدرت حضورش را به اتکایی که قهرمان مرد به او دارد، به خوبی نشان میدهد؛ هر چند که گاه احساس میشود آنجا که لایههای احساسی احتیاج به رنگ و بو و تلطیف دارد، از او استفاده شده است. این کارگردان در فیلم «برج مینو» (1374) و «بوی پیراهن یوسف» (1374) محور را یک زن قرار میدهد، اما بهجای آنکه به دوران دفاع مقدس و حضور پنهان زنان در جنگ بپردازد، به عوارض و عواقب این پدیده نگاه میکند، عوارضی که بیشتر نمودش را در شخصیت و هویت زنان مینمایاند. زنانی که استحاله میشوند و تغییر مییابند و گاه آنقدر بالا میروند که در اوج، با شهید پیوند میخورند. این زنان در این فیلمها، بیخبرانی هستند که مردان قهرمان جنگ را کشف میکنند و خود تغییر یافته قدم به راه آنها گذارده و گاه با آنها پیوند مییابند. در فیلم «روبان قرمز» (1377) حاتمیکیا زنی را که در نگاه اول باردار و بیپناه میبینیم، تبدیل به زنی منحصر به فرد و قدرتمند میکند و تعادلی بین او و دو مرد قهرمان داستان به وجود میآورد که پنداری این سه شخصیت با هم پیوندی تنگاتنگ دارند و وجود هر یک طفیلی و پیرو وجود دیگری نیست. اینجا نه مرد قهرمان میشود که زن بهواسطه او خود را بیابد و نه قهرمانبازیهای زن مرد از جنسین خود دور میافتد. این سه نفر در جستوجوی یادمانهای گذشته خود در سرزمینی که روزگاری نبردی سهمگین در آن جریان داشتف هستند و فیلمساز، دیگر فرقی بین زن و مرد نمیگذارد و نشان میدهد که جنگ محدوده اقلیمی و فرهنگی ندارد بلکه این پدیده شوم بشری، عاملی در ویرانی روح و جسم است.
رسول ملاقلیپور نیزدر فیلم «نجات یافتگان» (1374) زن را به عرصه حماسی میکشاند و روابط و موقعیتهای استثنائی و کمابیش عاطفی (که گاه به صورت وارونه مثل بحث و جدل شدید) بین زن جوان پرستار و مردی که مجروح است، را نشان میدهد. این فیلم نقش فعال زن را در خطوط حساس جبهه چنان به تصویر میکشاند که در هیچ فیلمی در سینمای جنگ سابقه نداشتهایم. خود ملاقلیپور درباره جنبههای مستندی فیلم میگوید: «خودم این صحنهها را دیده بودم. وقتی در تپه اللهاکبر مجروح شدم، اولین کسانی که برای پانسمان زخمها آمدند یک دکتر هندی و یک خانم امدادگر بود...» اما همین کارگردان در فیلمی چون «هیوا» (1377) قهرمان را مردی میسازد که یک زن در جستوجوی او، خودش را کشف میکند و بعد از سیر داستان در مقاطع گوناگون میبینیم که فقط هیوا و حاج رحیم شایستگی نقب زدن را به گذشته پر حس و حال قهرمان مرد را دارند و دیگران و اغیار هر چند هم که نزدیک و آشنا باشند این اجازه را ندارند، چون آنها راویان صدیق و مؤمن این گذشته پر تب و تاب و مملو از ایثار و مقاومت هستند. در حالی که از آن سوی، آن دختر ظاهربین و خودشیفته و سطحینگر را در انتهای فیلم (درونمایه نیمه آبستره) در اتاق انباشته از نامههای جا مانده، تنها میگذارد. (1)
پینوشت:
1. پایداری در قاب: بیست سال سینمای دفاع مقدس، جلد اول به کوشش سید محمد سلیمانی، فرهنگ کاوش، 1381.
کلمات کلیدی:
نیمه خرداد 61 بود و خرمشهر آزاد شده بود. روزهای آخر عملیات بیتالمقدس بود که اسرائیل به جنوب لبنان حمله کرد. در واقع معادله سیاسی ـ نظامی اینطور چیده شد که وقتی ما به عراق فشار میآوریم، اسرائیل هم به لبنان و سوریه فشار بیاورد. بعد از این حادثه تصمیم بر این گرفته شد تا نیروهای ما به کمک سوریه بروند. اول قرار بود دو لشکر در آنجا مستقر شود که بعد به دو تیپ کاهش پیدا کرد؛ تیپ 27 محمد رسولالله و 58 ذوالفقار ارتش. روزهای اول، حدوداً هشتصد نفر نیرو در پادگانی نزدیک دمشق مستقر شد. بعد هم ارتش آمد.
وقتی که رفتن به سوریه و لبنان قطعی شد، من همراه حسن زمانی، سیفالله منتظری و سردار صالحی که آن زمان مسئول لجستیک شده بود، دستور داشتیم برای اقدامات اولیه و آماده کردن جا و تهیه وسایل مورد نظر، از جمله ماشین حرکت کنیم.
اولین کاری که کردیم، آماده کردن یک پادگان در نزدیکی دمشق بود. بعد برای خرید ماشین به بیروت رفتیم، چون معروف بود که آنجا ماشین ارزان است. یک پژو و یک بنز خریدیم. بعد برای اینکه راحتتر بتوانیم رفت و آمد کنیم، پس از چند روز، یک سرلشکر سوری به ما معرفی کردند که با او رابطه داشته باشیم. او هم با برادر حافظ اسد ارتباط گرفته بود. یک کارت به ما دادند که متولد دمشق هستیم. بعد از این دوباره برای خرید ماشین به جنوب لبنان رفتیم و چهار دستگاه ماشین تویوتا وانت خریدیم.
کلمات کلیدی:
ما شروع کنندة جنگ نیستیم؛ ما با هیچ دولتی سر جنگ نداریم؛ ما آرمان بلندی داریم که همة نیروی خودمان را میخواهیم صرف کنیم تا به آن آرمان برسیم و آن، ساختن ایرانی است که خوشبختی مادی و معنوی این ملت را تأمین کند و بتواند الگویی باشد برای ملتهای دیگر. (ملتهای دیگر خودشان میدانند؛ خودشان تلاش میکنند.)
ما میخواهیم این کشور بزرگ و این ذخایر عظیم انسانی و طبیعی را که خدای متعال به دست این ملت و به دست مسئولان سپرده است، در جای خود، به شکل صحیح خود، به کار بگیریم و این ملت را از زیر بار تحقیری که در طول چند صد سال نسبت به او انجام گرفته، خارج کنیم.
این ملت احساس عزت میکند؛ احساس قدرت میکند، حق هم دارد؛ این ملت، عزت دارد؛ قدرت دارد؛ منتها ما را عقب نگه داشتهاند؛ هم دستگاههای استبداد و حکومتهای دیکتاتوری فاسد و هم پشتیبانان خارجی خبیث و بدخواه و بددل آنها. امروز ملت ما، ملت آزادی است. ما میخواهیم این راه را با قدرت، با چشم باز، با همبستگی ملی برویم و کاری به کسی نداریم؛ تهدیدی برای کسی نیستیم؛ اما به آرمانهای خودمان پابندیم؛ به منافع ملیمان پایبندیم و آن کسی که منافع ما را تهدید کند، تیزی خشم این ملت را خواهد دید.
مقام معظم رهبری 15/3/1385
کلمات کلیدی:
به کوشش: م. ندیمی
صحبتهای مقام معظم رهبری درباره شهدا را مرور میکردم. جمله زیبایی دیدم از ایشان که درباره وصیتنامه شهدا گفته بود. راستی وقتی رهبر معظم انقلاب اینگونه درباره وصیتنامه شهدا صحبت میکند، ما باید چکار کنیم. شما بگویید؟
این وصیتنامههایی که امام میفرمودند بخوانید، من به این توصیه ایشان خیلی عمل کردهام. هر چه از وصیتنامههای همین بچههای شهید به دستم رسیده، غالبا من اینها را خواندهام، چیزهای عجیبی است. ما واقعا از این وصیتنامهها درس میگیریم. اینجا معلوم میشود که درس و علم و علوم الاهی پیش از آنکه به ظواهر و قالبهای رسمی وابسته باشد، به حکمت معنوی وابسته است، آن جوان خطش هم به زور خوانده میشود، اما هر کلمهاش برای من و امثال من یک درس راهگشاست و من خودم خیلی استفاده کردم. (سخنرانی 27 شهریور 1370)
اما این شماره از نشریه را مزین کردهایم به گوشهای از عبارات شهیدان درباره امام شهیدان.
?
اگر میخواهی حزبالله را بشناسی اینچنین بشناس! او اهل ولایت است عاشق امام حسین(ع) است و از مرگ نمیهراسد. سلام بر حزبالله.
شهید سید مرتضی آوینی
?
ما هنوز امام را نشناختهایم و عظمت این رهبر را درک نکردهایم، ولی تاریخ عظمت و شکوه او را بر شما روشن خواهد کرد.
شهید رحمان فیضزاده ملکی
?
عظیمترین نعمت خدا را نعمت عظیم ولایت میدانم و استحکام در پیوند با ولایت را ضمانت بخش و عاقبت بخیری میپندارم و لذا تنها با قلب و زبان بلکه در عمل کوشیدهام ارادتم را به ولایت به ثبوت برسانم و از خداوند متعال مسئلت دارم مرا در این مهم یاری فرماید.
سپهبد علی صیاد شیرازی
?
پدر و مادر عزیزم! شما نور چشمان من هستید، ولی امام قلب من است. انسان میتواند بدون چشم زنده باشد، ولی نمیتواند بدون قلب زنده بماند. و الآن ما هر چه داریم از وجود این مرد بزرگ است و اگر روح سالمی برای ما باشد از وجود امام عزیز است.
شهید خسرو مجیدی
?
برای رسیدن به هدف و تشخیص درست جهاد فی سبیلالله احتیاج به فرمانده و رهبر داریم تا بتوانیم از گذرگاههای صعبالعبور زمان، چاهها و کانالهایی که دشمنان کنده و میدانهای مین خطرناکی که پهن کردهاند، بگذریم. خداوند فرمودهاند که من هیچ عصر و زمان را بدون پیشوا و بدون رهبر نمیگذرانم.
شهید جمشید سرانجام
?
بایستی محتوای فرامین امام را درک و عمل نماییم تا بلکه قدری از تکلیف خود را در شکرگزاری به جا آورده باشیم.
شهید مهدی باکری
?
من مقلد امامم، تابع ولایت فقیهام؛ بی او اصالتی ندارم او بود که ما را از اسارت رهاند و به خویشتن خویش بازگرداند.
شهید جواد محمد زاده پاکدل
?
ای پدر و مادر در کارهایتان و مشکلات و مصیبتها بر الله اعتماد کنید که الله اعتماد کنندگان به خود را یاری خواهد کرد. امام یا بعد از او هر ولیفقیه که صالحین اطاعت میکنند. اطاعت کنید که این اطاعت واجب است. و اطاعت ولیفقیه اطاعت از رسول خداست و اطاعت از رسول خدا اطاعت از الله است.
شهید محمود اکبری آلاشتی
?
و بالاخره بخوانید وصیتنامه بزرگمرد خونینشهر را:
ربنا افرغ علینا صبراً و ثبت اقدامنا و انصرنا علی القوم الکافرین.
بار پروردگارا، ای رب العالمین، ای غیاثالمستغیثین و ای حبیب قلوب الصالحین.
تو را شکر که شربت شهادت، این گونه راه رسیدن انسان به خودت را به من بنده فقیر و حقیر و گناهکار خود ارزانی داشتی.
من برای کسی وصیتی ندارم، ولی یک مشت درد و رنج دارم که بر این صفحه کاغذ میخواهم همچون تیری بر قلب سیاه دلانی که این آزادی را حس نکردهاند و بر سر اموال این دنیا، ملتی را، امتی را و جهانی را به نیستی و نابودی میکشانند، فرود آورم.
خداوندا! تو خود شاهد بودی که من تعهد این آزادی را با رنجهایی که بعد از انقلاب بر جانم وارد شد، صبر و شکیبایی کردم؛ ولی این را میدانم که این سران تازه به دوران رسیده، نعمت آزادی را درک نکردهاند؛ چون در بند نبودهاند یا در گوشههای تریاهای پاریس، لندن و هامبورگ بودهاند و یا در... .
و تو ای امامم! ای که به اندازه تمامی قرنها، سختیها و رنجها کشیدی، از دست این نابخردان خرد همه چیز دان! لحظه لحظة این زندگی بر تو همچون نوح، موسی و عیسی و محمد گذشت.
ولی تو ای امام و ای عصاره تاریخ! بدان که با حرکتت، حرکت اسلام را در تاریخ جدید شروع کردی و آزادی مستضعفان جهان را تضمین کردی. ولی ای امام، کیست که این همه رنجها و دردهای تو را درک کند؟! کیست که دریابد لحظهای کوتاهی از این حرکت به هر عنوان خیانتی به تاریخ انسانیت و کلیة انسانهای حاضر و آینده تاریخ میباشد؟
ای امام! درد تو را، رنج تو را میدانم چه کسانی به جان میخرند. جوان با ایمان، که هستی و زندگی تازه خویش را در راه به هدف رسیدن حکومت عدل اسلامی فدا میکند. بله ای امام، درد تو را جوانان درک میکنند؛ اینان که از مال دنیا فقط و فقط رهبری تو را دارند، و جان خویش را برای هدفت که اسلام است فدا میکنند.
ای امام، تا لحظهای که خون در رگ ما جوانان پاک اسلام وجود دارد، لحظهای نمیگذاریم که خط پیامبرگونه تو که به خط انبیا و اولیا وصل است، به انحراف کشیده شود. ای امام، من به عنوان کسی که شاید کربلای حسینی را در کربلای خرمشهر دیدهام، سخنی با تو دارم که از اعماق جانم و از پرپر شدن خون جوانان خرمشهری برمیخیزد، و آن این است: ای امام از روزی که جنگ آغاز شد تا لحظهای که خرمشهر سقوط کرد، من یک ماه به طور مداوم کربلا را میدیدم. هر روز که حمله دشمن بر برادران سخت میشد و فریاد آنها، بیسیم را از کار میانداخت و هیچ راه نجاتی نبود، به اتاق میرفتم، گریه را آغاز میکردم و فریاد میزدم «ای ربالعالمین بر ما مپسند ذلت و خواری را».
بر اساس آمارهایی که چند سال گذشته ارایه شده بود، از حدود پنج هزار عنوان کتابی که بر ضد باورهای شیعه نگاشته شده است حدود سه هزار عنوان بعد از انقلاب منتشر شده است.
ایران را اشغالگر جزایر سهگانه معرفی کردند. خوزستان را عربستان ایران نامیدند و گروههای جداییطلب را در این خطه تقویت نمودند. جالب است بدانیم تا امروز هم در کتابهای درسی کشور مصر، حتی بعد از اقرار سازمان ملل به اینکه صدام آغاز کننده جنگ بوده, ایران شروع کننده جنگ معرفی میشود.
کلمات کلیدی:
«ـ نشانی قهرمان شماچی بود؟
ـ قهرمان ما اسمش پیچک بود.
ـ بله بله ما آنها را دیدیم... آنها به دور علفهای هرز پیچیدند. آنگاه همة هرزهها را از ریشه چیدند.
ـ آقا، خانم!... من و دوستم در جستوجوی یکی از همان پیچکهایی هستیم که میگویی؛ منتها پیچک ما چشمان سبزی داشت!...»
رحیم مختومی را میتوان با کتاب «چه کسی ماشه راخواهدکشید؟» معرفی کرد. این کتاب، از مجموعة «قصههای فرماندهان» و داستان زندگی شهید غلامعلی پیچک است. در این کتاب که تالیف آن متفاوت از هر داستان دیگر است، نویسنده آنچنان با تو صمیمانه حرف میزند و تو را مخاطب قرار میدهد که بعد از خواندن تنها چند صفحه از کتاب، گویی صمیمیترین دوست تو است. مثل اینکه کسی پهلویت نشسته، درحال نوشتن داستانی است و از تو کمک میگیرد. تو هم همیشه با او موافقی و مدام میخواهی با صدای بلند او را تحسین کنی. انگار هی میخواهی به او بگویی: «بله درست است. من هم میخواستم همین را بگویم!»
او در ابتدای کتاب، به نحوی زیرکانه تو را وارد گود میکند که خروج از این حلقه تا پایان کتاب مقدور نیست: «تو که هستی که این کتاب را در دست گرفتهای؟ هیچ میدانی ناخودآگاه وارد سال 38 شدهای؟ اگر باور نمیکنی یک لحظه دور و برت را نگاه کن؛ آن کلاههای شاپو. آن قباهای بلند. آن جلیقهها؛ درشکهها را ببین... . اگر زحمتی نیست، ساعتت را با ساعت من تنظیم کن: هفت و نیم صبح روز... . خوب! از حالا من و تو رفیقیم. به همین راحتی.»
?
آنچه در آثار مخدومی بیشتر از هر چیز دیگر تحسین برانگیز است، قهرمان داستانهای اوست که به شکلی واقعی و البته خارقالعاده به تصویرکشیده شدهاند. در بعضی مواقع انسان میماند نویسنده را بستاید یا به قهرمان داستان آفرین بگوید. مخدومی با داستانهای کوتاهش مخاطب را با نگاه خود به فرد و جامعه آشنا میسازد. در لابهلای سطرسطر این داستانها، اندرزها و الگوهای رفتاری نابی نهفته است که هر ذهن جویای هدفی را حداقل با یک بارخواندن به غواصی وامیدارد. حالا این هنر خود توست که تا چقدر بتوانی از تاریخ مکتوب پیش رویت درس بگیری.
?
کتاب «نرگس» که رمانی ویژة نوجوانان است نیز از آثار رحیم مخدومی است. او در این کتاب، برشی از جامعة سالهای پیروزی انقلاب را به تصویرکشیده است و تحول زیر پوستی جامعة بزرگ شهر و جامعه کوچکتر مدرسه و خانواده و همچنین از همه واضحتر، تحول آرام آرام فردی اسماعیل، شخصیت اصلی داستان، را به مخاطب عرضه میکند. اسماعیل نوجوان یازده ـ دوازده سالهای است که در جریان رویدادهای انقلاب، رفتهرفته از ناآگاهی به آگاهی، و از بیتفاوتی به هشیاری میرسد وکم کم بر ترس خود غلبه میکند.
?
شاید معروفترین اثر مخدومی که میتوان آن را به نوعی هم داستان بلندگفت و هم سفرنامهای به مناطق جنگی (چرا که به زبان اول شخص بیان شده است) «جنگ پابرهنه» باشد. در این اثر، مخدومی هر از گاهی با توصیفات خود، خواننده را شیفتة حال و هوای جبههها میکند و از سیر داستان خارج و به توصیف پیرامون خود میپردازد. این در حالی است که نه تنها رشتة کلام از دست نمیرود، بلکه برای نسل جوانی که با فضای جنگ آشنا نیست، بیشتر جذاب است.
مخدومی در فصل سوم کتاب، محیط آلودة شهر را از دید رزمندهای که تازه از خط برگشته، طوری توصیف میکند که انسان از اینکه در چنین فضایی زندگی کرده، احساس خسران میکند.
«در حال رفتنم، از کوچهها میگذرم. از کوچههایی که خود خطی است و خانههایی که خود جبههای است و مردمی که خود... . یا نه اینجا عقبه است؛ مقدمه ای است برای جبهه. آدمهای جبهه را اینجا میسازند. اگر آدمها در اینجا پرورش یابند...، همچون پسران مشدعلی حماسه میآفرینند... . در اینجا همه لباس خاکی یکدست میپوشند. همه زحمت میکشند. همه کار میکنند و عرق میریزند و همه گرسنه میخوابند.»
?
بیشتر آثار معروف رحیم مخدومی که از او چهرة ماندگاری در ادبیات انقلاب اسلامی ساخته است، با موضوع دفاع مقدس است. خود او را نیز اگر ببینی، هنوز حال و هوای دفاع مقدس بر چهره دارد و همچنان دوستداشتنی است.
دیگر آثار او عبارتاند از: جنگ پابرهنه؛ تشنه(فیلمنامه)؛ خوابها و خاطرهها؛ هرکس کار خودش؛ فرمانده من؛ مناسک جبهه؛ نقش پنهان (نمایشنامه)؛ فردا پسرم برمیگردد؛ آنان که رفتند؛ مالک خیبر؛ و آخرین اثر وی: لوطی و آتش.
کلمات کلیدی:
از این همه تکرار خسته شدهام. کبوترهای مهاجر کی رفتند با چشمانی که آیههای اندوه بود و پر از آهنگ رفتن، و ناراحت از ثانیههای جاماندن؟
راستی یاد بچههای جبهه به خیر، یاد خدا، یاد جبهه به خیر، آن وقتها که در امتداد نسیم، خستگی را احساس میکردیم و زجر مثل برگ یاس نوازشمان میکرد و درد مثل نیلوفر به دورمان میپیچید و آرامشمان میداد. دلمان به یاد خدا بود و به فکر خوبی. غفلت با ما قهر کرده بود و با رفاه هم آشتی نداشتیم.
یاد موقعیتهایی به خیر که در آن به فکر موقعیت نبودیم. یاد دوکوهه به خیر که هزاران کوه ایستادگی تربیت کرد. یاد ایستگاه صلواتی به خیر که استراحتگاه ملائکه بود. یاد پلهایی به خیر که فاصلة دنیا و آخرت بود، یاد خودروهای بهشتی به خیر که انبوهی دل را سوار میکرد و از جادههای صراط از میان دوزخ آتش به مقصد میرساند. یاد جادههایی به خیر که آدمی را از بیراهگی، انحراف و چند راهگی نجات میداد. یاد تابلوهایی به خیر که راه جاودانگی را مشخص میکرد. یاد سنگرها به خیر که مفصلترین میهمانی اشک و خلوص را بدون خرجهای کلان ترتیب میداد. یاد خاکریز به خیر که گودالهای لغزش را صاف میکرد. یاد حسینیه به خیر که شاهد قدوم اهل بیت(ع) بود.
یاد بستان به خیر که مزرعة عشق بود، سوسنگرد که آن همه شقایق در دل کاشت، آبادانی که از ویرانیهای دل جلوگیری میکرد. خرمشهر که شهرداران آسمان به زیبا سازیاش پرداختند، اروندی که هزاران دل در آن آبتنی کردند، شلمچه که کبوترهای بینشان را در گوشه و کنارش منزل داد.
یاد حنای یکرنگی به خیر، یاد فهمیدهها به خیر که قبل از تکلیف به تشییع رفتند. یاد بسیجی به خیر که ضریب اخلاص بود. یاد تخریبچی به خیر که حصارهای دنیا را فرو ریخت. یاد پلاک به خیر که شمارة پرواز بود، یاد گروه خونهایی به خیر که همه مثل هم بودند. خاکریز نونیشکل که روبهروی آن حرفی از نام و نان نبود. جزیرة مجنون که شاهد جنون عشق بود. جزیرة سهیل که ستارههای زمینی را به آسمان عروج فرستاد. امالقصر که اهالی ویلا را هرگز به خود ندید. فاو که وفا به تعهد بندگی را میآموخت. یاد کمیل و گردانش که همه به علی(ع) پیوستند و گردان مالک که از مال چیزی نداشتند. گردان روح الله که به نیاز جسم سرگرم نبودند. گردان حبیببنمظاهر که همه دوست خدا بودند. گردان علیاصغر، که همه بزرگ بودند.
شما را به خدا یک بار دیگر سری بزنید و شهدا را فراموش نکنید.
کلمات کلیدی: